خواب آشفته کوچه
فاضلاب در کوچهها روان است و پسربچهها با دوچرخههای کهنه یا پای پیاده در کوچهها میچرخند. کوچهای که به خانه منیژه میرسد، سکوت وهمانگیزی دارد، منیژه میگوید اینها همه مواد میفروشند. صدای سگی در کوچه باریک میآید که خواب را آشفته میکند. اما در خانه منیژه هنوز بچهها با لباسهای گرم زیر پتو مچاله شده و خوابیدهاند، غیر از کوچکترینشان که وقتی صدای سلامگفتن همسایه را میشنود، پابرهنه میدود در حیاط سه متری. بوی تندی از دستشویی کوچک گوشه حیاط بیرون میزند و صدای منیژه از دورترین نقطه خانه، از آشپزخانه میآید که به پسرها میگوید بیدار شوند و رختخوابها را جمع کنند. تاریکی پشت پرده تور، نور نزدیک ظهر را میشوید و میبرد، انگار هیچ نوری بالای سقف این خانهها نیست. خانه گرم و دمکرده است و بخار ماکارونی آبکششده پیشانی منیژه را عرق انداخته. مواد ماکارونی در ماهیتابه تفت میخورند و بوی رب خام میپیچد. صدایی از گوشه اتاق میآید، صدای شعله روشن چراغ خوراکپزی که قاشقی خالی بر آن داغ میشود. پسرها از رختخواب دل نمیکنند.
منیژه پنج بچه دارد، از سیزده ساله تا دو سال و نیمه. خانه ندارد، با بچهها در خانه مادرش زندگی میکند، وسایل زندگی ندارد، میگوید همه را دزدیدهاند، شوهرش زندان است، میگوید به او تهمت زدهاند، کراک مصرف میکرده، میگوید الان متادون مصرف میکنم. شعله اجاق آرام و بیوقفه میسوزد. همه بچههای منیژه کمبود کلسیم دارند. کسی جز منیژه دور خودش نمیچرخد که خانه را مرتب کند. بچهها و مادر منیژه، لخت و بیجان تکانهای آرام میخورند و کلماتشان کش میآید. شوهرت چه میکشد؟ فکر میکنم شیره.
منیژه سه بار ترک کرده و دوباره برگشته. یک بار نزدیک بود اورژانس اجتماعی بچهها را از او بگیرد. منیژه دنبال کار گشت و در قهوهخانهای برای خودش و شوهرش کار پیدا کرد، کاری که بیشتر آن را منیژه انجام میداد. از آنجا بیرونشان کردند. مادرش تحمل این همه شلوغی را ندارد. منیژه برای شوهرش گریه میکند و مایه کممایه ماکارونی را که به زور میخواهد از رب طعم بگیرد هم میزند. شوهرش هر بار که به خانه میآید دعوا راه میاندازد، همه چیز را میشکند و بچهها و منیژه را کتک میزند. سه ماه است شوهرش را ندیده.
-جرم شوهرت چیه؟
-سرکار رفته.
-برای چی زندانه؟
-چند تکه سیم افتاده بود که برداشته و صاحبکار آمده گفته تو که این سیمها را برمیداری، حتما دستگاه فرز را هم تو برداشتی و از شوهرم شاکی شده. توی پروندهاش نوشتهاند: مظنون به دزدی.
شوهرش سنگکار است. منیژه از وقتی آمده خانه مادرش با کار روزمزدی خانگی زندگی را میچرخاند و یارانه مادرش: «کارهای خونگی، سبزی میآورم خونه پاک میکنم روزی ٣٠ تومن، ٤٠تومن.»
نتایج پژوهشی در شهر مشهد نشان میدهد دلیل مهاجرت بیش از یکسوم مهاجران حاشیه شهر مشهد بیکاری و جستوجوی کار بوده، حسین ایمانی جاجرمی، جامعهشناس شهری هم سال١٣٨١ مقالهای در این باره نوشته و گفته است: «بسیاری از افراد در سن کار جمعیت مناطق حاشیهنشین مشهد فاقد شغل رسمیاند و از نظر معیارهای مرسوم بیکار به شمار میآیند. این افراد برای گذران زندگی خود نیاز به کسب درآمد دارند و ناگزیر به فعالیتهای غیررسمی که بخشی از آنها مشاغل کثیفاند، روی میآورند.» یکی از این مشاغل خرید و فروش موادمخدر است که در این محلهها جریان دارد.
