زن جوان میگوید نه دانشجو هستم.
من هم کلاس آنلاین دارم مثل پسرم. اما چون یک گوشی داریم مجبورم سریع خودم را خانه برسانم تا پسرم به کلاسش برسد. همین یک جمله نقل محفل مسافران میشود.
یکی از آن طرف میگوید بدبختی شده برایمان. تا دیروز میگفتند نباید بچهها گوشی داشته باشند اما تو این اوضاع کرونا، این هم شده قوز بالای قوز. خانوادهها را گرفتار کردند حالا همه بچهها یک گوشی میخواهند تازه گوشی معمولی هم که نه؛ مردم ندارند که بخورند کسب و کارها هم که تعطیل شده. حالا باید بدوند برای پول گوشی و موبایل.
هنوز بحث گوشی و موبایل و آنلاین بودن در اتوبوس داغ داغ است که یکی از پشتسر با دست روی شانهام میزند. سرم را که برمیگردانم خانمی میپرسد: ببخشید میخواهم بروم عینک فروشی. کدام ایستگاه باید پیاده شوم؟ میپرسم: کدام عینک فروشی؟ کجا مدنظرتان است؟
زن میگوید: همان خیابانی که پاتوق عینک فروشیهاست. آنجا میخواهم پیاده شوم. منظورش را متوجه میشوم. میگویم: دو ایستگاه دیگر. زن باز هم عذرخواهی میکند و میگوید: چون شما عینک داشتید مزاحم شما شدم؛ با خودم گفتم حتما میدانید پاتوقشان کجاست. میخواهم سرم را برگردانم که ادامه میدهد: شما مشقتهای عینکی بودن را درک میکنید. چشمت ضعیف باشد و عینکت بشکند و یک ماه و نیم هم بدون عینک باشی. لبخندی میزنم اگرچه لبخندم را نمیبیند. میگویم: درست میفرمایید. ادامه میدهد: بچهها حین بازی و بپر بپر عینکم را شکستند. از آن موقع هم که تا حالا مغازهها بسته بود حالا آمدهام عینکم را درست کنم. به ایستگاه مقصد رسیدهام. خداحافظی کرده و سریع پیاده میشوم. هنوز از ایستگاه دور نشده انگار وارد دنیایی دیگر میشوم. خیابان پر از آدمهایی است که در تردد هستند؛ بدون هیچ ملاحظهای. البته هستند تک و توک آدمهایی که ماسک زده و دستکش دارند؛ اما دلیل این همه ازدحام را نمیدانم. همینطور هاج و واج ایستادهام که زنی تنه میزند. اما با عذرخواهی میپرسد: ببخشید پاساژ موبایل فروشها کجاست؟ میگویم کمی جلوتر سمت چپ. همان ساختمان سر نبش. صدای دستفروشها و بازارگرمیشان غوغا به پا کرده. آدمها از همه سن و همه قشری در حال تردد هستند. از زن خانهدار گرفته و بچه مدرسهای تا مرد شاغل. تعجبم را قورت میدهم. با خودم میگویم حتما همه چیز تمام شده و کرونا یک خوابی بیش نبوده وگرنه چطور ممکن است همه مغازهها باز شوند و مردم اینگونه به خیابانها بیایند. هنوز چند قدمی نرفته زنی را میبینم که در حال پرو لباس برای دخترش است. با تعجب نگاهشان میکنم. کمی جلوتر چند نفر دور یک دستفروشی حلقه زدهاند و بر سر قیمت موبایل چانه میزنند. جلوتر بساط فروش آبمیوه و نوشابه داغ داغ است. در همین اوضاع و احوال و با این فکر و خیال به مغازهها سرک میکشم تا مغازهای پیدا کنم که مشتری نداشته باشد. کمی جلوتر وارد مغازه موبایلفروشی میشوم. گوشیام را درآورده و به مغازهدار نشان میدهم و میگویم صفحهاش... هنوز جملهام را نگفته میگوید: صفحهاش برآمده؟ امروز از صبح همه مشتری ها از این موضوع گله داشتند.
