دو هفته از تعطیلی مدارس و آموزشگاهها به خاطر شیوع ویروس «کرونا» میگذرد و چنانچه دو هفتۀ آینده هم ادامه یابد به تعطیلات نوروز، متصل میشود به گونهای که اگر 16 فروردین 1399 بچهها به مدرسه بازگردند، تعطیلات 45 روزه را پشت سر گذاشتهاند. به اندازۀ نیمی از تابستان!
روشن است که سلامت فرزندانمان بر هر امر دیگری ارجح است و باید «باشیم» تا به امور دیگر بیندیشیم و وقتی این «هستن» و «باشندگی» در معرض خطر یا تهدید باشد، هر موضوع دیگری در رتبۀ پایینتر قرار میگیرد.
ضمن این که اگر هم دولت، اعلام کند مدرسهها باز است چه بسا خانوادهها بچهها را نفرستند چراکه از کجا باید اطمینان حاصل کنند که تنها یک نفر مبتلا نباشد و به دیگران سرایت نکند؟
قضیه، خاص ایران هم نیست و چین و ژاپن و ایتالیا و کره جنوبی هم درگیر شدهاند و کشور به کشور جلو میرود.آنان نیز اقدام به تعطیل مدارس کردهاند با بازههای زمانی متفاوت.
پس نمیتوان انتقاد کرد که چرا مدرسهها بسته شده خاصه از زبان کسانی چون من که سالهاست از این نظام آموزشی فرسوده می نالیم و بر آن نقدها داریم.
پیشتر نوشته بودم که غالب مدارس در ایران منهای استثناهای خاص، به «دارالامتحان»یا «امتحان خانه» بدل شده اند. بچه ها به جای طرح پرسش، مدام خود را در معرض پرسش و در پی آن سرزنش می بینند. حال آن که مدرسه باید جایی برای شکوفایی استعداد ها باشد و ستایش نه این همه سرزنش.
جامعه شناسانی مانند «ایوان ایلیچ» اساساً از «مدرسه زدایی» دفاع میکنند. او میگوید: « مدرسهها قفسهایی بیش نیستند. اگر قرار است فرزند کارگر بعد از سالها آموزش، همان نقشهای شغلی پدرش را انجام دهد پس چه بهتر که وقت خود را در قفس مدرسه تلف نکند.»
اگر این دیدگاه را باور داشته باشیم بچه های ما دو هفته است که از این قفسها رها شدهاند. با ترس از امتحان های مکرر که اعصاب و روان بچه و خانواده را می فرساید ( و نه امتحانات لازم و در موعد مشخص و مقرر) شب به بستر نمی روند و این ماشین ترس، فعلا متوقف شده است.
ترس از امتحان، ترس از شماتت ناظم که چرا چهار دقیقه دیر آمده ای؟ ترس از این که بابت مقنعه ای که کمی از عقب رفته سرزنش شود. ترس از این که معلم او را تحقیر کند و بگوید به درد این رشته نمی خوری. انگار که همه دانش آموزان علوم تجربی باید پزشک شوند یا همه ریاضی خوانده ها مریم میرزا خانی و انگار علوم انسانی جای درسنخوان هاست.
این ماشین تولید ترس و تربیت نیروی مطیع و ناماهر که در ایران با اسم دهان پُر کن «آموزش و پرورش» شناخته می شود، استعدادهای بچه ها را نمی تواند کشف کند و تنها ترس از کنکور و رقابت را در جان آنها می ریزد ، فعلا به خاطر کرونا زمین گیرو متوقف شده هر چند تدابیری چون آموزش تلویزیونی اندیشیده اند اما وقتی این بچه ها را تنها با امتحان و تهدید کسر نمره و احضار والدین کنترل کرده و بارآورده اند تلویزیون که نمی تواند این کارها را انجام دهد!
بچه ها از قفس مدرسه رها شده اند و به همین خاطر کمتر می شنویم که دل تنگی نشان دهند اما در قفس دیگری به نام آپارتمان های غالبا شصت هفتاد متری گرفتار شده اند.
در مدرسه اگر ترس از امتحان بود هیاهوی حیاط و دوستان هم بودند و در خانه اگر تک فرزند هم باشی صدایی از کسی بر نمی خیزد مگر تلویزیون که داخلی آن حکایت لوس بازی های آقای دلاوری است و خارجی اش نمک پاشی های خانم سالومه!
غالب بچه ها دل تنگ مدرسه نیستند مگر مدارسی که روش های سنتی را کنار گذاشتند و به نشاط دانش آموزان و مهارت آموزی آنان بیشتر اهمیت دادند تا تحمیل محفوظات و شوربختانه شمارشان فراوان نیست و در ایران در اقلیت محض به سر می برند.
آری، بچه ها دلتنگ نیستند اما نگران اند که این حجم تلنبار شده را چگونه باید در مغز خود فرو کنند؟
از این رو یادآوری چند نکته خالی از لطف نیست:
1. بگذارید مدیران با مشورت انجمن اولیا و مربیان ابتکار به خرج دهند و تدبیری بیندیشند. اگر انجمن ها صوری و تنها برای توجیه دریافت شهریه های فراقانونی و زیر سیطره مدیران نبودند اکنون به کار می آمدند. انجمن ها عملا اختیاری ندارند و تنها بحث دریافت پول به طرق مختلف در آنها مطرح است. با این حال چه بسا بتوان کمک خواست.
2. معلمی که در یک کلاس 20 محصل دارد با همه نمی تواند در تلگرام ارتباط مستمر برقرار کند. هر معلم اما می تواند کلاس 20 نفره را به 5 گروه 4 نفره تقسیم کند و محتوا را به آن 5 نفر که سرگروه یا نماینده می شوند انتقال دهد. سازمان های سیاسی در دنیا از این طریق هزاران نفر را سازمان دهی می کنند.
منتها معلم باید نگاه اداری را کنار بگذارد و از این کار لذت ببرد. در این حالت معلم در فضای مجازی به آن 5 نفر پیام می فرستد و ویدیوهایی را که تهیه کرده در اختیار آنان می گذارد. بچه ها هم گوش می کنند و سؤالات خود را در میان می گذارند. هر چند که 20 نفر هم قابل مدیریت است.
مگر این همه گروه در فضای مجازی فعال نیست؟ کلاس ها را به گروه ها تبدیل کنند و در مواقع لازم در خصوصی پیام دهند. خود ما در عصر ایران تحریریه را در گروه تشکیل می دهیم و دو هفته است که مثل قبل محتوا تولید می کنیم و همه کارهای نظارتی و ویرایش و حک و اصلاح را هم از این طریق انجام می دهیم.
3. در سال 57 مدرسه ها از 13 آبان تا اول اسفند به خاطر انقلاب تعطیل بود. تدبیری که اندیشیده شد این بود که درس ها را سبک کردند. تولید علم هم آسیب ندید! هر روز عصر مرحوم رجایی در تلویزیون ظاهر می شد و اعلام می کرد کدام درس ها حذف شده است. البته الآن گویا هزار عنوان کتاب درسی در رشته ها و مقاطع مختلف داریم! اما از طریق سایت و کانال می توان اطلاع رسانی کرد.
در سال 59 هم مدارس شهرهای درگیر جنگ تعطیل شدند و تدبیر مشابه سال 57 اندیشیده شد. در آن زمان سایت و کانال البته نبود.
4. کرونا با همۀ مصایبی که به بار آورده توفیق اجباری برای اندیشیدن و تجدید نظر و توجه بیشتر ما ایرانیان به امور عقلانی و تجربی است.
کشتی این آموزش و پرورش که متکی به امتحان های متعدد و گرو نگاه داشتن کارنامه برای دریافت شهریه و نالیدن همه از کمی دستمزد است به گل نشسته در حالی که شاخ غول کنکور هم شکسته و صندلی های دانشگاه ها خالی است و خیلی ها مشتری ندارند. کرونا سختی کار رشته های مرتبط با پزشکی را هم پیش چشم مردم قرار داده و این تصور را که همه در آن پول درمی آورند اصلاح کرده و احتمالا از شوق پزشک شدن کاسته مگر برای آنها که انگیزه خدمت شان می چربد.
پس این همه فشار و ترساندن از کنکور هم عبث است و جوانی و شادابی بچه های ما را تباه می کند.
از این رو بهتر است آموزش و پرورش به جای تقسیم نظام آموزشی به خاص و هیات امنایی و دولتی و غیر انتفاعی که در شهریه متفاوت اند و از مرکز هدایت می شوند دست مدارس را باز بگذارد تا خودشان ابتکار عمل به خرج دهند.
بخشی از گفته های آقای دکتر سعیدی استاد دانشگاه تهران و جامعه شناس را از مصاحبه اخیر او با مجله تجارت فردا نقل می کنم چون بعید میدانم تصمیمگیران ارشد ما در وزارت آموزش و پرورش اهل خواندن مجلات و آگاهی از نظرات تازه باشند و دغدغه همه این است که سازمان برنامه و بودجه فلان مبلغ را تخصیص میدهد یا نه و البته یک کار هم میتواند این باشد که بحث حقوق و مزایا را مستقیما به این سازمان بسپارند تا به امور دیگر بیندیشند:
« آموزش فنلاندی، نوع جدیدی است که تمام معیارهای آموزش سنتی را کنار گذاشته و روش آن شناختی است. یعنی با ابزار درس می دهند و کتاب مشخصی هم وجود ندارد. البته در ایران هم برخی مدارس از این روش استفاده می کنند و تحقیق یکی از دانشجویانم نشان می دهد در مدرسه مفید که آموزش مذهبی هم می دهد از این روش استفاده می شود. یعنی اصلا تقسیم بندی کلاس در این مدرسه وجود ندارد.
زنگ هم به نشانه شروع یا پایان یک کلاس به صدا در نمی آید. خود دانش آموز تصمیم میگیرد سر کدام کلاس برود و چه درسی را انتخاب کند. در آموزش فنلاندی نشاط دانش آموز اهمیت دارد و معلم پیوسته در حال ارزیابی دانشآموز است و روند پیشرفت او را گزارش میکند. دست معلم هم باز است چون منابع و کتابها متنوعاند و معلم میتواند از فنون مختلف، استفاده کند.»
البته که دل بچهها برای چنین مدارسی باید تنگ شود اما برای مدرسههایی که تکرار در تکرارند و ملال اندر ملال و جسم و روحشان بوی کهنگی میدهد و برای بچههای سر در گوشی جاذبهای ندارد، چرا باید تنگ شود؟!
هر چند که میدانم برخی در عین موافقت با این محتوا به دو نکته اشاره میکنند:
اول این که انتظار دارید ایرانی حقوق بگیریم و فنلاندی درس بدهیم؟ بچهها را نمیتوان کنترل کرد. اگر امتحان نگیریم همین درس را هم نمیخوانند.
دوم هم این که کنکور چه می شود؟ فکر و ذکر ما کنکور است!
پس، قفس نه فقط مدرسههایی است که بچه ها فعلا از آنها آزاد شدهاند یا خانههای کوچکی که از ترس کرونا در آن گرفتار آمده اند. در ذهنهای ما هم انگار قفس شکل گرفته است!
کرونا فرصتی است که همه با هم این قفس ها را بشکنیم. همه مان!
دیدگاه تان را بنویسید