یادداشتی از امیرحسین صدر پس از نتیجه ناباورانه در برنابئو؛ او به اردوگاه بازنده رفته و از حال و هوای لشگر شکست خورده نوشته است.
به او فکر میکنم؛ "سعی میکنم بیاد بیاورم. نمیدانم کجا بر خاک افتادهام. تصادفی آنی. گیج و منگ. ناگهانی بود، له شدهام. در یک لحظه همه چیز بر باد رفت."
هستی و نیستی به مویی بند است. بودن و نبودن. میان قهقههای بی انتها و سیلاب اشک فاصله چندانی نیست. خنده و گریه. زندگی و مرگ. هم زمان برابر سفره عروسی و تخت عزا ایستادهایم.
درسته که میگن، هر چقدر قویتر باشی، سختتر زمین خواه خورد. مغز و استخوانهای متلاشی و خرد شده را میبینم. بَرَندِگان به هیچکس نیازی ندارند، اصلا بگذار فاتحین در جشن و سرور و عروسی خود عربده کشند و سرمستی کنند، صدای دهل و ناقاره کر کننده است، من آنجا را ترک میکنم تا به عزاداران برسم. به مردگان. ضربه مهلک، کاریتر از این حرفها بوده است، مردگان از خاک برخاستهاند و زندهها به خاک نشستهاند. زنگها به صدا در آمدهاند ناقوسها لحظهای آرام نمیگیرند.
باید اقرار کنم، زمانی که باور داری همه چیز را دیدهای؛ بار دیگر، باران و طوفان، سیل و بهمن، آتش و آتشفشان در عمر ندیده و هر آنچه بهت زدهات میکند در خاطرات فوتبالی تو رنگ حقیقت به خود میگیرد. باور نمیکنی، نمیخواهی باور کنی، چون باورکردنی نیست. همیشه معتقد بودم، سکوت بلندتر از فریاد است، خیلی خیلی رساتر. ولی بی اختیارم، و گویی باید همدردی خود را بهعنوان شیفته فوتبال به دردمندان ابراز کنم و فاتحین را در عیش و نوششان آزاد بگذارم.
آنجا بود. در اختیار آنها. آنقدر نزدیک که تقریباً میتوانستند آن را لمس کنند. آنقدر نزدیک، که حتی میتوانستند آسمان پاریس را با چشمان خود از مادرید ببینند .
فینال لیگ قهرمانان اروپا ٢٠٢٢:
لیورپول در مقابل…سکوت!
و دقیقا اینجا بود که رویا مُرد!
حقیقتا سرنوشت "سیتی و گواردیولا" چه میشود؟؛ هیچ وقت ساده نیست. هیچچیز سرراست و بی دردسر نیست. همیشه در گردنه آخر به ته دره سقوط میکنند. چگونه آنها این بازی را از دست دادند؟
آن هم در شبی که نمایش خوبی داشتند، در هر دو بازی چنین بود.
چرا؟
یک دقیقه قبل از اینکه رئال مادرید به گل حیات بخش خود دست یابد، جک گریلیش بهعنوان بازیکن تعویضی دو فرصت داشت تا پوست مادرید را از گوشت جدا کند. هفته پیش نیز تنه مادرید تکهتکه شده بود، اما جان نداد. سیتی برنابئو را ساکت کرده بود، طرفداران جان برکف رئال راهی در خروجی بودند.
چطور میتونه اینجوری باشه؟ چرا همیشه آنها؟ چرا سیتی؟
امسال منچسترسیتی نخواهد بود تا سومین فینال کاملا انگلیسی را در چهار سال گذشته در لیگ قهرمانان تکمیل کند. رئال مادرید در پاریس با لیورپول دیدار خواهد کرد. دیداری که به دربی قهرمانان اروپا تبدیل شده است.
رئال مادرید از مرگ برخاست در حالیکه تا آخرین دقیقه وقت عادی در مجموع ٣-٥ شکست خورده بودند. و ٥-٦ تا پنج دقیقه به وقت اضافه. اولین باری بود که آنها در دو نبرد فراموش نشدنی، به برتری رسیدند: دقیقه ١٨٥ در مجموع دو بازی بود.
