12 فیلم ترسناک برتر که هیچ حد و مرزی در نمایش خشونت ندارند.
این موضوع، یعنی نمایش صحنههای خشن، در سینمای فیلم ترسناک نباید چندان عجیب باشد اما همین جا هم با گذشت سالها، کلیشههایی شکل گرفته که بسیاری با رعایت آنها فیلم خود را روانهی پردهی سینما میکنند؛ کلیشههایی که مخاطب هدف فیلم را مشخص میکند. در این لیست سری به ۱۲ فلیمی زدیم که از این کلیشهها فراتر رفته و هیچ حد و مرزی در نمایش خشونت ندارند.
سالها پیش، در دوران سینمای کلاسیک، گروههای وابسته به نهادهای مدنی و مذهبی، از نمایش سکانسهای خشن واهمه داشتند. آنها معتقد بودند که نمایش این سکانسها باعث از راه به در شدن جوانان و نوجوانان و آموزش بد میشود. پس سعی کردند با فشار آوردن به دولت جلوی نمایش چنین سکانسهایی را بگیرند. البته برای لحظهای تصور نکنید که منظور از سکانسهای خشن، سکانسهای خون و خونریزی فیلمهای تارانتینو یا فیلمی اسلشر بود، بلکه همان سکانسهای تیراندازی فیلمهای گانگستری کلاسیک که در آنها نه سرخی خونی پیدا است و نه تکه تکه شدن اعضای بدن، تن این دوستداران حقوق انسانی را میلرزاند.
سالها گذشت و با پیدایش سیستم درجهبندی سنی برای نمایش فیلمها، این نگرانیها از بین رفت. اما از سوی دیگر با تغییر جهان و همچنین پیدا شدن سر و کلهی فیلمسازانی که نگاهی متفاوت به هنر هفتم داشتند، نحوهی نمایش خشونت در سینما تغییر کرد. حال فیلمسازانی در جهان کار میکردند که از خشونت استفادهای زیباییشناسانه میکردند و از نمایش آزار انسان برای به تصویر کشیدن چیزی دیگر به بهره میبردند. مثلا در دهههای شصت و هفتاد میلادی نمایش جنایات جنگی با به تصویر کشیدن بیپروای خشونت حاصل از جنگ همراه شد تا شاید این بار دیدن خشونت سبب جلوگیری از گسترش آن شود، نه عدم نمایش آن.
سالها گذشت و همین نگرانیهای کوچک هم از بین رفت. البته هنوز هم کسانی پیدا میشوند که از نمایش خشونت دوری میکنند، هنوز هم کسانی پیدا میشوند که به بهانهی اخلاقیات سنگ دیگران را به سینه میزنند، هنوز هم این جا و آن جا کسانی هستند که نگران جامعهی خود هستند و تصور میکنند که فیلمهای خشن باعث از راه به در شدن نوجوانان میشود اما از آن سو کارگردانانی هم وجود دارند که خشونت را فقط برای خودش به تصویر میکشند و هیچ ابایی از نمایش توحش در قاب خود ندارند. امروز و در این مقاله با این فیلمسازان کار داریم؛ با کسانی که از حد و مرزهای سینمای فیلم ترسناک هم فراتر رفتند و تصویری از خشونت و درندهخویی نمایش دادند که به راحتی میتواند حال مخاطب خود را بد کند. پس اگر اهل تماشای سینمای وحشت نیستید، یا تحمل دیدن فوارهی خون را ندارید، سراغ هیچکدام از فیلمهای فهرست نروید.
۱۲. آزمون بازیگری (audition)
- کارگردان: تاکاشی میکه
- بازیگران: ریو ایشیباشی، الی شینا
- محصول: ۱۹۹۹، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
تاکاشی میکه کارگردان عجیبی در تاریخ سینما است. از آن کارگردانانی که هم پرکار هستند و هم با وجود گرفتاریای بسیار از استانداردهایی عدول نمیکنند. او گاهی سالی چند فیلم میسازد و همه هم تا حدود بسیار زیادی قابل دیدن هستند. اما از میان خیل این آثار گاهی سر و کلهی فیلمی پیدا میشود که شهرتش جهان را در مینوردد و به پدیده تبدیل میشود. فیلم «آزمون بازیگری» هم یکی از آنها است که سینمای فیلم ترسناک دههی ۱۹۹۰ میلادی را به سطحی بالاتر از نمایش خشونت سوق داد و البته کارگردانی مانند کوئنتین تارانتینو را هم به تحسین واداشت.
سینمای وحشت کشور ژاپن از دیرباز طرفداران بسیاری داشته است. اما اکثر این فیلمهای ترسناک با محوریت داستانهای فولکلور، ریشههای فراواقعگرایانه داشتند و از قصههای ارواح و اجنه میگفتند. مثلا شاهکاری مانند «کوایدان» (kwaidan) از ماساکی کوبایاشی چنین فیلمی است که البته بدون نمایش خشونت، فیلم ترسناک به حساب میآید.
از این بابت فیلم «آزمون بازیگری» شایستگی حضور در این لیست را دارد که در ابتدا پای مسالهای اخلاقی را وسط میکشد. مردی توانایی برقراری ارتباط عاطفی و حتی کلامی با زنان ندارد. او که سالها پیش همسرش را از دست داده، بنا به اصرار دوستانش قصد دارد که دوباره ازدواج کند، اما نمیتواند که با زنی حتی همکلام شود. اما مسیری که برای پیدا کردن زن دلخواهش طی میکند، مسیری ترسناک و بسیار غیراخلاقی است. پس در واقع با فیلمی روبهرو هستیم که علاوه بر نمایش صحنههای خشن، در باطن هم سبب انزجار مخاطب میشود.
تصور این که امروز با گسترش جنبشهای برابری خواهانه و عدالت طلبانه بتوان فیلمی مانند «آزمون بازیگری» ساخت، کمی مشکل است. اما آن چه که فیلم را این همه ترسناک جلوه میدهد استعارهی وحشتناکی است که از زندگی زناشویی میسازد. داستان فیلم در واقع، داستان آشنایی و ازدواج همهی مردمان در این کرهی خاکی است، فقط این که تاکاشی میکه همه را به عنوان نوعی بازی در نظر میگیرد. از دید او همهی انسانها، قبل از انتخاب کردن و انتخاب شدن برای آغاز یک زندگی مشترک، اول نقش بازی میکنند و قرار گرفتن در چارچوب یک زندگی مشترک، چیزی جز دور شدن از اصل خود نیست؛ فقط این که در سینمای این کارگردان همه چیز در قالبی فیلم ترسناک ریخته شده و جلوهای بیمارگون دارد.
فیلم «آزمون بازیگری» براساس کتابی به همین نام و به قلم ریو موراکامی ساخته شده است.
«مردی مدتها است که همسر خود را از دست داده. او توانایی برقراری ارتباط با زنان را ندارد و با توجه به اصرار دوستانش مبنی بر ازدواج مجدد نمیتواند کسی را انتخاب کند. یکی از دوستانش که تهیه کنندهی سینما است برای انتخاب همسر آیندهی مرد یک آزمون بازیگری قلابی ترتیب میدهد تا زنان مختلف در آن شرکت کنند. اما …»
۱۱. مسافرخانه (hostel)
- کارگردان: ایلای راث
- بازیگران: جی هرناندز، درک ریچاردسون
- محصول: ۲۰۰۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۱٪
حتما سریال کرهای «بازی ماهی مرکب» (squid game) را دیدهاید. در آن جا عدهای ثروتمند در حال لذت بردن از سلاخی شدن آدمهایی هستند که به ته خط رسیدهاند. در آن جا رویکرد سادهانگارانهی سازندگان سریال، سکانسهای دلخراش آن را به کمدیهای ناخواسته تبدیل کرده بود که هیچ حسی بر نمیانگیخت. داستان فیلم «مسافرخانه» هم شباهتهایی با آن سریال دارد، با این تفاوت که فیلمساز به وقاحت جنایتهای تصویر شده آگاه است و در نمایش بی پردهی خشونت هیچ باجی به مخاطب نمیدهد.
