فرادید نوشت: «در عمق وجود هر کدام از ما قدرتها و تواناییهایی نهفته است که آنها را کماهمیت میدانیم. این در حالی است که هر کدام از آنها قادرند ما را در عبور از چالشها هدایت کنند. در واقع شما قویتر از چیزی هستید که فکرش را میکنید.
از ۹ متخصص در رشتههای علوم اجتماعی، روانشناسی و علوم انسانی خواستهایم که ۹ قدرت نهانی را که در درون هر کداممان وجود دارد، معرفی کنند. در ادامه به آنها اشاره میکنیم.
۱. کاملنبودن
شکستناپذیری یک ابرقدرتِ کلاسیک است اما در زندگی واقعی شکستناپذیری معمولاً نتیجه معکوس دارد. در عوض، آنهایی که اشتباه میکنند و میگذراند دیگران این را بدانند، بیشتر دوست داشته میشوند و اغلب هم موفق هستند. (مارینا هریس، متخصص اختلال تغذیه، رفتاری درمانی دیالکتیکی، روانشناس ورزشی و مراقبتهای پس از سانحه)
ارتباطات همواره یکی از اصلیترین نیازهای بشری بوده است. بسیاری از مردم گمان میکنند که برای برقراری ارتباط باید بهترین جلوه وجودیشان را عرضه کنند، هرگز خطایی نکنند یا هرگز گاف ندهند و همیشه درستترین چیز را در هر موقعیتی بگویند. این فشار میتواند به استرس منجر شود، زیرا باعث میشود که این افراد به ظاهرشان، رفتارشان و کلامشان شک کنند. تحقیقات نشان میدهند که این همه تلاش ممکن است ارزش نداشته باشد.
در تحقیقات کلاسیک که توسط الیوت آرونسون، روانشناس اجتماعی، انجام شد، او به مفهومی تحتِ عنوانِ «اثر لکهدار» یا پِرَتفال رسید که نشان میدهد چطور آن دسته از افرادی که میزان بالایی از مهارت را در انجام کارهای ظریف نشان میدهند اما در عین حال مرتکب گافهای کوچک هم میشوند – برای مثال روی خودشان قهوه میریزند – دوستداشتنیتر از دیگرانی هستند که مهارتهای مشابه دارند اما چنین اشتباهاتی از آنها سرنمیزند.
این تحقیق نشان میدهد که جایزالخطابودن نهتنها مشکلی ندارد بلکه در حقیقت به نفع ماست. کاملبودن از نظر سایر مردم ویژگیِ محبوبی نیست اما آسیبپذیری هست. وقتی میبینیم که دیگران نقصهایی دارند، احساس میکنیم که آنها را بهتر درک میکنیم و بهتر میتوانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم.
این تحقیق و بسیاری تحقیقات دیگر که در این زمینه انجام شدهاند توصیه میکنند که خودمان را در پیلههایی که فکر میکنیم دوستداشتنیمان میکنند نپیچانیم، زیرا احتمال دارد که در مورد آنها اشتباه کنیم.
در حقیقت، برخی اوقات چیزهایی که ما بیشتر از همه در مورد خودمان دوست نداریم، از نظر دیگران دوستداشتنیترین ابعاد شخصیتیِ ما هستند. (عکس این قضیه نیز صادق است، گاهی اوقات چیزهایی که در مورد خودمان خیلی دوست داریم، از نظر دیگران ویژگیهای محبوبی نیست.)
به جای آن که روی رفتارتان تمرکز کنید تا طوری رفتار کنید که از نظر دیگران جذاب به نظر بیایید، خودتان را خلع سلاح کنید و خودِ واقعیتان باشید و بگذارید مردم خودشان تصمیم بگیرند که چه چیزی را در مورد شما بیشتر از همه دوست داشته باشد.