هرچه بود، اعتبار رئال مادرید دست نخورده باقی ماند.
گل اول رودریگو در دقیقه پایانی، فقط تسلی بخش به نظر میرسید، سپس یک دقیقه بعد. همه مات و مبهوت بودند. همه بازیکنان، همه استادیوم، همه شهر، همه فوتبالدوستان جهان.
گل دوم مهاجم برزیلی، سیتی را "متلاشی" کرد. حیرت انگیز بود.
سپس جلاد رئال، کریم بنزما، با پنالتی خود آخرین نفس سیتی از نفس افتاده را گرفت و سیتی و گواردیولا در قبرستان برنابئو دفن شدند!
در این لحظه ترجیح دادم به هر چیزی به غیر از فوتبال فکر کنم؛ نشد. فقط از خیر تماشای مجلس ترحیم گذشتم و تلویزیون را خاموش کردم. در آن ساعات شب، سکوت محضی حاکم بود. اما سکوت هم آرامم نمیکرد.
آیا مانند دیدار اول، این یک بازی کلاسیک دیگر بود؟ اگر پایان را کسر بگیریم، به هیچوجه. تا حد زیادی یک بازی فشرده، با موقعیتهای کم.
١٧ دقیقه به پایان، گل زیبای محرز درست زمانی به تور نشست که میزبان اولین نشانههای شک و تردید را در خود تجربه میکرد. چنانچه تصاویر زنده خیابانهای اطراف برنابئو که قبل از بازی پر از هیاهو و سر و صدای کر کننده بود، آرام و ساکت بهنظر میرسید. پرچم غول پیکر بنزما جمع شده بود. با ادامه بازی، قدرت دفاعی سیتی بیش از پیش نمایان بود. و ادرسون، نگهبان دروازه سیتی به سختی یک خطر جدی را تجربه کرد.
گواردیولا تغییراتی را که معقول به نظر میرسید، ایجاد کرد. ایلکای گوندوگان برای کوین دی بروینه. تصمیم بر این بود؛ هر چه ذخیره داریم، نگه میداریم. ذخیره زیادی هم نبود. اما برای زنده ماند ن و رسیدن به فینال کافی بهنظر میرسید.
اما برای سیتی و گواردیولا هرگز به این سادگی نیست. به محض اینکه او برای تقویت تیم تغییراتی ایجاد کرد، گل محرز به ثمر رسید. هفتمین گل او در این رقابتها، رکوردی برای سیتی در این مسابقات. اما شک دارم الان کسی آن گل را حتی بهخاطر داشته باشد.
اکنون به این موضوع میرسیم که یک تیم و یک مرد چقدر تحمل و صبر خواهند داشت. منچسترسیتی و پپ گواردیولا در لیگ قهرمانان. یک جاده طولانی و پر پیچ و خم، و مملو از زبالههای فجایع و شکستهای بی شمار و شاید بی دلیل، یکی پس از دیگری. ششمین باری که تیم درخشان لیگ برتر زیر نظر گواردیولا تلاش کرده است تا در این رقابتها به قهرمانی دست یابد. و هر 6 بار درمانده و وامانده، هر تلاشی، فاجعه بارتر و اسفناکتر از دفعه پیش.
گویا در سیتی، قضیه همه جوره متفاوت است. حقیقت دردناک برای باشگاهی که بهشدت میخواهد خود را در میان نخبگان اروپا جای دهد. یک سال دیگر از قرارداد گواردیولا باقی نمانده است و بهنظر میرسد هرچه در طول جاده جلوتر میروند از مقصد دورتر و دورتر میشوند.
ماه می سال گذشته در پورتو بسان یک داستان ترسناک بود. گواردیولا پس از رسیدن به فینال مقابل چلسی، تیم گیج کنندهای را انتخاب کرد و عملکرد تیم مایوس کننده. سیتی ١-٠ شکست خورد.
امسال نیز در میان غوغا و طوفان چند دقیقهای مادرید در برنابئو، سیتی در برابر خانه و کاشانه ویران خود دوباره به زانو نشست.
