او نوشت:
" تمام شب
دلم به سوگواری رفتنت نشست
تمام شب
دلم عزای رفتن تو را گرفت
و ماهیان سوگوار
از آبگیر چشم من
به ماسههای ساحلی گریختند..
پنج سال میشود که از نیمهی پاییز اضطراب و بیقراریهایمبیشتر میشود...
نمیدانم چه رازی بود آنسال...
به فاصلههای کم، پدران بسیاری از دوستان عزیزم پرواز کردند...
و هرکدامشان که یاد میکنند، آن سال سخت به یادممیآید که هرکدامسیاهپوشِ پدر به مراسم سوگ، پدر دیگری میرفتیم.
انگار به یکباره خسته شدند از این زمین که هنوز انقدرها هم تلخ و سخت نشده بود... روح همگیشان غرق نور..
این پست بهانهایست برای یادآوری رسیدنِ غروبِ شبِ پنجمین سالی که گرمای دستانش را ندارم و جای همیشه خالیش که نیاز به تاریخ ندارد ... همیشه پناهم، پدرم بیش از پیش نگاهم کن..
پینوشت:
این عکس را آن سال، برای مراسم چهلم بابا دوست ورفیق مهربانم علیرضا لاجورد گرفت... رفاقت و مهرش مانا "
دیدگاه تان را بنویسید