۲. زایندگی
اغلب تصور میکنیم که الویتدادن به دیگران نشانهای از ضعف ماست اما تحقیقات نشان میدهند که زایندگی یک ابرقدرتِ پنهان در عمق وجود ماست. زایندهترین افراد کسانی هستند که طولانیمدت در زندگی احساس خوشبختی و سعادت میکنند. (دکتر سوزان کراوس ویتبورن، استاد بازنشسته روانشناسی و علوم مغز در دانشگاه ماساچوست)
اغلب تصور میشود که افراد زمانی نسبت به خودشان احساس خوب پیدا میکنند که بتوانند با غرور به موفقیتها و دستاوردهای گذشته نگاه کنند. تمرکز این دیدگاه بر شادی فردگرایانه است که اغلب به شادیِ یودایمونیک نیز تعبیر میشود اما نوع دیگری از شادی وجود دارد که میتواند مهمتر باشد: زایندگی.
زایندگی بر مبنای این باور است که دیگران، بهخصوص نسل آینده، اهمیت دارند. افرادی که این ویژگی در آنها پررنگتر است، قادرند ایثار کنند و محققان نشان میدهند که این دسته از افراد هستند که در طول زندگی عمیقاً احساس رضایت میکنند.
در مطالعهای که اخیراً روی ارتباط بین زایندگی و احساس سعادتمندی انجام شد، ۲۷۱ مشارکتکننده در یک مطالعه طولی که ۱۲ سال طول کشید، شرکت کردند. یافتههای این پژوهش نشان داد افرادی که با گذر زمان زایندهتر شده بودند، احساس رضایتشان نیز در زندگی افزایش یافته بود. اما آنهایی که چنین تغییراتی را تجربه نکرده بودند، احساس خوشبختیشان نیز روند نزولی داشت.
اگر احساس خوشبختی در زندگی به احساس زایندگیتان مرتبط است، چطور میتوانید احساس زایندگی را ارتقاء دهید؟ در تعریف زایندگی آمده است که این احساس مربوط به اهمیتیافتنِ نسل بعدی در نظر شماست. اما آیا واقعاً نیاز دارید فقط از کسانی مراقبت کنید که جوانتر از شما هستند؟ آیا نمیتوانید تمایل خودتان را به مراقبت از همنسلیهایتان ابراز کنید؟ در مورد کسانی که از شما بزرگتر هستند چطور؟
فواید ناشی از اهمیتدادن به دیگران و ایثارکردن در حق دیگران با این ایده که میگوید سعادت و خوشبختی فقط ناشی از احساسِ شادخوارانهایاست که از حس دستیابی به اهداف شخصیتان به دست میآورید، مغایرت دارد.
اریک اریکسون که نخستین بار این نظریه را مطرح کرد متضاد زایندگی را «ایستایی» نامید. در این الگو، افرادی که ایستا میشوند، بیشتر و بیشتر خودمحور میشوند و پول بیشتری را برای تغییر دکوراسیون ناتمامِ خانه، تعطیلات و درمانهای زیبایی خرج میکنند.
۳. روزمرگی و تکرار
ممکن است روزمرگی و تکرار غیر خلاقانه و انعطافناپذیر دیده شود اما تحقیقات عکس آن را نشان میدهند. پژوهشها نشان میدهند که روزمرگی و تکرار ذهن ما را از نشخوار فکری رها میکند، سلامت روانی ما را ارتقا میدهد و درحقیقت میتواند باعث افزایش خلاقیت شود. (استیور الکساندر، مشاور سلامت روان در نیویورک)
بسیاری از آدمها موفقیتهای واقعی زندگیشان را نادیده میگیرند و خودشان را بیانگیزه، غیر مولد و ناموفق درک میکنند و به همین دلایل از خودشان انتقاد میکنند. بعد از چندین جلسه مشاوره و شنیدن صحبتهای مراجعهکنندهام، مایک، او از خودش بهشدت انتقاد و خودش را سرزنش میکرد. من تلاش کردم به او بفهمانم که خودم هم گاهی چنین احساساتی داشتهام. به او گفتم: «من هم بعضی اوقات حس میکنم تنبل و بیانگیزه هستم» اما بلافاصله اضافه کردم که «اما حتی در این مواقع هم معمولاً کارها را انجام میدهم.»