فیلمهایی که به شکنجهی قربانیان و نمایش مفصل چنین اعمالی میپردازند، از طیفهای متنوع داستانی سینمای اسلشر هستند. از معروفترین نمونههای آن هم میتوان به مجموعه آثار «اره» (saw) اشاره کرد اما هیچکدام از آنها به گرد پای «مسافرخانه» و تصویری که ایالای راث از شقاوت آدمی ارائه کرده نمیرسد.
در اینچنین فیلمهایی فردی یا گروهی از افراد به مدد بهرهمند بودن از محیط و فضاهای عجیب و غریب، عقدههای ناشی از تلنبار شدن مصیبتهای نکبت زدهی خود را بر سر قربانیان از همه جا بیخبری خراب میکنند که تا همین چندی پیش به زندگی عادی خود مشغول بودهاند. همین موضوع سبب میشود که در این فیلمها، مرز باریک میان زندگی عادی و گیر کردن در موقعیتی وحشتناک مورد توجه قرار گیرد و مخاطب را متوجه این موضوع کند که یک تصمیم ساده چه عواقب وحشتناکی میتواند داشته باشد.
از سوی دیگر قاتلان ماجرا ممکن است در ظاهر آدمهایی معقول با بهرهمندی از یک زندگی اجتماعی نرمال باشند که باز هم در ظاهر از هیچ مشکل خاصی رنج نمیبرند. اتفاقا تصویری که فیلم از طبقهی برخوردار جامعه ترسیم میکند را میتوان به بهرهکشی مردمان آن طبقه از طبقهی ضعیفتر تعبیر کرد. در چنین شرایطی تماشاگر بیشتر احساس ناامنی میکند و راستش «مسافرخانه» به همین دلایل از مجموعهی «اره» فیلم بهتری است؛ چرا که نه قربانیان ماجرا آدمهای گناهکاری هستند که رنج امروز حقشان باشد و نه قاتلین داستان مانند شخصیت شرور «اره» پر از عقدههایی آشکار و واضح است.
کوئنتین تارانتینو از علاقهمندان قدیمی سینمای ایلای راث است و بعد از فیلم قبلی راث از او درخواست کرد تا برای پروژهی بعدی با او همکاری کند. راث که در آن زمان مشغول کار بر روی ایدهای با محوریت پرداخت پول به خانوادهی آدمهای بیچاره و سپس کشتن یا شکنجه کردن آنها بود، از درخواست تارانتینو استقبال کرد و «مسافرخانه» را ساخت و تارانتینو هم به عنوان تهیه کننده او را همراهی کرد.
«مسافرخانه» با بودجهای نزدیک به ۵ میلیون دلار توانست بیش از ۸۰ میلیون دلار در سرایر دنیا فروش کند. همین عامل و همچنین شهرت فیلم در پرداخت صحنههای خشن و بیپروا، باعث شد تا دو سال بعد نسخهی ضعیفی از آن به عنوان دنباله ساخته شود که به هیچ وجه اثر قابل قبولی نیست. این دومی هم در گیشه بد ظاهر نشد و آنچنان حضور قدرتمندی هم داشت که مانند نسخهی اول کمپانیها را وسوسه کند تا گند بزنند به خاطرات علاقهمندان از تماشای فیلم اول و قسمت سومی هم از آن ماجراها بسازند.
یک عامل اساسی دلیل مورد توجه قرار گرفتن و تمایز نسخهی اول فیلم است. هر فیلم ترسناک اصیلی بیواسطه و بدون پردهپوشی و سریعتر از هر ژانر دیگر به اتفاقات زمانه و ناهنجاریهای موجود در دنیا پاسخ میدهد و «مسافرخانه» هم از این قاعده مستثنی نیست؛ «مسافرخانه» در واکنش مستقیم به وحشت و بی اعتمادی حاکم بر مردم آمریکا و اروپای پس از حوادث تروریستی ۱۱ سپتامبر و بمبگذاریهای لندن و دیگر نقاط اروپا ساخته شده است و سعی دارد نتیجهی این دوری و بی اعتمادی را با زبان سینما و آن هم به وحشتناکترین شکل ممکن نشان دهد تا شاید تلنگری برای برخی از مخاطبان باشد.
«گروهی دانشجوی آمریکایی و اروپایی سراسر قارهی اروپا را زیر پا میگذارند و به سفر و خوشگذرانی مشغول هستند. آنها شبی را در خوابگاهی واقع در کشور اسلواکی میمانند؛ در حالی که اصلا خبر ندارند چه چیز جهنمی منتظر آنها است …»
۱۰. مطرودین شیطان (the devil`s rejects)
- کارگردان: راب زامبی
- بازیگران: سید هیگ، شری مون زامبی و بیل موزلی
- محصول: ۲۰۰۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۵٪
در این جا راب زامبی فیلم غریبی ساخته؛ قاتلین داستان آدمهای وحشی هستند که راحت میکشند و می برند و اصلا احساس عذاب وجدان ندارند. اما همان طور که از فیلم هم برمیآید حتی شیطان هم آنها را طرد کرده، چه رسد به جامعه. پس راب زامبی قاتلین جانیاش را مانند مطرودینی تصویر میکند که میتوان برای آنها دل سوزاند! و این دیگر شاید زیادهروی باشد و فیلم را شایستهی حضور در لیستی این چنین کند.
دوربین بیقرار، آدمهایی از ریختافتاده، مکانهای دورافتاده و کثیف، غلتیدن در خون خود و زجرککش کردن دیگری از مشخصات تصویریِ این بهترین فیلم راب زامبی است. او آگاهانه پیرنگ را قربانی فضاسازی پر خشونت و در عین حال عبثنمای فیلمهایش میکند تا رابطه میان آدمهای دیوانه و به ته خط رسیدهی خودش را بسازد.
در جهان سینمایی او هیچ ناممکنی وجود ندارد. او به راحتی آدمهای فیلمهایش را میکشد و حتی در نمایش خشونت افسار گسیخته هم برای خود هیچ محدودیتی قائل نیست. راب زامبی سالها است که فیلمهای ترسناک میسازد و سالها است که فقط از سمت تماشاگران سینه چاک ژانر وحشت تحویل گرفته میشود. پس اگر جز این دسته از تماشاگران نیستید سراغ این یکی را نگیرید و اگر هم از تماشای عدهای آدم درنده خو و دیوانه که در دست زدن به جنایت هیچ حد و مرزی ندارند بر پرده لذت میبرید، حتما فیلم «مطرودین شیطان» را ببینید.
فیلم «مطرودین شیطان» دنبالهی فیلم «خانه هزار جسد» (house of 1000 corpses) است. خانوادهی روانی فیلم اول که نامهای خود را از شخصیتهای فرعی فیلمهای برادران مارکس انتخاب کردهاند پس از مثله کردن و کشتن ۷۴ نفر، تحت محاصرهی پلیس در میآیند. اما موفق به فرار میشوند و این سرآغاز سفر جادهای آنها است در حالی که پلیسی بدتر از خودشان که در عطش انتقام قتل برادرش میسوزد، آنها را تعقیب میکند. البته باید به این موضوع توجه داشت که برای تماشای فیلم نیازی نیست که حتما فیلم «خانهی ۱۰۰۰ جسد» را دیده باشید. فیلم به گونهای شروع میشود و به گونهای ادامه پیدا میکند که جهان شخصی خود را بسازد.
