حمیدرضا نعیمی، درامنویس، کارگردان و بازیگر، در یادداشتی نوشت: «کرونا، ویروس روشنگری که حقایق زیادی را از ناتواناییهای انسان قـــرن بیســتویــکــم آشکار کرد، برای تئاتر ایرانزمین هم، با وجود زیانهایی که به بار آورد، حُسنهایی داشت: درک تنهایی؛ نه دیالکتیک تنهایی از آن جنسی که اُکتاویو پاز از آن حرف میزند، تنهایی به معنای موحش خود. تنهایی از جنس و شقِ تنها ماندن، تنها شدن، تنها بودن، تنها خوابیدن، تنها بیدار شدن، تنها خوردن، تنها ایستادن، تنها نشستن و در نهایت... فراموش شدن! این ویروسِ مهلک و ترسناک، موجب فهم و درک لحظاتی از کابوس زندگی هنرمندانی شد که سالهاست منزوی، بیکار و خانهنشین هستند. چه دردناک است انسان بودن با کولهباری از تجربه و دانش و معرفت، اما عاطل و باطل ماندن.
در هیچ کجای این سیاره چرخان پذیرفته نیست که یک استاد فلسفه، هنر، ادب و دانش پیش از «هجرت آخرین» بازنشسته تلقی شود. اساساً در فرهنگ و ادب و هنر فرضِ بازنشستگی هم بیمعناست. پس اگر در ایام قرنطینگی اجباری، درد بزرگ بیکاری و بیمصرف بودن را دریافته باشیم، چه نیک است به سراغ بزرگترها و مویسپید کردهها رفتن و نیکتر فرصت کار ایجاد کردن هم برای خود و هم برای آنان. واقعیتی خشنتر از این سراغ ندارم که انسانی به خاطر کبر سن بگوید: «دیگر کاری ندارد، فقط چشم به راه مرگ است.»
واحیرتا...!
انسان برای زندگی آفریده شده است تا آنگاه که بمیرد. تا لحظهای که دم فرو میبریم و برمیآوریم حق حیات داریم، حق کار، حق تلاش، حق اعتراض، حق رفاه، حق آرامش، حق عاشق شدن، حق دیدن و دیده شدن، حق شنیدن و شنیده شدن. تا آخرین لحظه باید ریهها را از اکسیژن و عشق پر کنیم؛ چرا که زندگی زیباست؛ چرا که انسان زیباست و میتواند زیباترین باشد.
به کرونا احترام میگذارم، زیرا او بود که توانست همه ابنای بشر را سه ماه در برابر خودشان بگذارد تا به کشتهها و کشتههای خود نظری بیفکنند با طرح پرسشهای: من کیام؟ کجا هستم؟ چرا هستم؟ چرا باید باشم؟ آیا باید باشم؟ آیا هستم که صرفاً باشم؟ یا باشم چون هستم؟ به کجا میروم؟ چرا میروم؟ چگونه میروم؟ آیا من حقیقتاً میروم؟ رفتهام یا هیچگاه نرفتهام و بازماندهام؟ اصلاً این آمدن و رفتن از بهر چه بود؟ آیا لازم بود که بیایم؟ و اکنون در رفتن من سودی هست یا زیانی؟ و دهها و صدها پرسش بنیادین دیگر ... .
کرونا، به من فرصتی یگانه بخشید تا به گذشته بنگرم و با خود کمی صادق باشم. لحظهای ناب برای انتخاب: که آیا هنر و حرفهام را بهدرستی انتخاب کردهام؟ آیا من انتخاب کردهام یا انتخاب شدهام؟ آیا اگر به گذشته بازگردم، همین راه و مسیر را دوباره طی خواهم کرد یا خلافِ آن را در پیش خواهم گرفت؟ آیا هنوز هم اعتقاد دارم که هنر نمایش، هنری والا و با ارزش است که میتوان فرصت یک بار زیستنم را صرف آن کنم؟ کرونا باعث شد تا عاشقتر از پیش و راسختر از هر زمان دیگر فریاد بزنم: آری. من همین راه را با افتخار ادامه خواهم داد، حتی اگر زودتر از زمان موعود خسته شوم، بِبُرم، از تکوتا بیفتم و دم فرو بندم. زیرا هنر من، هنر فریاد و اعتراض است. کنشمند و تأثیرگذار است. هنر نمایش، هنر اندیشه و تغییر است. تئاتر، انسان معتقد پرورش نمیدهد، او انسانِ متفکر میسازد. پس در این شروع سال کاری، بیاییم خجستهترین درودها را نثار درگذشتگان هنر نمایش کنیم؛ آنان که به ظاهر نیستند اما گاه به گاه در صف خرید بلیت یک نمایش میایستند، عکسهای خود را با لبخند در کافهتریای تئاترها نگاه میکنند، روی شماره همیشگی صندلیهایشان مینشینند و با دیگر تماشاگران میخندند و گریه میکنند تا در پایان برخاسته و برای بازیگران خستگیناپذیر صحنهها کف بزنند. و درود بفرستیم به زندگان حی و حاضر، قدیمیترها و استادان، جوانان خلاق و خوشآتیه و هنرمندان در غربت...
همه چیز مهیاست تا در صحنهها، همچون گذشته پرافتخار تئاترمان طوفان به پا کنیم... با سه شماره: زنده-باد-تئاتر.
پرسشها:
۱- چرا هنر نمایش و تئاتر جزو ضروریات سبد کالای خانوادههای ایرانی نیست؟
۲- چرا پس از چهار دهه از انقلاب ۵۷ هنر نمایش و زیرشاخههای آن (اعم از درامنویسی، کارگردانی، بازیگری، دراماتورژی، طراحی صحنه، طراحی لباس، طراحی نور، طراحی صدا، طراحی گریم، طراحی پوستر و بروشور، آهنگسازی، دستیاری، منشی و مدیریت صحنه) تاکنون بهعنوان یک شغل و حرفه ثبت شده نیست؟
۳- چرا در هیچ دولتی، عزمی برای ساخت و ساز سالنهای تئاتر استاندارد وجود ندارد؟»
دیدگاه تان را بنویسید