اینجا فقط بدبختی میآورد
بلوار توس از میدان فردوسی تا بلوار شاهنامه، جایی است که قدیمیها به جاده قدیم قوچان میشناسند، با گذشتهای سبز از باغها و زمینهای کشاورزی که آثار زیادی از آنها نمانده. یکی از محلات حاشیهای اطراف شهر مشهد. برآورد میشود در مجموع ٣٥ درصد از جمعیت مشهد یعنی نزدیک به یک میلیون و ٢٠٠ هزار نفر در حاشیههای اطراف آن زندگی میکنند. حاشیههای شهر مشهد با هم متفاوتاند. بعضیها بیشتر درگیر مسائلی مثل اعتیاد، خرید و فروش موادمخدر و روسپیگری هستند و در بعضی دیگر این مسائل کمتر دیده میشود، آنها توانستهاند خودشان را در شهر مشهد ادغام و در اقتصاد رسمی هم جایی پیدا کنند. در ٦٠-٥٠ سالی که حاشیهنشینی در ایران شکل گرفته، عوامل مختلفی آن را تشدید کرده است. جامعهشناسان عمدتا شروع این پدیده را به اصلاحات ارضی و توسعه نامتوازن مرتبط میدانند. اما درباره شهر مشهد عوامل دیگری هم در کار بوده تا حاشیهنشینان یکسوم جمعیت این شهر بشوند. مهاجرتهایی که به دلیل جنگ در افغانستان و کمآبی و بیرونق شدن کشاورزی در استانهایی مثل سیستانوبلوچستان و جنوب خراسان اتفاق افتاد، مردم را به سمت شهری سرازیر کرد که تلاش میکند چهره مدرن و توسعهیافتهای از خود بسازد. غیر از آنها مردمی هم بودند که از مرکز شهر مشهد رانده شدند. مجید فولادیان، استاد جامعهشناسی دانشگاه فردوسی مشهد میگوید: «سیاست اعیانسازی در خود شهر مشهد عده زیادی را به حاشیهها راند. خرید خانهها برای طرح اعیانسازی اطراف حرم به طور جدی از سال ٧٤ شروع شد و کسانی که در این نقاط سکنی داشتند، مجبور به فروش خانههایشان شدند. عدهای از آنها چون بازار تلاطم دارد، نتوانستند مسکن مناسبی در شهر تهیه کنند و از مرکز به سمت حاشیه شهر رانده شدند. اعیانسازی در اواخر دهه ٨٠ تشدید شد و حتی در نقاطی مردم از روی اجبار محله را ترک کردند.»
در این خیابانها مردم از اسم بهزیستی میترسند، میترسند بچههایشان را از آنان بگیرند و بدهند فرزندخواندگی. با این حال، بچههای این خیابانها تجربه ماندن در بهزیستی را دارند، وقتی به دنیا میآیند گاهی برای اینکه نام پدر و مادرشان در شناسنامه نیست و گاهی به علت سمزدایی از اعتیاد مادرزادی به بهزیستی فرستاده میشوند. مریم چند باری دادگاه رفته تا توانسته بچهاش را پس بگیرد. صدای در زدن و سلام که میآید، سگ پارسمیکند و کوچه را روی سرش میگذارد، حمله میکند به طرف در حیاط و طناب او را به عقب میکشد. بچه مریم دیگر معتاد نیست. اما مریم و شوهرش کنار چراغ خوراکپزی نشستهاند. چراغ روشن است و در این خانه هم قاشقی میسوزد.
مریم از این محله بدش میآید و از صدای پارس سگ. میخواهد سگ را بیرون کند و خودش هم از محله برود: «پول رهن ندارم. اینجا بیشتر بدبختی میآورد. به خاطر بچهام نگرانم، برود بیرون توی این کوچهها آلوده میشود.» بچه هفت ماهه است. به گفته فولادیان مشکلاتی که مریم و زنان و مردان دیگر در این خیابانها با آن روزگار میگذرانند از جنس فقر است: «جنس آسیبهای آنها از جنس آسیبهای ناشی از فقر است. چه فقر مادی و چه فقر فرهنگی. همچنین الگوی همنشینی افتراقی هم شکل میگیرد یعنی از هم یاد میگیرند چه کارهایی باید بکنند. اقتصاد غیررسمی در مناطق حاشیه مثل خریدوفروش مواد مخدر این مناطق را برای شیوع این آسیبها آماده میکند. وقتی مرکز این مردم را جذب نمیکند، جذب اقتصاد غیررسمی میشوند تا بتوانند زندگیشان را بچرخانند. فقط هم خریدوفروش مواد نیست یک اقتصاد غیررسمی گسترده در این مناطق وجود دارد. اساسا اگر هم بخواهیم جلوی اقتصاد غیررسمی را بگیریم خانوادههای زیادی تنها منبع درآمدشان را از دست میدهند.»