چشماندازهای ایالت تگزاس فرصتی فراهم میکند تا فیلمساز حین درهمآمیزی ژانرها، سری هم به سینمای وسترن به ویژه از نوع تجدید نظر طلبانهاش در دههی ۱۹۷۰ میلادی بزند (چشماندازها یادآور فیلم «اجیر شده»، وسترن خوب پیتر فوندا است) و «مطرودین شیطان» را به گامی فراتر از یک فیلم ترسناک پر از خون و خونریزی صرف ببرد.
نقطه قوت اصلی فیلم عوض شدن مداوم جای پروتاگونیست و آنتاگونیست داستان است. از ابتدا تا اواسط فیلم مخاطب همراه شخصیت پلیس است و جنایتهای سادیستیک ضد قهرمانها راهی برای همدلی باقی نمیگذارد اما از جایی که پلیس تصور میکند کشتن این موجودات خبیث به هر ترفندی مجاز است و قانون نمیتواند عدالت را دربارهی آنها اجرا کند، آرام آرام افسر پلیس وحشیتر از مجرمان میشود و احساسات مخاطب هم در همین مسیر به سمت ضد قهرمانهای نکبتزده فیلم میچرخد تا در پایان فیلمساز پا را آنچنان فراتر گذارد که جشن مرگ آنها را همچون آیینی مقدس با ادای دین به «بانی و کلاید» (bonnie and clyde) آرتور پن برگزار کند.
خشونت عنانگسیخته فیلم «مطرودین شیطان» باعث شده تا فقط فیلم برای دوستداران ژانر وحشت قابل تحمل باشد اما ارجاعات مداوم به بدبینی آمریکای پس از ۱۱ سپتامبر، آنچه که از یک فیلم ترسناک اصیل انتظار میرود را برآورده میکند: بازتاب تمام قدِ رنج دوران در آینهی فیلم.
«مزرعهی خانوادهای جنایتکار پس از دست زدن به قتلهای بسیار توسط پلیس محاصره میشود. یکی از اعضای این خانواده برای به وجود آمدن فرصت فرار و خریدن زمان با پلیسها درگیر میشود و خود را قربانی میکند. این در حالی است که دیگر اعضای خانواده از مسیری مخفی فرار میکنند. حال این خانوادهی آدمکش در سطح جاده آواره است تا این که در یک هتل بین راهی خانوادهای دیگر را به گروگان میگیرند. این در حالی است که مأمور پلیسی در به در به دنبال آنها است چرا که برادرش قبلا توسط این جنایتکاران کشته شده. او بدون اطلاع قانون و به شکل مخفیانه چند نفری را برای پیدا کردن رد قاتلها استخدام میکند اما …»
۹. خام (raw)
- کارگردان: جولیا دوکورنائو
- بازیگران: گارانس ماریلر، الا رومف
- محصول: ۲۰۱۶، فرانسه و بلژیک
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
وقتی فیلم ترسناک «خام» در جشنوارهی کن اکران شد، بسیاری سالن سینما را ترک کردند و حتی گزارشهایی از مراجعهی افرادی به بیمارستان مخابره شد. البته میدانیم که کن نشینان عصاقورتدادهتر از آن هستند که به تماشای فیلمی ترسناک بنشینند اما تماشای «خام» واقعا کار هر کسی نیست. کارگردان فیلم یعنی خانم دوکورنائو هیچ ابایی از نمایش خشونت، آنهم از نوع آدمخواریاش ندارند.
در فیلم «خام» مسالهای درونی صورتی عینی پیدا میکند و تبدیل به امری وحشتناک میشود. استحالهای دختری را تبدیل به موجودی خطرناک میکند و فیلمساز هم سمت او میایستد تا از جهان تازهای سخن بگوید. در این میان کارگردان از معصومیت به سمت خشونت حرکت میکند و جهان آشفتهی بزرگسالی را در برابر بیگناهی کودکی قرار میدهد تا تلواسههای شخصیت اصلی در راه خروج از حریم امن خود، در چارچوبی بسیار خشن، از حالتی ذهنی، شکلی عینی پیدا کند.
مسالهی آدمخواری از دیرباز یکی از مضامین مورد علاقهی سینماگران ژانر وحشت بوده است. در فیلمهای بسیاری میتوان چنین موضوعی را مشاهده کرد، به ویژه در زیرژانر اسلشر یا سینمای وحشت جسمانی که اصلا با قاتلینی روانی سر و کار دارند که به سلاخی آدمهای بخت برگشته مشغول هستند. در چنین قابی جولیا دوکورنائو به جای همراهی با قربانیان چنین داستانهایی دوربین خود را به سمت کسانی برگردانده که دست به کشتار میزنند و از آنها آدمهایی ساخته که قربانی جامعهای هستند که طردشان کرده است نه قربانی کننده. پس مخاطب فیلم به جای منزجر شدن از اعمال و رفتار آنها، در کنارشان میایستد و حتی گاهی همذات پنداری میکند.
این اولین فیلم جولیا دوکورنائو است و میتوان بسیاری از المانهای فیلم بعدی او یعنی «تیتان» (titane) را که جایزهی بهترین فیلم جشنوارهی کن را ربود، در آن دید. از حضور خانواده و عوض شدن معنای آن در دنیای امروز تا میزان بسیار زیادی خشونت که توان و تحمل بسیاری از مخاطبان را به چالش میکشد. تغییرات شخصیت اصلی و درگیری درونی او و عدم توانایی وی در برابر هوسهای تازه، تبدیل به نمادی از یک شورش در برابر جامعهای می شود که توقع از پیش تعیین شده و محافظه کارانهای از افراد خود دارد. در واقع این شخصیت اصلی بر علیه سیستم و جامعهای میشورد که هیچ نمی خواهد جز سر به راه بودن و پذیرفتن بدون سوال همه چیز.
کاری که فیلمساز در «خام» انجام میدهد با کاری که کارگردانان سینمای وحشت در آمریکا انجام میدهند تفاوتی آشکار دارد و البته منظور فقط این نیست که دوربینش را به سمت آدمخواران برگردانده است. او از صحنههای وحشتناک خود تمثیلی ساخته برای از دست رفتن چیزهایی که یک انسان برای زندگی طبیعی به آنها نیاز دارد؛ چیزهایی مانند از بین رفتن امنیت و آسیب پذیر شدن در برابر جامعه و فشار توقعات دیگران. سالها پیش سینماگران ترسناک با دامن زدن به داستانهایی با محوریت زامبیها فیلمهایی تمثیلی ساختند که در آن آدمهای آشنای یک محله، یک شهر یا جایی بزرگتر به جای همراهی و همدلی با هم، به جان یکدیگر میافتادند و همدیگر را میدریدند. در این نوع سینما زامبیها و میل سیری ناپذیرشان به قربانی کردن دیگران و خوردن گوشت و تن آنها استعارهای از زندگی در جامعهای بود که هیچ کس در آن به دیگری اعتماد نداشت.
اما در این جا این عمل توسط درندگان خونخوار صورت نمیگیرد. شخصیت اصلی ماجرا کسی نیست که در میان آدمخواران گرفتار آمده است، بلکه خودش کسی است که دست به این عمل میزند. او تجربیاتی را از سر میگذراند که چندان طبیعی نیست و فیلمساز هم علاقهای به واقعگرایی ندارد. انگار این عمل قهرمان ماجرا تنها کاری است که در این دنیای وارونه برای او باقی مانده است و چارهای ندارد.
