«مگه خودم معلولم که نتونم انجامش بدم». این جملهای بود که در حین گفتگو از دهانم خارج شد. یک آن دیدم صورتِ رفیقم سرخ و سفید شد.
آنقدر استفاده از این کلیشه برایم عادی و بدیهی بود که هنوز متوجه نشده بودم از کدام قسمت حرفم ناراحت شده است. خیلی آرام دور زد و به آشپزخانه رفت. صدای چرخ ویلچرش هیچ وقت از یادم نمیرود. دلم میخواست از شرم آب شوم.
من چه کرده بودم؟ «ناتوانی» را نسبت داده بودم به یک «آسیبِ فیزیکی» و آن آسیب را با یک فرد «توانخواه»یکی گرفته بودم. با چه کسی؟ با یکی از باهوشترین، بهترین و پرتلاشترین دوستانم.
افراد مختلف در ایران به خاطر ابتلا به بیماریهای مختلف فیزیکی یا روانی که برای آنها «درد» (pain) زیادی به همراه دارد، با چیزی اضافه هم مواجه هستند؛ با «رنجِ» (Suffering) ناشی از شرایط و بستر اجتماعی و فرهنگی حاکم در جامعه که آن بیماری در آن اتفاق افتاده و فهم و تعریف میشود.
متاسفانه در بسیاری از مواقع، وقتی میخواهیم به یک مشکل غیرقابل حل، شیوع ناگهانی یک امر نامطلوب، یک وضعیت پیچیده، یک حالتِ غیر هنجار یا غیر اخلاقی و حتی گاهی به یک جرم یا رفتار خشونتآمیز اشاره کنیم از برچسبِ بیماریها استفاده میکنیم.
«ایدز نیست که دیگه خوب نشه»، «مثل یک غده سرطانی همه جا رو گرفته»، «فلج اقتصادی»، «معلولیت سازمانی»، «دچار یک پارانویای جمعی شدهایم»، «مگر آلزایمر دارید؟»، «فوتبال ما دچار نازایی شده است»، «زود باش مگه ام.اس داری»، «مونگل نباش»، «اوتیسمِ فرهنگی»...
این عبارات قسمت کوچکی از برچسبزنی وضعیتهای نادلخواه با انواع بیماریهاست که باعث تشدید رنج بیماری، علاوه بر تحمل درد آن میشود. وقتی ما این اصطلاحات را به عنوان افرادی که درگیریای با آنها نداریم میشنویم، متوجه بارِ آزاردنده و خشوت نمادین آن نمیشویم. اما وقتی به یکی از این وضعیتها مبتلا هستیم، متوجه میشویم که شنیدن این عبارات بارِ سنگینی از انگ و بنابراین طردِ اجتماعی را با خود به همراه دارد.
درد، ناگزیر و خارج از حوزه انتخاب و اراده ما است. رنج اما لایهای از درد است که ممکن است خودمان به درد اضافه کنیم یا دیگران (خواسته یا ناخواسته) آنرا به ما تحمیل کنند. بنابراین درد تا حد زیادی غیر قابل پیشگیری و رنج تا حد زیادی قابل پیشگیری و قابل اصلاح است.
✍️ مرتضی کریمی، دکترای انسانشناسی
دیدگاه تان را بنویسید