انگیزه میتواند یک نیروی پیشبرنده قوی باشد اما همچنین میتواند فرّار و غیر قابل اعتماد باشد. فقط سعی کنید آخرین باری که انگیزهمند بودید را به یاد آورید، چه حسی داشتید و این حس چه مدت طول کشید؟
حقیقت آن است که بیشتر از انگیزه، این روزمرّگیها و برنامههای روزانهمان هستند که میتوانند به ما در رسیدن به اهدافمان کمک کنند. تصور کنید که جراحی به شما بگوید: «من اگر انگیزه داشته باشم، عمل را خوب انجام میدهم.» شما نباید با این امید که در روز عمل جراحی پزشکتان انگیزهمند است، سلامتیتان را به خطر بیندازید. بلکه بهتر است جراحی شما توسط فردی انجام شود که این کار را به صورت روزمره و پرتکرار انجام میدهد که موفقیت او را، صرفِ نظر از حسی که روز عمل دارد، تضمین میکند.
دو مطالعهای که اخیراً انجام شده است، روزمرّگیهای اولیه (نظافت، خواب و خوراک) و روزمرّگیهای ثانویه (فعالیتهای اجتماعی و کار) را به داشتنِ سلامتی روانیِ بهتر مرتبط کردهاند. مطالعاتی که هم روی ورزشکاران و هم غیر ورزشکاران انجام شد نشان داد که روزمرّگیها یا همان برنامههای تکراریِ روزانه با کاهشدادنِ نشخوار فکری - که عاملِ ایجاد استرس و فشار است - به عملکردِ بهتر در هر دو گروه کمک کرده بود.
مطالعهای هم که روی مناسک یا مجموعهای از رفتارهای منظم که ما به طور پیوسته انجام میدهیم، انجام شد، نشان داد که چون این رفتارهای تکراری در ما احساس کنترلداشتن بر امور ایجاد میکنند، میتوانند حس استرس و اضطرابمان را کاهش دهند.
آدمهایی را که از نظر شما در هر زمینهای موفق هستند، زیر نظر بگیرید! آن وقت حتماً متوجه میشوید که آنها روالهای روزمرّه قوی دارند که در گذر زمان برایشان نتایج مثبتی را به بار آورده و سلامتی روانی آنها را نیز تقویت کرده است.
۴. اقناع
ما تصور میکنیم که نفوذ چندانی بر دیگران - حتی نزدیکترین آدمهای اطرافمان - نداریم اما تحقیقات نشان میدهند که ما خیلی قویتر از چیزی هستیم که فکر میکنیم. (ونسا بوهنز، استاد رفتار سازمانی در دانشگاه کورنِل و نویسنده کتاب «تو بیشتر از آن چه فکر میکنی نفوذ داری.»)
وقتی میخواهید کسی را متقاعد کنید کاری را انجام دهد، نخستین شاخصی که به ذهنتان میرسد آن است که این فرد چه قدر احتمال دارد با موضوعی که مطرح کردهاید، موافقت کند. این طرز فکر در وهله نخست شما را از تلاش برای متقاعدکردنِ آنها بازمیدارد و میتواند یک خطا باشد، زیرا مطالعات نشان میدهند که دایره نفوذ شما میتواند بسیار وسیعتر از چیزی باشید که تصور میکنید. مهم نیست تلاش میکنید چه کسی را متقاعد کنید، قدرت اقناعکنندگی شما خیلی بیشتر از چیزی است که تصور میکنید.
برای مثال ما خیلی احساس راحتتری داریم که از یک دوست برای حمایت از خیریهمان کمک بگیریم تا از یک غریبه. اما تحقیقاتی که من به همراه دو همکارم انجام دادهام نشان میدهد در حالی که ممکن است فکر کنیم دوستانمان در مقابلِ تقاضاهای ما موافقت بیشتری نشان میدهند، غریبهها هم به همان اندازه تمایل دارند با درخواست ما موافقت کنند.
