صبح به کتابخانهی لوزاک رفته عمل کتابها را تمام کرده. قیمت آن را پرداختم و آمدم هوتل. با مشیرحضور و علیقلیخان مهمان غفارخان بودیم. رفتیم و پلو خوردیم و برگشتیم.
عصر نصرتالدوله [وزیر خارجهی سابق] را ملاقات کردم. صبح هم او را دیده بودم. تلگراف مفصلی برای مشارالسلطنه [وزیر خارجهی تازه] تهیه کرده بود، خواند. نسبت به اشخاصی که با او کار کرده بودند جلب توجه کرده بود. من و انتظامالملک مخالفت کرده حذف آن را خواستیم. نسبت به کار من و مجمع ملل هم یادآوری کرده بود. من بعد از فکر خواستم آن را هم حذف کنم زیراکه نخواستم چنین تصور رود که من تقاضای این کار را دارم. حذف آن را قبول نکرد. بالاخره عبارت را طوری اصلاح کردم که این مفهوم را کمتر داشته باشد. چون من در صورتی که هنوز یقین ندارم که قبول این کار برای من مصلحت باشد و کیفیات آن را مطمئن ندارم که موافق دلخواه شود چرا خود را متهم کنم به اینکه علاقه به آن دارم؟ اگر دولت حقیقتا مرا برای این شغل مناسب میداند اظهار خواهد کرد و من آن وقت مطالعه کرده با بصیرت جواب خواهم داد و اگر نمیخواهند که از طرف من چرا اظهاری بشود.
باری بعد از شام میرزا حسینخان ما را به تئاتر وعده گرفته بود. رفتیم. کمدی بود. ترجمه از الکساندر دوما A Marriage of Convenience. بد بازی نبود، در تئاتر موسوم به Globe.
امروز از نصرتالدوله پنج هزار فرانک برای اسکندرخان گرفتم و به او گفتم «چون امید نداریم این دولت به این زودیها به ما پول برساند خوب است شما حقوق دوماههی من و انتظامالملک را بدهید.» قبول کرد.
منبع: یادداشتهای روزانه محمدعلی فروغی، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: سخن، چاپ هفتم، ص ۴۲۵.
دیدگاه تان را بنویسید