شوهر مریم صورتش را پوشانده. هر دو آنها سابقه زندان دارند و سیوسه و سیوشش سالهاند. مریم، شوهر و بچهاش کارت ملی ندارند: «اقدام کردم هنوز نیامده. یک سالونیم است. پولش را هم واریز کردم. فامیلی شوهرم را اشتباه زده بود باید خرج میکردیم دوباره اصلاحش کنیم. فقط ثبت احوال یک برگه به ما داد و نفری١٠ تومن گرفتند که برای یارانه اقدام کنیم. اما باز هم باید پول بریزیم که حساب باز کنیم و هنوز نرفتیم.» مرد بیکار است ومریض. قبلا نقاش ساختمان بود. دو سال است ازدواج کردهاند. مریم توی خانههای مردم کار میکند:«میخواهم ترک کنم، اما نگرانم چند روز بیفتم توی خانه و نتوانم کار کنم. کرایه خانهام ٥برج است عقب افتاده. دیروز صاحبخانه گفته به فکر جای دیگر باش. پول پیشم یک میلیون بود که دیگه رفته. ماهی ٢٠٠ و خردهای ٣٠٠ تومن.» گاهی زنها که ترک میکنند مردها هم به ترک مواد سوق داده میشوند، گاهی دوباره برمیگردند پای بساط شوهرشان مینشینند و داستان این خیابانها از اول شروع میشود.
در انتظار بازگشت از ته شاهنامه
شوهر گلبهار به کمپی در انتهای بلوار شاهنامه رفته تا ترک کند. خیلی از آنها سابقه دستگیری به جرم مصرف مواد در پروندهشان دارند، از سال ٩٥ دادستانی مشهد موضوع پاکسازی مناطق حاشیه شهر را دنبال کرده و از آن زمان تا به حال به صورت مستمر این طرح دارد اجرا میشود. فولادیان میگوید از دهه ٧٠ که بحران حاشیهنشینی مشهد زیاد شد سیاستهایی برای بهبود وضع حاشیه شهر مشهد در پیش گرفته شد ولی بیشتر آنها با شکست مواجه شد: «چون سیاستها از بالا و متعدد بودند. از سیاست پلاکدهی و رسیدگی به آسفالت خیابانها بگیرید که زندگی در حاشیه را برای مردم جذاب میکرد تا سیاستهایی مثل کمربند سبز که از سال ٧٤ شروع شد و میخواست با درختکاری از تصرف زمینهای اطراف شهر جلوگیری کند. اما این سیاستها باعث کمتر شدن حاشیهنشینی نشد و حاشیهنشینی همچنان در اطراف مشهد در حال افزایش است.» دی ماه امسال اعلام شد وزارت کار، تعاون و رفاه اجتماعی برای اشتغالزایی در مناطق حاشیهای طرح نجات را شروع کرده است. در هشت منطقه حاشیه شهر مشهد برای اجرای این طرح ٣٠٠ میلیارد ریال در نظر گرفته شد تا اشتغالهای خرد و خانگی و اشتغال برای مددجویان کمیته امداد ایجاد شود. محلههای اسماعیل آباد، امام هادی (ع)، پورسینا، دروی، زرکش، سیس آباد، قربانی و مهرآباد در این طرح قرار گرفتند.