ما از مشارکتکنندگان خواستیم که هم به سراغ غریبهها و هم به سراغ دوستانشان بروند و از آنها بخواهند که کار سادهای مثال پرکردنِ یک پرسشنامه را انجام دهند. اما قبل از این که آنها اقدام به چنین کاری بکنند ما از آنها پرسیدیم که فکر میکنند برای آن که سه نفر را متقاعد کنند به پرسشنامههایشان پاسخ دهند، باید از چند نفر درخواستِ مشارکت کنند؟
مشارکتکنندگانی که قرار بود به دوستانشان مراجعه کنند گفتند که به طور میانگین باید از ۳.۹ نفر درخواست کنند تا سه نفر به آنها پاسخ مثبت بدهند و آنهایی که قرار بود به غریبهها مراجعه کنند، گفتند که به طور متوسط باید از ۹.۴ نفر درخواست کنند تا سه نفر به آنها پاسخ دهند.
اما مشخص شد که متقاعدکردن دیگران خیلی سادهتر از چیزی بود که هر دو گروه انتظارش را داشتند: مشارکتکنندگان به طور میانگین فقط از ۳.۸ غریبه یا ۳.۱ دوست درخواست کردند تا به ۳ نفری که مد نظر بود برسند.
مشارکتکنندگان نهتنها تا حد زیادی قدرت خود را در متقاعدکردنِ غریبهها دستِ کم گرفته بودند بلکه غریبهها به طرز شگفتآوری تقریباً به اندازه دوستانشان توسط آنها متقاعد شده بودند.
تحقیقاتِ فزاینده نشان میدهند که شبکه اجتماعی ما بسیار بزرگتر از چیزی است که فکر میکنیم و بیشتر از چیزی که خودمان متوجهاش هستیم، در این شبکهها نقش محوری داریم. این تحقیقات همچنین نشان میدهند که قدرتِ نفوذ ما شامل حال انواعی از افراد میشود که خودمان از آن بیخبریم. این نشان میدهد که آدمها دوست دارند حرفهای شما را بشنوند یا درخواست شما را اجابت کنند.
۵. رضایت
توانایی خوشحالبودن از کسی که هماکنون هستید، جایی که هماکنون در آن هستید و داشتههایتان قدرتی است که بسیاری از کسانی که هرگز در زندگی راضی نمیشوند، تشنه بهدستآوردنش هستند. (لارنس ساموئل، دکترای تاریخ در آمریکا)
دوستی دارم که از نظر خیلیها ممکن است ناموفق به نظر برسد: یک زن جوان که زندگی حرفهای و شخصیاش هنوز سروسامان پیدا نکرده و در حالی که خودش بهخوبی از این قضیه آگاه است اما اصلاً بابتش اذیت نمیشود.
اگر شاخصهای اندازهگیری را تغییر دهیم، میتوانم به شما بگویم که او موفق است. او باهوش و بامزه است و به عنوان فردی مهربان و دستودلباز شناخته میشود. او با مادرش زندگی میکند و به مادرش اهمیت میدهد و از طریق پرستاری کودک و نگهداری از حیوانات خانگی دیگران، گذران زندگی میکند. او نمیتواند کالاهای مجلل بخرد اما میتوانم بگویم که از تمام وقتش لذت میبرد. او خوشحال است.
در روایتهای کلاسیک از موفقیت، موفقیت بهشدت بر مبنای دستاورد، کسب مال و منال یا تحرک اجتماعی رو به بالا (تغییر طبقهای که در آن رشد کردهاید) تعریف میشود. آنهایی که در این روایتها جای نمیگیرند به عنوان افراد «بازنده» شناخته میشوند. اما تحقیقاتی نشان میدهند که این بهاصطلاح برندهها، لزوماً خوشحال نیستند. در حقیقت بر طبق چندین مطالعهای که تاکنون انجام شده است، معیارهای بیرونیِ موفقیت در مقایسه با معیارهای درونی، معمولاً ارتباط کمتری با میزانِ خرسندی و رضایت از زندگی دارند.
من روایت جایگزینی از موفقیت را پیشنهاد میدهم که بیشتر از روایتهای کلاسیکی که به ما آموزش داده شده است، میتواند برایمان خوشحالی به ارمغان آورد. افرادی که موفقیتهای درونی را در اولویت قرار میدهند این مسیر را میشناسند.