اما این بار خیلی فرق داشت. این بار ممکن بود و نزدیک. با فوتبالی بسیار بهتر و منطقیتر از همیشه. کمی همدردی با همسایه دردمند واجب است. منصفانه بگویم، برای ٨٩ دقیقه سیتی بهتر بود، تا ضربه چاقو رودریگو و مادرید وآغاز مرگ دردناک سیتی، قهرمان اسپانیا حتی یک شوت هم به سمت دروازه سیتی نداشت. آنچه پس از آن اتفاق افتاد، عجیب و غریب بود و توضیح آن غیرممکن. فوتبال ورزش است و غیرممکنها همیشه ممکن. اصلا محبوبیت جهانی فوتبال از همین غیرممکنهای ممکن سرچشمه میگیرد.
در لیگ قهرمانان، در شبی مملو از درامی تقریباً غیرقابل وصف، سیتی با سر، سرنگون شد. و حالا، دو هفته پایانی فصل داخلی، و چهار بازی باقیمانده لیگ برتر و کنترل لیورپول، چالش روحی و روانی سنگینی خواهد بود. اگر چه آنها در دو دیدار برابر مادرید به کمال مورد دلخواه گواردیولا نزدیک بودند، خیلی نزدیک، حس و ریتم بازی در دستان سیتی بود، از سوی دیگر قبول مجموع ٦ گل در ٢١٠ دقیقه نیز خیلی بیشتر از حد انتظار؛ اگر جک گریلیش کار را تمام کرده بود، ما اکنون در مورد یکی از عملکردهای عالی یک تیم انگلیسی در اروپا صحبت میکردیم و کسی هم جیک نمیزد.
حالا سفر به پاریس رویای مردهای بیش نیست. و در واقعیت، نیوکاسل حریف بعدی است. و اگر آن یکی هم خوب پیش نرود، فصلی که به سیتی وعده سهگانه میداد ممکن است بدون هیچ نتیجهای به پایان برسد. دست خالی، علی و حوض!
پیش از آنکه تلویزیون را خاموش کنم، گواردیولا با لباس تمام مشکی، زمانی که همهچیز تمام شده بود بهدنبال بازیکنان خودی برای دلجویی به میدان رفت. یک آغوش اینجا، یک نوازش آنجا. امروز او همچنان متعجب و حیران "آیا و چرا"های بسیاری در سر خواهد داشت. آیا یک نوک حمله ممکن بود تفاوتی ایجاد کند، دفاع میانی چطور؟؛ و خیلی سوالات بی حاصل و بی جواب دیگر. قسم میخورم این یکی بیش از حد آزارش میدهد، چنانچه فوتبالدوستی مثل من را.
در بازی دیشب بةدنبال زیبایی و هیجان دیدار اول بودم، از این حیث جای شکایت نیست، برنابئو که در حال حاضر در بحبوحه بازسازی ٢٠٠ میلیون پوندی است؛ شبهای پرحادثهای را پشت سر گذاشته است، ورزشگاهی که نیمی از تاریخ فوتبال اروپا را در سینه دارد. دقایق پایانی دلهرهآور در آن استادیوم، روی من و میلیونها نفر دیگر را زمین نیانداخت. سرنوشتی که تلخیاش در آن ویدئوی بیست ثانیهای که پپ تنها روی نیمکت، مصاحبه آنچلوتی را تماشا میکند و یک لحظه تا نزدیک گریه پیش میرود نمایان است.
در پایان، این تنها ورزش است، مثل زندگی. اگرچه شاید چند روزی به خود بپیچیم.
فردا میآید، دیدار بعدی، فصل بعدی. آنچه در حال حاضر اهمیت دارد، نحوه پاسخ و عکس العمل گواردیولا و بازیکنان اوست، آنچه که بیشتر درباره یکایک آنها و سیتی به ما میگویند. خاکستر میشوند و به باد میروند یا بر میخیزند و آتش سوزندهای به راه میاندازند؟
"کس مفرست که دانی این ناقوس در عزای مرگ کیست؟ این ناقوس در عزای مرگ تو بهصدا در آمده است!"
دیدگاه تان را بنویسید