فیلم «خام» یکی از بهترین آثار با زمینهی وحشت جسمانی در یک دههی گذشته است و این امری کاملا طبیعی است. ژانر هراس جسمانی در میان زیرژانرهای سینمای وحشت، مهجورتر از دیگر زیرژانرها به شمار میآید؛ دلیل این موضوع هم به توانایی کارگردان در تبدیل کردن یک آدم معمولی به دلیلی برای هراس و وحشت بازمیگردد؛ توانایی که از عهدهی هر کسی برنمیآید. البته در این نوع سینما کارگردان مجبور است که بر شخصیت خود تمرکز کند و به حالات درونی او سرک بکشد، امری که چندان مخاطب خو کرده به فیلمهای ترسناک معمولی را خوش نمیآید.
«دختری به نام الا در رشتهی دامپزشکی مشغول به تحصیل است. او که گیاه خوار است روزی توسط خواهرش وسوسه میشود تا گوشت خام خرگوش را امتحان کند. همین تجربه سبب میشود که وی از خوردن گوشت خام لذت ببرد اما …»
۸. کانیبال هولوکاست (cannibal holocaust)
- کارگردان: روجرو دوداتو
- بازیگران: رابرت کرمن، کارل گابریل یورک
- محصول: ۱۹۸۰، ایتالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۵٪
از نام فیلم هم پیدا است که با چه نوع فیلمی طرف هستیم. زمانی که روجرو دوداتو فیلم «کانیبال هولوکاست» را روانهی پردهی سینماها کرد، بی موویهایی (B movie) مانند همین فیلم، حسابی در میان کارگردانان سینمای وحشت طرفدار داشتند. دلیل این امر هم به عدم نیاز به بودجهی زیاد برمیگشت که بازگشت سرمایه را در هر صورتی تضمین میکرد؛ چرا که سینماهای کوچکی این جا و آن جا پیدا میشدند که فیلم را اکران کنند و از آن جا که خرجی هم برای ساختن اثر صورت نگرفته بود، نه تنها سرمایه در هر صورت بازمیگشت ، بلکه سودی هم حاصل میشد. البته فیلمهای بسیاری هم بودند که ناخواسته به زی مووی (Z movie) تبدیل شدند و موجبات خنده و شوخی تماشاگران را فراهم کردند.
در چنین چارچوبی فیلم ترسناک «کانیبال هولوکاست» به نمادی برای فیلمهای آدمخواری تبدیل شد. اگر امروزه سینمای آدمخواری را با فیلمی مانند «سکوت برهها» (the silence of the lambs) میشناسیم که در ترسناک بودن آن میتوان تردید کرد، فیلم «کانیبال هولوکاست» هیچ ابایی از نمایش خشونت ندارند. در واقع فیلم «سکوت برهها» این عمل وحشتناک را در قالبی زیبا بسته بندی میکند و خونخوار داستان را آدمی اتوکشیده معرفی میکند که قدر هر چیز خوبی را میداند. اما در این جا از این خبرها نیست.
داستان فیلم با گم شدن عدهای مستندساز در جنگلهای آمازون شروع میشود. پیدا شدن دوربین آنها پرده از اتفاقاتی برمیدارد که بر این بخت برگشتگان گذشته؛ گیر افتادن در دستان عدهای آدمخوار و کشته و مثله شدن. فیلمساز هم در نمایش درندهخویی هیچ کم نمیگذارد و به شکلی رئالیستی تمام این سکانسها را نمایش میدهد. نقطه قوت فیلم هم همین است اما این نوع تصویربرداری باعث شده که تماشای فیلم به کار واقعا سختی تبدیل شود. پس شدیدا توصیه میکنم که قبل از تماشای «کانیبال هولوکاست» دوبار فکر کنید و اگر اهل چنین اثری نیستید، سراغش نروید.
این میزان از خشونت باعث شد که در بسیاری از کشورها نتوان به تماشای اثر جناب دوداتو نشست. مسئولین امر در بسیاری از مناطق دنیا، تماشای فیلم را ممنوع کردند و این ممنوعیت هم باقی ماند تا این که سر و کلهی نسخههای قاچاق آن در دوران مختلف پیدا شد.
کارگردانانی مانند ماریو باوا و داریو آرجنتو در سینمای ایتالیا، خشونت را به شکلی اغراق شده نمایش میدادند. اما تفاوتی در این میان وجود داشت. در فیلمهای آنها این خشونت جنبهای فانتزی و نمایشی داشت و مخاطب همواره آگاه بود که در حال تماشای فیلمی است که از بازیگران و گروه تولید تشکیل شده و هیچ چیز آن واقعی نیست. اما در این جا کارگردان راهی وارونه رفته. افسانهای وجود دارد که دادگاهی بعد از اکران فیلم در ایتالیا تشکیل شد. این دادگاه قصد داشت مطمئن شود که جناب دوداتو بازیگران خود را واقعا نکشته. نمیدانم وقوع چنین دادگاهی با چنین موضوعی چقدر صحت دارد اما حتی اگر این داستان دروغ هم باشد، نشان از تاثیری دارد که این فیلم بر تماشاگر خود میگذارد.
«عدهای مستندساز در جنگلهای آمازون گم میشوند. عدهی دیگری که چشم انتظار بازگشت آنها هستند بعد از تاخیرشان، گروهی را مامور میکنند که به آمازون سفر کنند. در این جستجو دوربین یکی از مستندسازان پیدا میشود. تصاویر ضبط شده خبر از اتفاقاتی ترسناک میدهد که نمیتوان آن را باور کرد. ظاهرا اعضای گروه در چنگال یک قبیلهی آدمخوار اسیر شدهاند …»
۷. توماهاک استخوانی (bone tomahawk)
- کارگردان: کریگ زلر
- بازیگران: کرت راسل، پاتریک ویلسون
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
در این جا هم با فیلمی با موضوع قبایل آدمخوار طرف هستیم، اما تفاوتی میان این فیلم و «کانیبال هولوکاست» وجود دارد؛ کارگردان در این جا اهمیت بیشتری به شخصیت اصلی خود میدهد و گرچه در پایان در نمایش خشونت کم نمیگذارد اما این باعث نمیشود که از قهرمان درام فاصله بگیرد. به همین دلیل هم میتوان فیلم «توموهاک استخوانی» را اثری ترسناک و وسترنِ شخصیت محور نامید که به بررسی تاثیر اتفاقات معمول ژانر ترسناک روی قهرمان سنتی سینمای وسترن میپردازد.
البته باید اعتراف کرد که این فیلم حتی بین طرفداران سنتی ژانر وحشت هم مهجور مانده است. احتمالا به خاطر این که کسی تصور نمیکند بتوان ژانر وسترن و ژانر وحشت را در هم ادغام کرد. به تقلید از وسترنهای کلاسیک، در این فیلم با کلانتری طرفی هستیم که هم روان تاریکی دارد و هم وجودی روشن. همه در شهر تحت کنترل او به زندگی خود مشغولند تا اینکه یک شب همه چیز به هم میریزد.
افراد قبیلهای آدمخوار از بومیان سرخپوست (که نام فیلم از نام قبیلهی آنها گرفته شده) آمریکا به شهر حمله میکنند و عدهای را با خود میبرند. حال کابویها و هفتتیر کشان فیلم باید زودتر از آنکه همولایتیهایشان به نیش کشیده شوند، «وحشیها» را پیدا کنند.
فیلم روایت وسترن خود را کنار نمیگذارد تا ترسناک شود بلکه هر دو ژانر را به موازات هم دنبال میکند. خبری از نیروهای ماوراءالطبیعه هم نیست تا جلوههای ویژه به کار آید و باعث تغییر لحن فیلم شود. فقط اینکه هیولاهای اثر عدهای سرخپوست هستند که به جای شکار حیوانات از انسانها تغذیه میکنند.