آنها از مقایسه خودشان با دیگران پرهیز میکنند، زیرا میدانند که قراردادنِ دستاوردهایشان - هر قدر که هم که مهم باشند - در مقابل دستاوردهای هر فردِ دیگری، پیشنهادی بازنده است. آنها خودشان را به عنوان یک کلِ منسجم نگاه و احساس رضایت و ارزشمندی را از توجه به خودشان به عنوان فردی کامل و منحصربهفرد کسب میکنند و میدانند که در جایگاه و موقعیتِ آنها هیچکسِ دیگری نمیتواند به اندازه آنها موفق باشد.
آنها پیروزیهایشان را، کوچک یا بزرگ، جشن میگیرند، شکستها را میپذیرند، درس میگیرند و از آنها عبور میکنند. آنها روابطشان را در اولویت قرار میدهند و به طور ذاتی میدانند که انسانها موجوداتی اجتماعی هستند و موفقیت میتواند و باید با چگونگیِ ارتباط ما با دیگران تعریف شود و زندگی ما را ارتقاء دهد.
۶. نوستالژی یا دلتنگی برای گذشته
این که اجازه بدهیم ذهنمان در گذشتهها پرسه بزند، میتواند باعث ایجاد احساس گناه و عذاب وجدان شود اما نباید چنین باشد: خاطرات جذاب و نوستالژیک میتوانند خلق ما را بهبود ببخشند و به ما کمک کنند که احساس کاملبودن بکنیم. (مت جانسون، استاد مدرسه بینالمللی بازرگانی هالت در سانفرانسیسکو و نویسنده کتاب «بیبصیرت: روشهای اغلب ناپیدای بازاریابی شکل مغز ما را تغییر میدهند.»)
با چالشهایی که در لحظه اکنون با آنها مواجه هستیم و آینده نامطمئنی که پیشِ رویمان قرار دارد، گذشته همیشه زمانی عالی و ایدهآل به نظر میرسد. اما غرقشدن در خوبیهای زمان گذشته با توصیههای عمومی مغایرت دارد. به ما همیشه گفته میشود «در گذشته زندگی نکن!»، اما آیا گریز به گذشته واقعاً بد است؟ چطور؟
وقتی ذهن ما به گذشتههای خیلی دور پرسه میزند، ما معمولاً چیزها را دقیقاً همان طوری که رخ دادهاند به خاطر نمیآوریم. حافظه، تلاشِ مغز ما برای پیونددادن ما با گذشته است – توجه کنید که «تلاش» در اینجا واژه کلیدی است.
ما زندگی را با فشردنِ دکمه «ضبط» سپری نمیکنیم. بنابراین وقتی خاطرهای را به یاد میآوریم، دکمه «پخش» را نمیفشاریم تا آن خاطره عیناً پخش شود. حافظه، بازسازیِ بسیار نادرستی از گذشته ماست که با یک قلمموی پهن که گرایش به پنهانکردنِ بسیاری از جزئیات منفی دارد، رنگ شده است. برای همین است که نوستالژی یا دلتنگی برای گذشته میتواند احساسی دلگرمکننده ایجاد کند.
اما درگیرشدن با نوستالژی همیشه هم آرامشبخش نیست. به این توجه کنید که شمای اکنون همان شمای گذشته نیست: ما ممکن است امروز به شکلی متفاوت فکر، احساس یا رفتار کنیم. همان طور که تی. اِس، اِلیوت، توصیف کرده است، «شما همان آدمی نیستید که ایستگاه را ترک کرد یا به هر پایانهای خواهد رسید.»
حافظه شما با قراردادنِ تکههای شما در کنار هم، از شما یک کلیتِ منسجم و پیوسته میسازد. وقتی این فرآیند تخریب شود، شما احساس ناپیوستگی میکنید که با پایینآمدنِ رضایت از زندگی مرتبط است. با این حال تحقیقات نشان دادهاند افرادی که پیوسته به گذشته فکر میکنند، احساسِ پیوستگی و تداومِ هویتِ بیشتری دارند و حسِ معنیداریِ زندگی در آنها قویتر است.
