حالا چند سالی میشود که شبکه نمایش خانگی حسابی جان گرفته و خیلی از فیلمسازان و هنرمندان ترجیح میدهند سری به این مدیوم هم بزنند و ضمن سرگرم کردن مخاطبان، از ظرفیت آن برای دیده شدن بیشتر و به تبع آن منفعت مالی بیشتر استفاده کنند.
از همان اولین سریال اما میشد فهمید که در شبکه نمایش خانگی اوضاع متفاوت از تلویزیون است. در قلب یخی ما برای اولینبار شوی لباس میدیدیم و زندگیهای اعیانی و اتفاقاتی که در تلویزیون خط قرمز بود یا خیلی کم دیده میشد. بعد از آن بهخصوص در دو سه سال گذشته که به یمن بالا رفتن سرعت اینترنت و دسترسی به گوشیهای هوشمند و...
تماشای فیلم و سریال به صورت آنلاین میسر شده، این روند یعنی سریالسازی در شبکه نمایش خانگی حسابی قوت گرفته و همین الان سه چهار سریال با چندین و چند ستاره مطرح دنیای بازیگری در حال پخش از این رسانه است که تا اینجا خیلی هم خوب است و ایرادی ندارد.
نه به مامان و بابا یا چطوری خورشید جون؟
همه سریالهای این چندوقت اخیر را مرور کنید. ممنوعه، دل، کرگدن و هم گناه. در همه این آثار و تقریبا در همه خانوادهها، جوانها با پدر و مادرها مشکل دارند. پدرها یا مردهای منفعلی هستند که دائم میخواهند رابطه مادر و فرزندشان را درست کنند و نمیتوانند یا پدرهای عبوس و عنقی هستند که به سبک 300 سال قبل میخواهند حرف خودشان را به کرسی بنشانند و درنهایت مزخرف بودن تفکراتشان ثابت و پتهشان روی آب ریخته میشود.
دفاعیه : ممکن است نویسنده و کارگردان چنین سریالی در پاسخ این سوال بگوید ما چنین خانوادههایی داریم و خود من از نزدیک دیدهام و ...
منتها سوال ما دقیقا این است که چرا همه نویسندگان و کارگردانها فقط این خانوادهها را دیدهاند؟! یعنی هیچ خانواده دیگری با شکل دیگری نداریم؟ ما از فضا آمدهایم یا دوستان سریالساز؟
ماجراهای سریالهای شبکه نمایش خانگی در کجا رخ میدهد؟ معمولا در تهران و میان خانوادههای سوپرلاکچری که توی حیاط خانهشان همینطور بنز و پورشه ردیف شده و آنقدر ثروتمند هستند که دائم بین ایران و آلمان و کانادا در سفر هستند. این خانوادهها اساسا هیچ اعتقاد مذهبی ندارند و ما در هیچ سریالی نمیبینیم که حتی یکی از افراد این خانوادهها یک دعای ساده بخواند یا مثلا یک نمازخوان هم بینشان پیدا شود. در تمام سریالهای شبکه نمایش خانگی، پوشش زنان موفق به شکلی است که از نظر شرعی ایرادهایی دارد. اگر یک بار سریال همگناه را مرور کنید متوجه میشوید که یک بازیگر خانم یا حتی بچههای خردسال را هم نمیتوانید در این سریال پیدا کنید که موهایش معلوم نباشد.
دفاعیه : باز ممکن است نویسنده و کارگردان این آثار بگویند خواستهایم قصه ما در این بستر بگذرد و شما اگر بلدید خودتان بیایید و بسازید و این هم بخشی از جامعه است و ... خب درست. منتها باز چرا همه فقط همین بخش را میسازند؟ در این ایران به این بزرگی ، 50 درصد آدم مذهبی پیدا نمیشود؟ آدمهای طبقه متوسط، قصه ندارند؟ قصهها فقط در ویلاهای کاخ مانند میگذرند؟ شما هیچ زنی سراغ ندارید که موهایش معلوم نباشد اما موفق باشد؟ مردی که یک کوچولو اعتقاد مذهبی داشتهباشد نمیتواند در سریالها حضور داشتهباشد؟
مجرد باش و راحت!
در سریال کرگدن کدام ازدواج موفق بود؟ کدام بچهها از شرایطشان راضی هستند؟ دختری به سبک قرون وسطی با مردی ازدواج کرده که حالا مرده و باید به زور با برادر شوهرش ازدواج کند که نهایتا فرار میکند. پدر و مادر کاظی شبیه دو مرده متحرک هستند. بابای نوید یک معتاد قمارباز است و مادرشان هم مرده. خود جوانها هم که میخواهند ازدواج کنند همه به بنبست میخورند. در سریال ممنوعه ازدواج پدر و مادر سامی قصهای با پس زمینه خیانت دارد که به لجن کشیدهشده. خود سامی از همسر اولش جدا شده. برکه به اجبار به عقد یک کارگر افغان در میآید، خسرو با بازی هادی حجازی فر از همسرش جدا میشود.
دفاعیه : ما بد را نشان میدهیم تا شما خوب را انتخاب کنید یا ادب از که آموختی از بی ادبان. این میتواند پاسخ سریالسازان در شبکه نمایش خانگی باشد. شما اما اگر یک بار دیگر پاراگراف بالا را بخوانید دستتان میآید ماجرا از چه قرار است. تازه این را هم فاکتور گرفتیم که اگر ازدواجی هم در این سریالها صورت بگیرد که نمایش موفقی داشتهباشد، اغلب در سن بالای سی و چند سال است و آنها که زود ازدواج میکنند مانند خرس پشیمانند!
از این سوالات میشود چندتای دیگر هم نوشت و قطار کرد اما اگر لطف شود و به همینها پاسخ دادهشود هم خوب است. هر چند مسؤولان و مدیران فرهنگی کشور هم بد نیست یک بار این سریالها را ببینند و به این سوالات فکر کنند بلکه یک پاسخی داشتند که ما را از گمراهی ضلالت بیرون آورد. مایی که یک جمعیت چند میلیونی از مردمان عادی ایران هستیم که یک نیمچه اعتقادات مذهبی داریم و دوست داریم یک روزی مثلا یکی شبیه خودمان را هم در یک سریالی ببینیم که دارد با مشکلات دست و پنجه نرم میکند و سرنوشتی دارد.
خدا را شکر!
دیدگاه تان را بنویسید