در چنین چارچوبی هدف فیلمساز نمایش رفتار کلانتر و گروه او است که به سیم آخر زدهاند تا به هر قیمتی حق غاصبان را کف دستشان بگذارند. برای رسیدن به این هدف، دوربین فیلمساز قبیله را در لانگ شات قرار میدهد و در پردهی پایانی تصویری دلهرهآور از آنها ترسیم میکند که در کمتر فیلم ترسناک در این یک دههی گذشته دیدهاید. مردان قبلیلهی سرخ پوست فیلم هیچ شباهتی به سرخ پوستهای فیلمهای دیگر ندارند. آنها حتی به زنها و بچههای خود هم رحم نمیکنند و اتفاقا یکی از ترسناکترین قابهای فیلم هم به زمانی بازمیگردد که کارگردان دوربینش را ناگهان به سمت زنان قبیله میچرخاند.
خلاصه که نمایش نحوهی زندگی قبیله نفس را در سینه حبس میکند و دلیل قرار گرفتن فیلم در این فهرست هم به همین موضوع بازمیگردد. میتوان نیمهی اول فیلم را دید و از تماشای یک فیلم وسترن خوش ساخت لذت برد، اما اگر قصد داشتید که «توموهاک استخوانی» را تا انتها ببینید، دوباره کمی فکر کنید؛ اتفاقاتی در پیش است که انتظار آن را ندارید.
«کلانتری در شهری در غرب وحشی مسئولیت برقراری نظم را برعهده دارد. در ظاهر کلانتر از چیزی در زندگی خود شکایت دارد و همین هم باعث شده که همواره بداخلاق باشد و از دست زمین و زمان شاکی. در حالی که او دردسرهای عادی یک شهر این چنینی را حل و فصل میکند، شبانه برخی از مردمان شهر توسط سرخ پوستهای آدمخوار ربوده میشوند. کلانتر اسبش را زین میکند و قول میدهد که آنها را بازگرداند …»
۶. شهدا (martyrs)
- کارگردان: پاسکال لوژیه
- بازیگران: مرجانه علوی، میلن ژامپانوی
- محصول: ۲۰۰۷، فرنسه و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۴٪
فیلم «شهدا»، مانند فیلم «خام» در همین فهرست، فیلمی است متعلق به جریان سینمایی افراطی نوین فرانسه. داستان زندگی دو زن که تصمیم میگیرند افرادی را که در کودکی از آنها سو استفاده کرده، بیابند و انتقام آن روزها و شبهای پر از دلهره را بگیرند. در این میان، فیلمساز تلاش میکند تا با نمایش یک خشونت فزاینده، نقدی تند به شکلگیری یک چرخهی دلخراش از خشونت داشته باشد.
کارگردانان سینمای افراطی نوین فرانسه در نمایش خشنوت بی پروا هستند. اما فیلم «شهدا» حتی در بین آنها هم اثر خشنی محسوب میشود. کارگردان چندتایی از دلخراشترین سکانسهای خشن قرن بیست و یکم را لابهلای فیلمش قرار داده و این چنین یک داستان انتقام را به اثری تبدیل کرده که دوست دارد مخاطب خود را منزجر کند.
دلیل قرار گرفتن فیلم در این فهرست فقط به نمایش صحنههای خشن بازنمیگردد. کارگردان در این جا سکانسهای خشن خود را به یک رویکرد فلسفی پیوند زده و از خشونت افسارگسیخته، به قصد متاثر کردن مخاطب استفاده کرده است. هدف او فقط ترساندن مخاطب نیست، بلکه تمایل دارد که تماشاگر فیلم با حسی تلخ سالن سینما را ترک کند. همهی ما بعد از اتمام یک فیلم ترسناک، با فراغ بال سالن سینما را ترک میکنیم؛ چرا که از حضور در حریم امن خود لذت میبریم و خوشحال هستیم که همهی آن چه که بر پرده افتاده، فقط یک فیلم سینمایی بوده، اما «شهدا» تاثیرش فراتر از اینها است و با ترک کردن سالن هم از بین نمیرود.
درست مانند تماشای فیلمی تلخ و تراژیک که شخصیتهایی همدلیبرانگیز دارد و تماشاچی برای سرنوشت آنها نگران میشود و در پایان هم از آن چه بر آنها رفته متاثر میشود. حال چنین احساسی را به فیلمی ترسناک منتقل کنید و با وحشت جاری در قاب در هم آمیزید تا بدانید که «شهدا» چگونه فیلمی است. خلاصه دوباره مانند فیلمهای قبلی مطلب خود را با این توصیه تهمراه میکنم که حتما قبل از تماشای فیلم، دوباره فکر کنید و بیگدار به آب نزنید.
فیلم «شهدا» در فرانسه به اثر پر سر و صدایی تبدیل شد. چرا که نمایش آن برای افراد زیر ۱۸ سال ممنوع شد. این اولین بار بود که چنین اتفاقی برای فیلمی در فرانسه به وجود میآمد و همین هم سبب شد تا تهیه کنندگان اثر دست به دامن وزیر فرهنگ فرانسه شوند.
«دختری به نام لوسی به خاطر آزار و اذیتهایی که در کودکی متحمل شده، در عذاب است و هنوز هم نتوانسته آن روزها و شبها را فراموش کند. او قصد دارد که از مسببان آن اتفاقات شوم انتقامی خونین بگیرد. دختر دیگری به نام آنا هم به او میپیوندد چرا که تجربیات مشابهی از کودکی خود دارد …»
۵. جهنم سبز (the green inferno)
- کارگردان: ایلای راث
- بازیگران: لورنزو ایزو، آریل لوی
- محصول: ۲۰۱۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۳۸٪
فیلم ترسناک دیگری که دست مخاطب را میگیرد و به جنگلهای آمازون میبرد. در این جا هم پای یک قبیلهی آدمخوار وسط میآید اما فیلمساز سودای دیگری هم در سر دارد: نمایش وحشیگری و دورویی کسانی که به اصطلاح متمدن هستند، اما آن چیزی نیستند که نمایش میدهند.
از این منظر فیلم «جهنم سبز» دقیقا به درد امروز من و شمای گرفتار و سر در گریبان فضای مجازی میخورد. مایی که تحت بمباران شدید اطلاعاتی هستیم که دیگران به دروغ از دنیا و انسان مخابره میکنند تا هدف پلید خود را پیش ببرند. فقط کافی است به این موضوع نگاه کنید که روزانه چه تعداد از کسانی که در فضای مجازی میشناسیم، بعد از گذشت مدتی مشخص میشود آن کسی نیستند که نمایش میدهند و زندگی دروغینی در برابر دوربین ساختهاند که منفعتی پشت آن خوابیده است.
از همین جا است که مخاطب فیلم «جهنم سبز» در تشخیص قطب منفی داستان بازمیماند. از یک سمت قبیلهای آدمخوار در فیلم حضور دارد که هیچ ابایی از کشتن مزاحمین ندارد و از سوی دیگر افرادی پا به جنگلهای آمازون گذاشتهاند که هدف اصلی خود را مخفی کردهاند؛ آنها برخلاف ادعایشان تمایلی به نجات جنگل آمازون ندارند و فقط از این موضوع استفاده میکنند که جهانیان را گول بزنند. این افراد نیک میدانند که عامهی مردم به موضوعی مانند نجات زمین واکنش نشان میدهند و برای همراهی هر چه بیشتر و حداکثری آنها، چنین دروغی سر هم کردهاند؛ درست مانند همان کاری که متقلبین فضای مجازی انجام میدهند و با بازیچه قرار دادن احساسات دنبال کنندگانشان، به منفعت و ثروت میرسند.