نگاه به گذشته به ما کمک میکند بدانیم کجا بودهایم و چطور به جایی که هماکنون در آن هستیم، رسیدهایم. این کار کمک میکند تا داستانی معنیدار را از زندگی و این که چطور تمام تجربههای ناپیوستهمان در کنار هم چیده شدهاند تا روایتی منسجم و موزون از ما بسازند، تعریف کنیم.
به نظر میرسد که دلمشغولِ گذشته بودن با سلامتی روانی مانند کاهش سطح کورتیزول خون که با واکنشِ استرسیِ شدیدِ بدن مرتبط است، ارتباط مستقیم دارد. علاوه بر آن تحقیقات نشان میدهند که تمایل به دلتنگی برای گذشته میتواند عاملی محافظتی علیه افسردگی و اضطراب باشد.
یک مطالعه نشان میدهد که به خاطر آوردنِ تجربههای مثبت زندگی بهخصوص برای افرادی که زخمهای روانیِ پس از سانحه را در سالهای ابتدایی زندگی تجربه کردهاند، مفید است؛ بنابراین دلتنگی برای گذشته میتواند فواید بیپایانی برای شما داشته باشد. همان طور که گابریل گارسیا مارکز نوشته است: «مهم نیست که چه میشود، هیچکسی نمیتواند رقصهایی که پیش از این داشتهاید را از بین ببرد.» مرور خاطرات این روزها خیلی مهمتر از گذشتههاست.
۷. امید
قدرت دستیابی به این باور که همه چیز - صرفِ نظر از هر چالشی - میتواند بهتر شود، به معنای واقعی کلمه میتواند جهان را تغییر دهد. (دکتر دیوید فِلدمن، استاد گروه مشاوره روانشناسی در دانشگاه سانتا کلارا)
تعداد کمی از مردم در توصیف وضعیتِ فعلی جهان از واژه «امیدوارانه» استفاده میکنند اما ما میدانیم که حتی در اوج درد هم امید میتواند وجود داشته باشد.
ربکا سولنیت، نویسنده و تحلیلگر، نوشته است: «مخالفان شما دوست دارند که شما باور کنید همه چیز ناامیدکننده است، که قدرتی ندارید، که دلیلی برای اقدامکردن نیست و شما نمیتوانید برنده شوید. امید هدیهای است که نباید آن را واگذار کنید، قدرتی است که نباید آن را دور بیندازید.»
امید واقعی هذیان و توهم نیست. امیدواربودن به معنی زندگی در یک دنیای فانتزی و رؤیایی نیست و به معنی انکارکردن دردها و رنجها نیست. من و همکارِ نویسندهام در کتاب «ناظران» درباره افرادی نوشتهایم که از روانزخمها نجات پیدا کرده و پس از این تجربههای تلخ توانستهاند به مسیر خود ادامه دهند و جهان را به جای بهتری تبدیل کنند.
خط اصلی داستان آنها همان چیزی بود که ما «امید معقول» نامیدیم. با این که همه آنها تجسمی از نگاهِ روبهآینده بودند اما امیدواری آنها در واقعیتهای موقعیتشان ریشه داشت.
امید در قلب خود یک ادراک است - اما ادراکی است که به ما قدرت خلق واقعیت را میدهد. امید ادراک از چیزی است که هنوز وجود ندارد. تحقیقات نشان میدهند که وقتی آدمها امید دارند، احتمال این که اهدافشان جامه حقیقت بپوشد، بیشتر میشود. علتش آن است که وقتی مردم باوری روشن و واضح درباره آنچه امکانپذیر است، دارند، بیشتر احتمال دارد که قدمهایی را برای محققکردنِ آن چیز بردارند.
شاید این جمله را که میگوید: «امید، استراتژی نیست» شنیدهاید. این جمله را باور نکنید. امید یک روشِ فکرکردن است که ما را به سمت اقدامکردن سوق میدهد.
تحقیقی که سی. آر. اسنایدر انجام داد نشان داد که آدمهای امیدوار سه نقطه اشتراک داشتند: اهداف، مسیر (استراتژی) و عاملیت. آنها هرگز تحتِ این توهم نبودند که همه استراتژیهایشان کار میکند. آنها به امتحان استراتژیهای مختلف گرایش داشتند زیرا فهمیده بودند که بسیاری از این استراتژیها یا راهها ممکن است مسدود باشد. با این حال آنها مصر بودند، زیرا به خودشان و توانمندیهایشان باور مستمر داشتند.