در حال گفتوگو هستیم که پیرمردی وارد میشود و میگوید آقا موبایل ارزان قیمت دارید؟ فروشنده همانطور که مشغول بررسی گوشی من است میگوید: پدر جان چه قیمتی میخواهید؟ پیرمرد میگوید: ارزان باشد. اما این برنامه مدرسهها را داشته باشد؟ فروشنده چند مدل با چند قیمت را به پیرمرد نشان میدهد. پیرمرد که انگار پولش نمیرسد تشکر کرده و راهش را میکشد و میرود. دوباره در مغازه باز میشود خانمی وارد میشود و میگوید: آقا موبایلم هنگ کرده؛ باز نمیشود. میتوانید سریع درست کنید؟ فروشنده میگوید سریع که نمیشود باید بررسی کنیم. بگذارید تعمیرکارمان بیاید میگویم نگاه کند. شاید نیاز به فلش داشته باشد. زن این پا و آن پا میکند و میگوید: با فلش نه.انطوری اطلاعاتم میپرد. فروشنده میگوید باید گوشی بگذارید تا ببینیم چهکار باید کنیم. زن مِن و مِن میکند و در نهایت میگوید: من معلمم و کلاس مجازی دارم. وقت ندارم که گوشیام را بگذارم. بگویید تعمیرکارتان چه ساعتی میآید همان موقع مراجعه کنم؟ فروشنده میگوید: یک دو ساعت دیگر. زن میگوید نه دیر است. یک ساعت دیگر کلاسم شروع میشود . فروشنده ادامه میدهد: شب گوشی را بیاورید صبح ببرید. زن مستاصل است. میگوید: باور میکنید وقت ندارم. شبها تا دیروقت فیلم تهیه کرده و درسها را ضبط میکنم. بعد تکالیف تک تک بچهها را نگاه میکنم. باید برای هر کدامشان هم نمرهشان را بفرستم و اشکالات را توضیح دهم. 32 تا دانشآموز هستند شوخی که نیست.
هیچ کس نمیگوید معلمان چه میکنند
معلم جوان که سر صحبتش باز شده میگوید: قبلا طعنه میزدند که معلمها چه میکنند؟ سه ماه تابستان در خانه هستند و حقوق میگیرید. پنجشنبه و جمعه مال خودشان است؛ اما خب الان هیچکس نمیگوید این معلمان چه میکنند؟ از یک طرف میگویند کلاس آنلاین بگذارید اما کسی نمیپرسد آیا امکاناتش را دارید؟ باور میکنید گوشی پسرم هست. گوشی خودم معمولی بود؛ اما از بس فیلم و عکس و وویس فرستادهام هنگ کرده است. تازه تماسها که دیگر روز و شب ندارد. خود بچهها از یک طرف و پدر و مادرها هم از طرف دیگر. اصلا روز و شبی برایمان نمانده است. فروشنده گوشیام را میدهد و میگوید خانم درست شد. دیگر الکل به صفحهاش نزنید. حداقل برای ضدعفونی سعی کنید از موادی که الکلش کمتر است استفاده کنید تا صفحه آسیب نبیند. تشکر میکنم و وجه را پرداخته و از خانم معلم هم خداحافظی میکنم. دوباره وارد خیابان میشوم. حجم جمعیت بیشتر شده. آدمها انگار آمدهاند گشت و گذار. باور نمیکنید؟ چرا که هر مغازه با هر نوع فعالیتی از مشتری مملو است. از آشفروشی گرفته تا کتابفروشی و صنف لوازمالتحریر. بازار دستفروشها هم که داغ داغ است. اصلا جای سوزن انداختن نیست. به هر زحمتی سعی میکنم خودم را از بین جمعیت خارج کنم. سر چهارراه میایستم تا حداقل به آن طرف خیابان بروم. چراغ عابرسبز شده و رد میشوم اما صحنهای که مقابل چشمم است باورکردنی نیست. مردم پشت سر هم بدون رعایت هیچ فاصلهای صف کشیدهاند. تعجب میکنم این دیگر صف چیست؟ از خانمی که به میله کنار پیادهرو تکیه کرده میپرسم چیزی شده. صف چیست؟ زن میگوید: برای وام یک میلیونی است. مگر نمیدانید شما؟ باید سرپرست خانوار خط تلفن موبایلش به نامش باشد تا وام یک میلیونی بگیرد. از اول صبح آمدهایم تا یک خط موبایل ثبتنام کنیم. دیگر برای تعجب مغزم کشش ندارد. این همه آدم، از پیر و جوان، اینگونه پشت هم صف کشیدهاند برای دریافت بسته حمایتی دوران کرونا؛ البته نه خود بسته بلکه مرحله اول؛ داشتن خط تلفن همراه به نام خود. دوباره از پیادهرو به خیابان میزنم. مامور پلیس در حال اعمال جریمه است. راننده خودرو با مامور سر و کله میزند و میگوید: سرکار خب جای پارک نیست من چه کنم؟ مامور چیزی نمیگوید. فقط مدارک راننده را چک کرده و مشخصات را در تبلت وارد میکند. اما راننده دستبردار نیست. میگوید:اعلام میکنید با ماشین شخصی بیایید حالا که با ماشین میآییم نه جایی برای ایستادن است، نه جایی برای پارک. مجبوریم که چند ردیفه بایستیم. مامور برگ جریمه را همراه با مدارک به راننده میدهد و میگوید: قرار نیست نظم شهر را به هم بریزید. اگر همه رانندهها بخواهند دوبله بایستند دیگر مسیر بسته میشود. خودم را معرفی کرده و از مامور پلیس وضعیت ترافیک را جویا میشوم. میگوید: از ساعت 6 صبح تا به حال ترافیک سنگین بوده است. علاوه بر تردد بالای خودروها به دلیل نبود جای پارک همومعضل دوبله و توقف چند ردیفه را داشتهایم؛ مثل همین موردی که مشاهده کردید. جلو میرویم و تذکر میدهیم اما ماشینهایشان را جابجا نمیکنند بعد هم معترض میشوند که چرا جریمه میکنید؟
با ترافیکی سنگین مواجه هستیم
موضوع را با سردار مهماندار رئیس پلیس راهور پایتخت در میان میگذارم. میگوید: با عدماجرای طرح ترافیک عملا ورود دو برابری خودرو را به محدوده مرکزی شهر شاهد هستیم. تردد در بزرگراهها، معابر داخلی و مرکزی شهر به نحو قابلتوجهی افزایش یافته و با ترافیکی سنگین مواجه هستیم. وی ادامه میدهد و میگوید: اگر به همین نحو پیش برویم تا آخر هفته نیز ترافیک معابر سنگین است. میپرسم شما راهکاری دارید؟ میگوید: خیلی از افرادی که به خیابانها آمدهاند کارمند یا شاغل نیستند چرا که پیک تردد کارمندان 6 و نیم تا 8 صبح است؛ اما تا همین الان که حدود ساعت11 صبح است هنوز ترافیک در معابر و خیابانها سنگین است؛ مشخص است این افراد با توجه به باز شدن مغازهها و صنوف برای خرید مراجعه کردهاند.
وضعیت کرونا چه میشود؟
کرونا تمام نشده خیلیها فاصلهها را بیخیال شدهاند. انگار نه انگار. از خانهنشینی خسته شدهاند و اینگونه بیمحابا برای خرید و گشت و گذار به معابر آمدهاند. باز شدن صنوف از یکسو، افزایش تردد شهروندان از سوی دیگر و هشدارهای ستاد ملی مبارزه با کرونا مبنی بر اینکه در خانه بمانید؛ همه و همه به مشغولیات ذهنیام افزوده است. نمیدانم با این اوضاعی که امروز در تهران و سایر شهرها رقم خورده وضعیت کرونا چه میشود؟ ببخشید اشتباه گفتم وضعیت ما چه میشود؛ کرونا که سر جایش است. چند نفر دیگر روزهای آتی به لیست متوفیان کرونا یا بستریشدگان در بیمارستان افزوده خواهد شد؟ ای کاش یک نفر زنگ خطر را دوباره به صدا درآورد. اینجا مردم بیخیال همه چیز از جمله کرونا شدهاند؟!
دیدگاه تان را بنویسید