در چنین چارچوبی است که قبیلهی آدمخوار فیلم، بر خلاف فیلم «کانیبال هولوکاست» قاتلینی بی رحم به نظر نمیرسند. انگار آنها همان مدافعین واقعی جنگل هستند و تنها کاری که انجام میدهند، دفاع از محل زندگی و آداب و رسومشان است؛ آداب و رسومی که خطری به نام انسان به ظاهر متمدن آن را تهدید میکند. در واقع آنها در جنگی دائمی بر سر مرگ و زندگی خود روزگار میگذرانند و طبعا در جنگ هم خبری از لطافت و زیبایی نیست و بروز خشونت و افزایش تلفات بدیهی به نظر میرسد.
به همین دلیل هم این فیلم را در جایگاهی بالاتر از آن فیلم ایتالیایی قرار دادهام. کارگردان در «کانیبال هولوکاست» تلاش کرده که فیلمی بسیار خشن بسازد و به هدف خود هم رسیده است. در آن جا نمایش واقعگرایانهی خشونت دست از سر مخاطب برنمیدارد اما در فیلم ایلای راث، علاوه بر خشونت مسالهای اخلاقی هم گریبان مخاطب را میگیرد؛ من و شما درمیمانیم که چه کسی مقصر این همه خشونت است: انسانهای متمدن یا قبیلهای آدمخوار که فقط مزاحمین را طرد میکند؟
این دومین فیلم ترسناک ایلای راث در این فهرست است. او را با بازی در فیلمهای تارانتینو میشناسیم و جالب این که خود تارانتینو هم از طرفداران بی پروایی او در نمایش خشونت است.
«گروهی از محققان و دانشجویان در تلاش هستند که جنگلهای آمازون را نجات دهند. آنها به این جنگل سفر میکنند اما پس از مدتی متوجه میشوند که تنها نیستند و قبایلی آدمخوار آنها را زیر نظر دارند …»
۴. مرده شرور (evil dead)
- کارگردان: سام ریمی
- بازیگران: بروس کمپل، بتسی بیکر
- محصول: ۱۹۸۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
فیلم ترسناک «مرده شرور» کمی با آثار دیگر حاضر در فهرست تفاوت دارد. در تمام فیلمهای بالا عامل ایجاد وحشت کاملا انسانی است. قاتل، جانی یا افرادی به دنبال دیگران میافتند و دست به جنایت میزنند. این کار باعث میشود که سکانسهای خشن ملموستر شوند و تاثیر بیشتری بر تماشاگر بگذارند؛ چرا که خبری از عاملی غیرانسانی نیست که فیلم را خود به خود نمایشی کند. در این جا همه چیز فرق دارد و عاملی فراطبیعی دست به کشتن میزند. اما کارگردان آن قدر صحنههای دلخراش پشت سر هم ردیف میکند که مخاطب مجبور شود چشمانش را بدزدد. دلیل قرار گرفتن این فیلم در این جای فهرست هم به همین موضوع بازمیگردد.
سام ریمی یک متخصص قدیمی سینمای وحشت و از خدایگان قابل احترام این ژانر است. به لحاط تعداد صحنههای وحشتآور کمتر فیلمی به گرد پای این یکی نمیرسد. آن چه که «مردهی شرور» را صاحب چنین جایگاهی میکند، برخورداری از همین تعداد بالای صحنههای دلخراش است، بدون آن که به مرور زمان تأثیر خود را بر مخاطب از دست بدهد. چرا که آدمی در برابر هر چیزی بعد از تماشای تعداد دفعات مکرر، پس زده میشود و به جای این که از تماشای پیاپی صحنههای وحشتناک بترسد، مقابل آنها واکسینه میشود.
دلیل چنین دستاوردی، حضور سایهی سینگین یک تعلق فزاینده در لابهلای فیلم است. از سمت دیگر کارگردان فضای فیلم را به گونهای چیده که در هر گوشهی آن خطر وجود هیولایی کشنده وجود داشته باشد. دیگر موضوعی که به شکل گیری یک ترس پایدار در فیلم کمک میکند، قرار دادن یک احساس شجاعت در وجود شخصیت اصلی پس از روبهرو شدن با خطرات بسیار است. به عبارت دیگر آن چه که برای تماشاگر ممکن است به وقوع بپیوندد و تجربهی تماشای فیلم را خراب کند و بعد از دیدن نماهای متعدد ترسناک، دیگر حسی به آنها نداشته باشد، در قهرمان فیلم به وجود میآید. او از جایی به بعد تصمیم میگیرد به جای فرار از خود دفاع کند و شیطان مجسم فیلم را به مبارزه میطلبد.
سام ریمی بعد از ساختن فیلم «مردهی شرور»، دو دنباله بر آن ساخت که باعث شد شخصیت اصلی آن به فرهنگ عامه وارد و حتی بازیهای کامپیوتری مختلفی بر اساس آن ساخته شود. چنین موفقیتی از همان خرق عادت او از وارد کردن خوی شجاعت در رگ و پی قهرمانش ناشی میشود. حتی امروزه نیز سریالی به نام «اش علیه مرده شرور» (ash vs evil dead) در حال ساخته شدن است که به دلیل همین موفقیت و اقبال عامه از قهرمان فیلم سام ریمی است. در واقع امروزه میتوان فیلم «مرده شرور» را فیلمی کالت با تمام مختصاتش نامید.
جنبهی دیگری در فیلم سام ریمی وجود دارد که شاید در نگاه اول به نظر بعید برسد؛ آن هم حضور یک نوع کمدی دیوانهوار است که به سنت ساخت بی موویها (b movies) بازمیگردد. در این چنین فیلمهایی عشق فیلمسازان به سینما و ساختن فیلم تبدیل به جنونی میشود که با شیطنتهای آنها در هم میآمیزد و چون خبری از تهیه کننده آن چنانی و پولی فراوان نیست و به همین دلیل هم دست کارگردان بازتر است، شیطنتهای کارگردان میتواند جلوهای دیوانهوار پیدا کند. اما سام ریمی از این سنت به شکلی آگاهانه استفاده میکند و سر و شکل فیلمش را با اغراقهای همیشگی آن گونه فیلمها پر میکند. اگر تاکنون چنین فیلمی ندیدهاید که احساسات متناقض و غریبی در شما بیدار کند تماشای آن را از دست ندهید. ضمن اینکه موفقیت این فیلم سبب شد تا داستانی در سینمای وحشت دوباره پا بگیرد که امروز در سرتاسر دنیا طرفداران بسیاری دارد: سفر عدهای جوان و نوجوان به دور از چشم اجتماع برای گذراندن تعطیلات و مواجهه با موجودی که یکی یکی از آنها قربانی میگیرد.
«مردهی شرور» در ایران با نام «کلبهی وحشت» هم شناخته میشود.