از دست دادنِ امید در این روزها بسیار وسوسهکننده است اما با این کار ما یک قدرت حیاتی را تسلیم و واگذار میکنیم.
۸. رؤیاپردازی
نشان داده شده است که رؤیاپردازی با پشتگوشاندازی (اهمالکاری)، خیالپردازیِ افراطی یا نشانهای از ذهنِ بیکار فاصله دارد و فوایدی را برای دنیای واقعی ما به ارمغان میآورد. (برندان کلی، استاد روانشناسی در کالج ترینیتی در دوبلین در ایرلند و نویسنده کتابِ علمِ شادی)
حتماً اوقاتی در روز وجود دارد که ذهنتان شروع به پرسهزنی میکند و لحظاتی را به خیالپردازی در مورد چیزهایی سپری میکند که میدانید واقعی نیستند. آیا این چیزها باید شما را نگران کند؟
شواهدی نشان میدهد که پرسهزنی یا سرگردانیِ ذهن مانعی برای درک مطلب و عملکرد در آزمونهای استعداد است. اما این پیامدها را باید در مقابل فواید پرسهزنیِ ذهن قرار داد که روزبهروز شواهد بیشتری آنها را ثابت میکنند و نشان میدهند که پرسهزنیِ ذهن برای فرآیندهای احساسی و روانی مانند برنامهریزی برای مسیر زندگی و روشهای خلاقانه حل مسئله سودمند است.
به نظر میرسد که اکثر ما کاملاً آگاهیم که رؤیاپردازی تمرکزِ ما را کاهش میدهد اما این بهایی است که مشتاقانه حاضریم بپردازیم.
من در موقعیتهایی که نیازی به تمرکزکردن نمیبینم، خیلی خوشحال میشوم که اجازه بدهم ذهنم به پرواز دربیاید. من حتی ممکن است که با خالیشدن از افکارم، از اندکی ساختارشکنی نیز لذت ببرم. ما در رؤیاپردازیهایمان برای زندگیمان برنامهریزی میکنیم و در حالی که آیندهای که تصور میکنیم اغلب بیش از اندازه خوشبینانه است، این عمل همچنان میتواند سازنده و آیندهنگرانه باشد.
بهتر از آن، رؤیاپردازی با آزادکردنِ ذهنِ ما از محدودیتهای واقعیت به ما اجازه میدهد که با خلاقیت بیشتری به مشکلاتِ امروز و امکانها و فرصتهای آینده فکر کنیم. این امر تصویرسازی، حل مسئله و توانایی دستیابی به نتایجی را تسهیل میکند که اگر میخواستیم کاملاً تمرکز کنیم، ذهنِ منطقی ما هرگز اجازه دستیابی به آنها را نمیداد.
مطالعهای که با روشِ اسکنِ مغز انجام شده است نشان میدهد که بر خلافِ انتظارات، مغز ما در زمانی که ذهن در حالِ پرسهزنی است، فعالتر از زمانی است که ما رویِ انجام ِ وظایف روزمرهمان تمرکز کردهایم. در گذشته تصور میشد که تنها بخشی از مغز که در زمانِ رؤیاپردازی فعال است، «شبکه پیشفرض» است که با انجام فعالیتهای روزمره ذهنی و سطحِ پایین مرتبط است. اما این مطالعه جدید نشان میدهد که «شبکه اجرایی» مغز که با حل مسائلِ سطوحِ بالا و پیچیده مرتبط است، نیز در هنگام رؤیاپردازی فعال است. در واقع ذهنِ ما هنگامی که به دوردستها پرواز میکند، به شدت فعال است.
این یافتهها تأیید میکنند که ارزشِ رؤیاپردازی بسیار زیاد است. ممکن است در هنگام رؤیاپردازی تمرکز خودمان را روی وظیفه روزانه از دست بدهیم اما در واقع رؤیاپردازی روشی است که مغز به کار میگیرد تا به ما بگوید چیزهای مهمتری برای اندیشیدن وجود دارند: روابط، اهداف یا بازاندیشیهای کلیِ باارزش.
