در قرنطینه نیم بند خانگی هستیم، پیش عزیزان مان، با تمام امکانات، درد و بیماری خاصی هم نداریم و هر وقت هم دلمان خواست ماسکی می زنیم و بیرون می رویم برای خرید و هواخوری و ...
.
حوصله مان اما، بدجوری ر رفته است.
مثل زندانی هایی که خط های روی دیوار، شده است روزشمار حبس شان، مدام می شماریم روزهای قرنطینه مان را: هنوز یک ماه نشده...! وای اگر چند هفته دیگر ادامه پیدا کنه چه؟!
استرس برمان می دارد و استارت می زنیم و کمی دور دور می کنیم: شیشه های ماشین را بالا ندهیم که کرونا وارد نمی شود.
کلافه شده ایم ولی می دانیم که دیر یا زود از این مخمصه نجات خواهیم یافت.
این حکایت یکان یکان ماست در این روزهای کرونا زده! اما چه می دانیم از حکایت مردانی که سال هاست نه قرنطینه خانه، که حبس رختخواب درد و بیماری اند و سقف بالای سر و دیوار مقابل انیس روز و شب شان است.
قرنطینه، یادمان انداخت که روزگاری مردان و زنانی برای دفاع از جان و مال و ناموس و دین و وطن مان مقابل سرب و آتش و باروت دشمن سینه سپر کردند و اینک، سی و چند سال است که زخم های به یادگار مانده از روزهای خاک و خون را روی تخت های آسایشگاه های جانباران و خانه هایشان با خود به همراه دارند.
تصورش نیز سخت است، نه یک روز و یک ماه و یک سال که دهها سال با ریه هایی که به سختی نفس می کشند، با اعصابی که بوی بمب های شیمیایی می دهند، با بدنی که نیمی از آن نیست، با دست ها و پاهایی که حرکت نمی کنند، با چشم هایی که آخرین بار، نور شدید انفجار را دیده اند و... روی تخت بمانی و تلخی داروها و درد آمپول ها، همراه هر روزه ات باشند.
قرنطینه این روزها، اگر ما را به یاد آنانی نیندازد که آن روزها جانفشانی کردند و تمام باقی مانده عمرشان را در قرنطینه درد هستند، دیگر به چه کار آید؟!
قدر دانستن و حرمت گذاشتن، کمترین کار است در برابر کسانی که امنیت دیروز و امروز و فردای مان را مدیون شان هستیم.
روزتان مبارک جانباران و همسایگان شهدا... .
دیدگاه تان را بنویسید