«چند جوان برای گذراندن یک تعطیلات به کلبه ای در وسط جنگل سفر میکنند. آنها بعد از اقامت به زیرزمین میروند و با نوار و کتابی روبهرو میشوند. پخش کردن نوار باعث میشود روحی شیطانی از خواب بیدار شود و در وجود تک تک آنها حلول کند …»
۳. پرتقال کوکی (a clockwork orange)
- کارگردان: استنلی کوبریک
- بازیگران: مالکوم مکداول، پاتریک مکگی، میریام کارلین
- محصول: ۱۹۷۱، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪
شاید بسیاری تصور کنند که نمیتوان فیلم «پرتقال کوکی» را فیلم ترسناک در نظر گرفت. برای لحظهای اتفاقات فیلم را مرور کنید؛ از اتفاقاتی که ابتدای فیلم توسط آن گروه جهنمی شکل میگیرد تا به زندان رفتن شخصیت اصلی و انجام آزمایشات گوناگون و در نهایت آن پایان باشکوه، خبر از این میدهد که ما با فیلمی عمیقا ترسناک روبهرو هستیم. حتی این موضوع که این شاهکار استنلی کوبریک به خاطر ترس از گسترش بی اخلاقی، در بسیاری از کشورها به اثری ممنوعه تبدیل شد، بیشتر توجیه دولتها به نظر میرسد؛ شخصا تصور میکنم مسئولین دولتی در این کشورها دوست نداشتند که بر ترسناک بودن فیلم اعتراف کنند، چرا که بسیاری را به تماشای فیلم ترغیب میکرد و این اعلام ممنوعیت، به تبلیغی برای «پرتقال کوکی» تبدیل میشد و به دیدن شدن آن کمک میکرد.
هیچ چیز در این فیلم مهمتر از شخصیت اصلی آن و بلاهایی که به سرش میآید نیست. او جوانی شر و شور است که چیزی جلودارش نیست. فیلمساز هم با نمایش جزییاتی حیرتآور او را ترسیم میکند؛ از حیوان خانگیاش گرفته که ماری عظیمالجثه است تا موسیقی کلاسیکی که گوش میکند. به دلیل همین نمایش جزییات است که الکس دلارج فیلم «پرتقال کوکی» با بازی مالکوم مکداول در نیمهی ابتدایی فیلم یکی از وحشتناکترین شخصیتهای تاریخ سینما به نظر میرسد و در نیمهی دوم آن یکی از ترحمانگیزترین ایشان. مردی که آهسته آهسته مانند بسیاری از شخصیتهای ساخته و پرداخته شده توسط استنلی کوبریک به سمت یک جنون افسارگسیخته حرکت میکند و به واسطهی آزمایشهایی تبدیل به موش آزمایشگاهی گیر کرده در یک قفس ترسناک میشود.
کوبریک رسیدن به این نقاط از زندگی این شخصیت را با دقت و وسواسی عجیب تصویر کرده و چنان همه چیز را بیپرده به نمایش گذاشته که به راحتی میتواند مخاطب دلنازک را پس بزند. به همین دلیل هم قرار گرفتنش در لیستی این چنین اجتنابناپذیر به نظر میرسد. فقط کافی است که فیلم را ببینید؛ نه میتوان با خیال راحت سکانس هجوم به خانهی زنی بخت برگشته در ابتدای اثر را با خیال راحت به تماشا نشست و منزجر نشد و نه میتوان شکنجههایی که الکس تحمل میکند را دید و از کنارشان رد شد. از همه مهمتر این که کوبریک تلاش کرده این وضعیت را به تمام زندگی انسان مدرن تعمیم دهد؛ پس همه چیز استعارهای از وضع من و شما در جوامع امروزی است و تنها کاری که کارگردان انجام داده، زدن تلنگری برای بیدار شدن از خواب غفلت است.
«پرتقال کوکی» از کتابی به قلم آنتونی برجس به همین نام ساخته شده و امروز یکی از معروفترین و البته مناقشهبرانگیزترین فیلمهای استنلی کوبریک است. چرا که در زمان اکران به خاطر ترس بسیاری از دولتها از تأثیر مخرب آن بر روان جوانان، به بهانهی بدآموزی اجازهی نمایش نگرفت.
شخصیت الکس فرصت مناسبی برای مالکوم مکداول بود تا بهترین بازی خود را به نمایش بگذارد. او به خوبی در نیمهی اول فیلم احساس انزجار را در مخاطب بیدار میکند و در نیمهی دوم هم ابعاد ترحمبرانگیزی به شخصیت میبخشد. در چنین چارچوبی اگر تمایل دارید که بدانید ریشهی شخصیتهای روانپریشی مانند جوکر در کجاست، حتما به تماشای فیلم «پرتقال کوکی» بنشینید و به نمودار تغییر رفتار الکس توجه کنید.
«فیلم پرتقال کوکی داستان الکس پانزده ساله را دنبال میکند که در پادآرمانشهری شبیه به لندن زندگی میکند. او رهبر یک گروه خلافکار است که بیپروا تجاوز میکنند و دست به دزدی میزنند. زمانی که وی دستگیر میشود، او را برای جلسات درمان میبرند تا به خیال خود از او آدمی معمولی بسازند اما به جای متنبه کردن الکس، هویتش را از او میدزدند و وی را مانند روباتی مسخ شده رها میکنند …»
۲. کشتار با اره برقی در تگزاس (the texas chainsaw massacre)
- کارگردان: توبی هوپر
- بازیگران: مرلین برنز، گونار هنسن
- محصول: ۱۹۷۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
«کشتار با اره برقی در تگزاس» بیش از هر فیلم دیگر این فهرست یا شاید تاریخ سینما، تصویرگر شرارت آدمی است.خانوادهی آدمخوار فیلم از کشتن دیگران برای خود مفری ساختهاند تا عقدههای ناشی از پس زده شدن توسط جامعه را تاب بیاورند و زندگی نکبتزده خود را زیبا کنند! در واقع آنها در حال نمایش سمت زشت جامعهای هستند که در ظاهر زیبا به نظر میرسد؛ جامعهای که به جای پیدا کردن راه حل مشکلاتش، دوست دارد که پلیدیهایش را مانند خاکروبه به زیر فرش بفرستد و فراموش کند که دنیایش سمت تاریکی هم دارد. اما این زشتی جایی از فرش بیرون میزند و خود را به رخ میکشد و تنها کاری که در برابرش میتوان انجام داد، فرار کردن است.
فیلم با سخنان اخبارگو روی تیراژ آغاز میشود. حرفهای تلخ او با تصاویر جسدهای مثله شده همراه است. در ادامه پنج جوان را میبینیم که برای سرزدن به خانهای که محل گذران دوران کودکیشان بوده، عازم سفر هستند. سرک کشیدن آنها در خاطراتشان باعث میشود گذشته مانند آواری بر سرشان خراب شود.
در پردهی اول یکی از شخصیتها به کار کردن اعضای خانوادهاش در کشتارگاه اشاره میکند و داستانهایی که از نحوهی کشتن حیوانها تعریف میکند، در موازات جنایات خانوادهی قاتل فیلم قرار میگیرد. به همین دلیل است که نتیجهی سرک کشیدن در این گذشته این چنین خونبار است؛ این جوانان بدون آن که خود بدانند در حال کنار زدن فرشی هستند که مدتها پیش روی کثافتهای جا خوش کرده در جامعه کشیده شده.
طراحی صحنهی خانه به فضاسازی هولناک آن کمک میکند. تمام خانه با اسکلت و پوست آدمیزاد تزئین شده و دوربین برای تأثیرگذاری هر چه بیشتر این فضا، مدام از اشیا اینسرت میگیرد. اتاقها و فضای خانه کمتر با مدیوم شات یا لانگ شات به نمایش در میآید.
تصویربرداری در کنار تدوین، ترس خفقانآور حاکم بر جاده و خانواده عجیب و غریب داستان و تعقیب و گریزها را به درستی ترسیم میکند. این فضاسازی تا میانهی اثر، جنبهی هشداردهنده دارد. از اواسط فیلم با پیدا شدن سروکلهی صورت چرمی، قاتل بی رحم و کودک صفت فیلم، خشونتی افسارگسیخته فیلم را پیش میبرد که لحظهای متوقف نمیشود و هر چه میگذرد بر شدت آن افزوده میشود.