بعضی وقتها خوب است که آگاهانه زمان و فضایی را به پرواز ذهنی اختصاص دهیم و ببینیم که ذهنمان ما را با خود به کجاها میبرد.
۹. بیقراری
وقتی بیحوصلگی پدیدار میشود، ماندن در یک مکان میتواند برای سلامتی روانیتان بد باشد. آنها که در این موقعیتها خودشان را مجبور میکنند از محل فعلی بیرون بروند و تجربههای لذتبخش و متفاوت داشته باشند، ممکن است فواید بسیار متمایز و متفاوتی را نصیب خودشان کنند. (جوتا جورمن، استاد روانشناسی در دانشگاه ییل که درباره عواملِ خطرِ افسردگی و اختلالات اضطراب تحقیق کرده است.)
یکی از بدترین چیزها درباره همهگیری کووید-۱۹ آن است که این بیماری تواناییهای ما را برای دنبالکردنِ تجربههای جدید محدود کرده است. این که نمیتوانیم در محیطهای معمول دور هم جمع شویم، میتواند سلامت روانیمان را به خطر بیندازد اما آنها که خودشان را در سرگرمیها، اهداف یا حتی مسیرهای پیادهروی غرق کردهاند، فعالیتهایی را جایگزین فعالیتهای قبلی کردهاند که بهوضوح برایشان سودمند بوده و مایه مسرت و شادابیشان را فراهم کرده است.
یک تحقیق جدید نشان میدهد که تنوع تجربی - رفتن به مکانهای جدید یا مشارکت در فعالیتهای متفاوت - میتواند باعثِ بهبود احساس خوشبختی شود. این اصلی بدیهی به نظر میرسد: اکثر ما موافقیم که رفتن به تعطیلات یا انجام فعالیتهای متنوعِ روزمره باعث شادتر شدنِ ما میشود.
در تحقیق اخیر یک تیم از محققان با کمک دستگاههای جیپیاِس مکانهایی را که مشارکتکنندگان در آزمایش در آن حضور داشتند، به مدت یک ماه تحتِ نظر گرفتند تا ببینید چه ارتباطی بین تنوع تجربی و اثرات مثبت آن وجود دارد.
در طی این مدت مشارکتکنندگان مرتب از طریق گوشیها هوشمندشان کنترل میشدند و به سؤالاتی درباره این که احساساتشان مثبت است یا منفی، پاسخ میدادند. امتیازهای مکان - جغرافیاییِ افراد هر روز و بر اساس تعداد مکانهایی که مشارکتکنندگان بازدید کرده بودند و مقدار زمانی که در این مکانها سپری کرده بودند، تعیین میشد. در پایان این آزمایشها، از بعضی از مشارکتکنندگان اسکنِ اِمآرآی گرفته شد تا تغییرات فعالیتِ مغزی آنها مشاهده شود.
همان طور که انتظار میرفت، در روزهایی که مشارکتکنندگان امتیازهای مکان - جغرافیایی بالاتری کسب کرده بودند، احساساتشان نیز مثبت بود که نشان میدهد مواجه شدنِ روزانه با تجربههای جدید با احساسِ خوشبختی ارتباط دارد.
این تیم همچنین دریافت که تنوع تجربی نهتنها احساسات مثبت را همراه میآورد بلکه باعث میشد که روز بعد هم افراد تجربههای جدیدتر و متنوعتری را رقم بزنند. به عبارت دیگر یک چرخه بازخوردی مثبت یا «مارپیچ رو به بالا» ایجاد میشد که با خودش احساسات مثبتِ بیشتری را به همراه میآورد.
این تحقیق نشان داد افرادی که در تجربههای جدید و متنوع مشارکت میکنند ممکن است فواید ماندگاری را تجربه کنند. اختصاص زمان به چنین فعالیتهایی، بهخصوص در مکانهای متفاوت، ممکن است مارپیچ رو به بالایی از احساسات خوب را ایجاد کند.
منبع: Psychology Today
دیدگاه تان را بنویسید