وقتی برای تهیه گزارش از هنرهایی که در استان قزوین وجود دارد تحقیق میکنم، برای بررسی هنر کلش بافی به هنرمندی میرسم که در کانون معلولین توانا فعالیت دارد و در همانجا به معلولان آموزش میدهد، ناهید علیسنبل یکی از مربیان کانون معلولین توانا وقتی از اشتیاق معلولان برای یادگیری هنر سخن میگوید، هنرجویی را معرفی میکند که بدون آنکه محدودیت معلولیت ناامیدش کرده باشد با پشتکار بالا و خلاقیتش توانسته آثار هنری جدیدی از کلش بافی خلق کند.
به گفته علیسنبل، این هنرجو با دستان هنرمند و مهارت و خلاقیت خود توانسته با ساقههای گندم به زیبایی کار کند و علاوه بر درست کردن سبدهای زیبا، بر روی بطری به شکل بسیار هنرمندانه و منحصربهفردی کلش بافی را به منصه ظهور برساند. هنرمندی که باید توسط مسئولان مختلف در صنایع دستی موردحمایت قرار بگیرد.
این هنرمند زهرا مهرعلی است؛ کسی که متولد سال ۱۳۵۳ از توابع دشتابی بخش ارداق روستای جوین، نهمین فرزند خانواده است؛ وی ۶ برادر و ۴ خواهر دارد. در ادامه با این هنرمند به گفتوگو مینشینیم.
معلولیت محدودیت است نه ناتوانی
مهرعلی در ابتدا با اشاره چگونگی معلولیتش بیان میکند: آنطور که مادرم تعریف میکرد در ۸ ماهگی در اثر تب زیاد تشنج کردم و مبتلابه فلج اطفال شدم و به علت عدم آگاهی مرا نزد شکستهبند بردند و به خاطر معالجات نادرست و بدون دانش شکستهبندهای مختلف، دررفتگی لگن هم پیدا کردم، پس از آن تا ۷ سالگی به علت نرفتن به دکتر نتوانستم راه بروم بعد از ۷ سالگی برادرم مرا به تهران برد و پس از عملهای مداوم روی پاهایم، توانستم با کفش طبی و عصا راه بروم. در دوران کودکی به دلیل معلولیتم بازی نکردم از ۸ سالگی به مدرسه رفتم و رویای معلم شدن داشتم ولی به علت فقر اقتصادی و نبود امکانات روستا نتوانستم ادامه تحصیل بدهم.
وی در ادامه میگوید: در سال ۱۳۷۲ پدرم را که تنها تکیهگاه زندگیام بود از دست دادم و به علت اینکه همه خواهرها و برادرهایم ازدواج کرده بودند من سرپرستی مادرم را به عهده گرفتم. چون از عهده هزینه زندگی و داروها و عمل قلب مادرم برنمیآمدم، خودم و مادرم تحت پوشش بهزیستی قرار گرفتیم اما باوجود این بازهم دچار مشکل میشدیم.
مهرعلی به سختیهایی که برای گذراندن زندگی و رفت و آمد از روستا به قزوین داشته اشاره میکند و میگوید: بهوسیله مددکارم با کانون معلولین توانا در قزوین آشنا شدم، ازآنجاکه به کارهای هنری علاقه داشتم و کار و ساخت اثر هنری با ساقههای گندم برایم خیلی جالب بود، هنر حصیربافی را انتخاب کردم. در کانون ۲ ماه دوره مقدماتی و ۲ ماه دوره پیشرفته کلش بافی را آموزش دیدم.
همت و انگیزه بالا
وی در ادامه خاطرنشان میکند: فاصله روستای ما تا قزوین ۶۰ کیلومتر است. به دلیل نداشتن ماشین و سرویس در روستا تا لب جاده پیاده میرفتم، اینکه به عنوان یک دختر تنها با تمام محدودیتهایی که داشتم با چه ترسی سوار ماشین میشدم، بماند که بر من چه گذشت. وقتی برای گذراندن دوره پیشرفته به قزوین میرفتم کرایه ماشین نداشتم و بهناچار کارهای حصیربافی که در دوره مقدماتی بافته بودم و خیلی هم دوستشان داشتم را فروختم و هزینه رفت و آمد برای ادامه یادگیری این هنر را فراهم کردم.
این هنرمند کلش بافی با اشاره به زحمات مربیان و مسئولان کانون معلولین توانا برای همراهی با او، از آنها با عنوان فرشتههای زندگیاش یاد میکند و میگوید: خانم بریانی که حق مادری بر گردنم دارد و مربی دلسوزم خانم علی سنبل با گذشت زمان و در ادامه یادگیری و کار با من همراه بودند و از هیچ کمکی فروگزار نکردند.
این هنرمند توانمند و باانگیزه روستای جوین بخش ارداق در ادامه اضافه میکند: ۲ سال است که مادرم فوتشده و تنها زندگی میکنم. معمولاً اوقات بیکاری ندارم و کارهای مختلفی انجام میدهم، در بهار و تابستان اسفند بافی و در پاییز و زمستان کلش بافی میکنم. گلیمبافی انجام میدهم و ساعتهایی از روز سرم را با مرغ و خروس و جوجههایی که دارم گرم میکنم. در حیاط خانه باغچه کوچکی دارم و سبزیجات و میوه برای خودم پرورش میدهم. از دوستان، بستگان و آشنایان سفارش کار میگیرم، هرچند که بیشتر برای دلم کار میکنم و این هنر درآمد چندانی ندارد ولی به هرحال کمک خرجم است.
تلاش و پشتکار مهرعلی نشان میدهد که از معلولیت و محدودیت در زندگیاش خبری نیست؛ وی در ادامه بیان میکند: با ساقههای گندم انواع سبدهای نان، میوه، گل، سبزی، و نخ و سوزن همچنین سبد سفره هفتسین میبافم که این سبدها قابل شستشو هستند و به نسبت اندازهای که دارند قیمتشان از ۳۰ هزار تومان تا ۴۰۰ هزار تومان متغیر است. در روستای ما گندم کم کشت میشود و ساقه آن کیفیت خوبی ندارد بنابراین تهیه مواد اولیه یکی از مشکلات من است و مجبورم از شهر با هزینه بالا کلش تهیه کنم؛ اما با همه این سختیها، کسی از تولیداتم حمایت نمیکند و کمتر به فروش میرسد.
این هنرمند در پایان سخنانش اظهار میکند: از مسئولان درخواست دارم از همه معلولانی که در روستاها زندگی میکنند و هنری دارند حمایت کنند. از فرمانداری و بخشداری برای دیدن کارهای من آمدند ولی بازدید آنها جز بهبه و تأیید عالی بودن کارها ثمرهای نداشت. از همنوعان خودم که دچار معلولیت هستند بهعنوان یک خواهر کوچکتر میخواهم که خودشان را باور کنند، استعدادهایشان را کشف کنند، اعتمادبهنفس و پشتکار داشته باشند و در هر کاری صبوری کنند. من خودم برای رسیدن به اهدافم خیلی سختی کشیدم و شکست خوردم اما امیدم را از دست ندادم و با همه مشکلاتی که داشتم هیچگاه خداوند را فراموش نکردم.
دیدگاه تان را بنویسید