قرار است گلبهار فرم پر کند و مددجوی یکی از خیریهها شود تا بتواند برای بچهاش پوشک و شیرخشک بگیرد، کمکش کنند بچههایش شناسنامهدار شوند، ترک کند و کاری دست و پا کند. اگر ترک کند پول رهن خانهای در نقطه بهتری از مشهد را به او میدهند تا بچههایش در این محله بزرگ نشوند. گلبهار دوبار ازدواج کرده، یک بار در زاهدان با شوهری که نمیگوید چرا از هم جدا شدند. از ازدواج اولش دختری هفده ساله دارد که در بهزیستی است. سال ٩٢ هم در مشهد با مردی ازدواج کرد که مثل خودش اعتیاد داشت. سیوششساله است و دو بچه هم از همسر دومش دارد. رها ٤سال و نیم دارد و امیرحسین ١٣ ماهه است. روی پتویی چندلا شده گلبهار چادر به سر نشسته است. امیرحسین با چشمهای درشت و خیره میهمانها را نگاه میکند. بچهها به چراغ خوراکپزی پشت کردهاند. مادرشوهر با مدارک میآید و رو به گلبهار میگوید: «میگویی مدارک، مدارک. مدارک تو که ناقص است، به چه درد میخورد.» رو برمیگرداند سمت مددکار: «این شناسنامه خودش است، این هم کاغذی که از بیمارستان گرفتیم تا برای بچه شناسنامه بگیریم. باید شوهرش از کمپ بیاید که برویم عقدشان را محضری کنیم و برای بچهها شناسنامه بگیریم. صیغهنامه هم بوده از بس این ور اون ور بردم نمیدانم کجا انداختم.» مادرشوهر جواب همه سوالاتی را که از گلبهار میشود، میدهد. پسر گلبهار با شنیدن اسمش برمیگردد. مادربزرگ با خنده میگوید: «بچهام اسمش را میفهمد ولی هنوز شناسنامه ندارد.» گلبهار ١٢ سال است مواد مصرف میکند، مادرش هم معتاد بود. رها و امیرحسین هر دو مدتی در بهزیستی زندگی کردهاند، رها را مادربزرگ برای اینکه تلنگری به گلبهار بزند به بهزیستی تحویل داد، اما دلش تنگ شد و رفت بچه را پس آورد. امیرحسین هم وقتی به دنیا آمد به بهزیستی سپرده شد و ٤ماه در آنجا ماند، اسم گلبهار و شوهرش در شناسنامه هم نیست.
مادرشوهر گلبهار را پنهان کرده است. از عروس معتاد خجالت میکشند. مددکار میگوید: «اگر ترک کنی کمک نقدی هم میکنیم، اگر ترک نکنی هفتهای یک شیرخشک و پوشک به بچهات میدهم و خدانگهدار. زمانی که پاک شوی از هر لحاظ کمکت میکنیم.» ایمانی جاجرمی در مقاله حاشیهنشینان حرم میگوید: «حضور سکونتگاههای غیررسمی و ساکنان آنها را باید چونان واقعیت موجود در شهرهای بزرگ از جمله مشهد پذیرفت. آنها بخشی از شهروندان این کشورند که بر اثر سیاستهای کلان خارج از ارادهشان مجبور به جلای محل زیست پیشین خود و مهاجرت به شهرهای بزرگ شدهاند. عدالت اجتماعی حکم میکند به جای جستوجوی راهحلهایی برای پاکسازی این گونه مناطق و نیز برخوردهای پلیسی به فکر توانمندسازی ساکنان آنها به لحاظ اقتصادی- اجتماعی بود.»
به گفته فولادیان اما یک سیاست کلان ملی باید برای کاهش حاشیهنشینی در نظر گرفته شود. یک سیاستگذاری کلان اجتماعی که همه پیامدها را ببیند، یک سیاست چند لایه اجتماعی که حتما در سطح ملی باشد میتواند در کاهش حاشیهنشینی و بهبود وضعیت حاشیهها کمک کند: «تا وقتی فرآیندهای کلان سیاسی و اقتصادی ما همین فرآیندی است که در حال حاضر وجود دارد، وضعیت روز به روز بدتر میشود. وضعیت نشان خواهد داد که هرچقدر وضع اقتصادی ما در مرکز خراب شود نخستین کسانی که آسیب میبینند ساکنان حاشیه شهرها هستند. راهکار نخست تلاش برای بهبود نقاطی است که هنوز امید هست بشود با بهبودشان باعث کاهش مهاجرت شد. دوم سیاستهای توانمندسازی از داخل است تا آدمهایی که در حاشیه زندگی میکنند خودشان بتوانند وضع زندگیشان را بهبود ببخشند. این دو سیاست باعث میشود فرآیند رشد حاشیهنشینی کندتر شود و وضعیت حاشیهنشینان در همان فضایی که هستند به وسیله خودشان بهبود پیدا کند.»
مددکار قول میدهد گلبهار را خیلی زود به کمپ ببرد. خواهر شوهرش میگوید: «میخواهیم طوری باشد که وقتی برادرم میآید گلبهار برود کمپ. اگر یک فاصله بیفتد دوباره در کنار هم مواد میکشند.» گلبهار دیگر از خانه بیرون نمیآید. پای همان چراغ مینشیند و رفتن میهمانهای ناخوانده را تماشا میکند. رها در کوچه داد میزند: «مامان! من و تو و بابا با هم بریم کمپ.» عمهها میخندند. گلبهار اخم میکند و درِ خانه را میبندد.
دیدگاه تان را بنویسید