تصویر خشونت در این فیلم تفاوتی با دیگر فیلمهای ژانر وحشت دارد؛ صورت چرمی برای لذت بردن آدم نمیکشد بلکه به نظر میرسد چارهای جز این ندارد. پدر و برادر دیوانهاش کمکی به او نمیکنند و او وظیفهی تیمارداری این خانواده را بر عهده دارد. به همین دلیل است که همواره ماسکی با چهرهی زنانه بر صورت دارد. او میشورد و میپزد تا جای خالی مادر را در خانواده پر کند. فقط وسایل آشپزیاش با دیگران تفاوت دارد و به جای گوشت حیوان از گوشت انسان استفاده میکند. خون، تصویربرداری واقعگرایانه از مثله کردن دیگران، آدمهایی کریه و بدمنظر و چند جوان از همه جا بی خبر که فقط برای گردش بیرون آمدهاند، باعث شده تحمل فیلم برای مخاطب دلنازک سخت باشد.
صورت چرمی امروز به یکی از نمادهای سینمای اسلشر تبدیل شده. شخصیتی با الهام از قاتلی واقعی به نام اد گین که منبع الهام قاتلین فیلمهایی مانند «روانی» (psycho) از آلفرد هیچکاک، سکوت برهها (the silence of the lambs) ساختهی جاناتان دمی و «مطرودین شیطان» از راب زامبی هم بوده است؛ مردی چرمینه پوش با یک ارهبرقی ترسناک و پر سروصدا در دست که در طلب جان آدمی است.
متأسفانه این شاهکار توبی هوپر بارها و بارها بازسازی شده که یکی از یکی بدتر هستند. اگر دل تماشای «کشتار با اره برقی در تگزاس» را دارید همین نسخه از فیلم را ببینید.
«پنج جوان برای سر زدن به خانهی دوران کودکی خود به یک سفر جادهای میروند. در راه با مردی دیوانه روبهرو میشوند که از بریدن دست خود با تیغ لذت میبرد. او به این جوانان حمله میکند و آنها را میترساند. بعد از رهایی از دست این مرد و با رسیدن به مقصد، دو نفر از آنها به خانهای در همسایگی میروند تا کمی اطلاعات کسب کنند و کمک بگیرند. اما خبر ندارند که این خانه محل زندگی خانوادهای آدمخوار است که قاتلی بی رحم با یک صورت چرمی در آن جا حضور دارد …»
۱. سالو یا ۱۲۰ روز سودوم (salo, or the 120 days of Sodom)
- کارگردان: پیر پائولو پازولینی
- بازیگران: پائولو بوناچلی، جیورجیو کاتالدی و آلدو والتی
- محصول: ۱۹۷۶، ایتالیا و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۹٪
فیلم ترسناک «سالو» یکی از پر حاشیهترین فیلمهای تاریخ سینما است و البته یکی از غریبترینهایش. وقتی پیر پائولو پازولینی چند هفته بعد از ساختن این فیلم کشته شد (پروندهی مرگ او هنوز هم حل نشده باقی مانده) عدهای مرگ او را به همین فیلم نسبت دادند، این که عدهای تحت تاثیر این فیلم و انزجار ناشی از آن دست به چنین عملی زدهاند. همین تئوری کافی است که از جایگاه فیلم در این فهرست مطمئن شویم. «سالو» فیلمی پر از صحنههای دلخراش است که هر لحظه بر میزان خشونت آن اضافه میشود و البته سکانسهای حال به هم زن، آن هم از بدترین نوعش کم ندارد. شکنجههای پیاپی یا خوردن کثافت، اتفاقی معمول در این فیلم پیر پائولو پازولینی است.
اما او همهی اینها را بنا به دلایلی ساخته است. پازولینی قصد داشته که استثمار انسان توسط دولتها را به گزندهترین شکل ممکن نمایش دهد. او روشنفکری چپگرا بود که از حکومت فاشیستها یا دولتهای دست راستی خسته شده بود. این را میشد هم در شعرهایش دید و هم در فیلمهایش. مثلا وقتی به سراغ داستان حضرت مسیح (ع) میرود و فیلم «انجیل به روایت متی» (the gospel according saint matthew) را میسازد، اول از مسیح چهرهی مردی روشنفکر ترسیم میکند که در حال به چالش کشیدن باورهای مردم کوچه و خیابان است و بعد به جنبههای روحانی او اشاره میکند.
«سالو» آخرین وسیلهی او برای به چالش کشیدن باورهای جامعه بود. او سیستم اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد را روشی برای بهرهکشی از آدمی میدید و در «سالو» این بهره کشی را به اشکال مختلف به تصویر کشید؛ از بهره کشی جنسی تا شکنجه کردن آدمی و تاثیر گذاشتن بر رفتارش مانند یک ربات. این نمادها و استعارهها به این دلیل ترسناک جلوه میکند و بر مخاطب تاثیر میگذارد که از باورهای عمیق سازندهاش نشات میگیرد.
در مطلب ذیل فیلم «کانیبال هولوکاست» اشاره شد که فیلمساز صحنههای آدمخواری را به شکلی واقعگرایانه تصویر میکند؛ چرا که تاثیر بیشتری بر مخاطب میگذارد. در این جا هم پیر پائولو پازولینی سکانسهای شکنجه را چنین تصویر کرده اما تفاوتی میان این دو فلیم وجود دارد. در این جا خبری از داستان مشخصی نیست و مدام فیلمساز از صحنهای حال به هم زن، به صحنهی ترسناک دیگری میرود. این چنین انگار با زندگی روزمرهی مردمانی طرف هستیم که هیچ نقطهی پایانی تا دم مرگ در آن وجود ندارد؛ پس بر خلاف فیلم «کانیبال هولوکاست» ذرهای امید، حتی به کمترین میزان، در «سالو» وجود ندارد.
اما فیلم «سالو» نقطه قوت دیگری هم دارد؛ کارگردان به خوبی میداند که این سیستم حاکم است که همه را به استثمار میکشد، نه عدهای آدم. پس طبقهی برخوردار را در ابتدا منحط و سپس قربانی این وضعیت ترسیم میکند. تنها تفاوت آنها با دیگران، میزان رضایتشان از توهم قدرتی است که تصورش را دارند و میزان شکنجهی کمتری که به آن دچار میشوند.
خلاصه که پیر پائولو پازولینی با ساختن فیلم «سالو» مخاطب را مجبور میکند که به چیزی زل بزند که میتوان آن را جلوههایی دیوانهوار از فاشیسم نامید. او در این فیلم به سراغ داستان مردان و زنانی رفته که چیزی به نام عزت نفس نمیشناسند و تا ته دروازههای جهنم پیش رفتهاند. تماشای فیلم کار بسیار سختی است و صحنههای آزاردهنده و حال به هم زن کم ندارد. پس اگر دل نازک هستید به سراغش نروید.
برخی گمانهزنی میکنند و قتل پازولینی را به چیزهای دیگری به جز این فیلم ربط میدهند. عدهای آن را یک دفاع از خود دانستهاند و عدهای هم معتقد هستند که مخالفان حزب کمونیسم او را کشتهاند. حتی اگر یکی از اینها هم روایت درست واقعه باشد، باز هم پیدایش آن تئوری که فیلم «سالو» را دلیل این مرگ میداند، نشان از انزجاری است که تماشای این فیلم در آن زمان به وجود آورده بود.
«در سال ۱۹۴۴ در یک محل اشغال شده توسط آلمان، تعدادی آدم توسط مردانی که خود را رییس جمهور، اسقف، عالی جناب و دوک معرفی میکنند، به اسارت گرفته میشوند. آن چه که در ادامه بر این بخت برگشتگان میگذرد، چیزی جز شکنجههای روحی و جسمی نیست …»
دیدگاه تان را بنویسید