ارسال به دیگران پرینت

...و کودکان فلسطین «روئین تن» می شوند!

کاش می‌شد کلمات را به اعجاز واداشت تا زمین دوباره به زندگی جوانه بزند. کاش می‌شد کاری کرد برای قومی که بیش از ۷۰ سال است زخم می‌خورد می‌افتد و باز برمی خیزد. کاش می‌شد مرگ را از کتاب حیات فلسطین قلم گرفت..

...و کودکان فلسطین «روئین تن» می شوند!

غلامرضا بنی اسدی: نه تفنگ دارم و نه حتی سنگ که در کنار فلسطینی ها بایستم. لشکرِ من، 32 حرف است که بی نهایت کلمات را می سازند و من همین لشکر را فراخوان می کنم تا از ملتی که در برابر غصب و غضب و ترور و مرگ، صف آراسته است، حمایت کند.

اگر می توانستم کلمات را اشکالِ گوناگون می دادم تا اِشکالِ موجود در نامتوازن بودن توان ها را رفع می کرد. گاه به حسرت می گویم کاش کلمات، سنگ می شد و دستانم را توانی بود که از همین جا، با قصد قربت، در جهاد انتفاضه، آنان را یک به یک به فرق صهیونیست ها می کوبیدم. کاش می شد از کلمات، سقف های ضد بمب و موشک ساخت تا کودکان مظلوم غزه را در پناه خویش گیرند و نگذارند گرگ مرگ، دندان در زندگی زند. کاش می شد کلمات را مرهم کرد و بر زخم های رو به ازدیاد این ملت بلا کش گذاشت. کاش می شد از کلمات، نَفس ساخت و به نفس بریدگان آن دیار، نه تنفس مصنوعی، که تنفس امدادی و حقیقی داد. کاش می شد از کلمات، یک سپرِ امن ساخت که هیچ بمب و گلوله و موشکی نتواند از آن عبور کند و بر زندگی مردم بتازد. کاش می شد دیوار ساخت از کلماتِ روئین شده تا نه فقط آدم ها که در خت ها را هم در پناه گرفت و نگذاشت که دیو شوم جنایت، زیتون هایش را بر زمین بریزد. کاش می شد کلمات را به اعجاز واداشت تا زمین دوباره به زندگی جوانه بزند. کاش می شد کاری کرد برای قومی که بیش از 70 سال است زخم می خورد می افتد و باز برمی خیزد. کاش می شد مرگ را از کتاب حیات فلسطین قلم گرفت تا فراوان شوند مردمانی که از خون هر شهید قدرتی صد چندان می گیرند و به مقابله برمی خیزند دژخیمان صهیونیست را. کاش می شد کاری کرد کارستان که داستان صهیونیسم و صهیونیست هایِ سرگردان و همه عمله های شیطان، به آخر می رسید. کاش می شد….

ببخشید این همه از کلمه کاش، گفتم و از آرزو. آخر جز کلمه در اختیار ندارم و اگر چه جوان نیستم اما به حرمت کلمات جوان و غیرت جوان شده مقاومت، آرزو هایم را فریاد می کنم که آرزوی جوانمردان جهان نیز هست. کاش می توانستم به جای تابوت های کوچک برای کودکان فلسطینی، جان پناه های بزرگ بسازم برای دفاع از جان های مبارز و حراست از زندگی کودکانی که از دل مرگ، زندگی می رویانند. من چیزی جز کلمه ندارم  اما خدایی را بنده ام که در کلمات، اعجاز را به تمامه گذاشت و برای مان قرآنی نازل کرد که راه آسمان را باز کند. قرآنی که به آیات جهاد، انسان را به ایستادگی می خواند آن سان که این روز ها در فلسطین داریم می بینیم. دنیا هم می بیند که  جهاد، شکوهی نو یافته است وسنگ ها موشک شده اند. نقطه می زنند و گنبد آهنین صهیون را به بازی می گیرند و خواب از نیل تا فرات را در همان دیار زخم خورده، بی تعبیر می کنند.

باری، متغیرهای شکل گرفته به رغم خواست صهیونیست ها دارد، خشت از دیوار شان برمی دارد. پنجه قوی شده مقاومت، خاک دیمونا را می خراشد. خشاب های تفنگ مجاهدان، فشنگ گذاری می شود و اقتدار از چشمان کودکان فلسطین می تراود و خبر از اتفاقات تازه می دهد. امروز لازم است کلمات را به میدان فرابخوانیم تا از میان داری مجاهدان و شهیدان بگویند به ویژه کودکان شهید که پیکر در خون غسل یافته هر کدامشان کافی است تا صبحِ صهیونیست ها را شب کند و بطلان تروریسم دولتی را امضا بگذارد. با این امضا نیز دریچه ها را از میان خاک و خون و آتش به سوی فردا بگشاید. به سوی فردای آزادی و رهایی و صلاح. والیس الصبح بقریب؟!

 

به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه