بگذارید از سرخط شروع کنیم؛ وقتی میگوییم «فارسی» زبان شعر است،منظورمان چیست؟ این جمله را به چند شکل میتوان تفسیر کرد. اول اینکه در زبان فارسی شعرهای زیادی سروده شده است. دوم، سرودن شعر در زبان فارسی ساده است و سوم، در زبان فارسی آنقدر شعرِ مطلوب و استوار سروده شده که برای این زبان در دنیا شهرت و محبوبیتی دست و پا کرده است. اینها تفاسیری هستند که که از گزاره «فارسی زبان شعر است.» فهم میشوند.
اما تفسیر اصلی از گزاره «فارسی زبان شعر است»، آن است که آیا فارسی قابلیت و خاصیتی ذاتی دارد که سرایش شعر را سهل و ساده کرده است و گنجینه عظیمی به اسم ادبیات فارسی رقم زده است؟ بنا به گفته یوسف سعادت -زبانشناس تاریخی- ، اینکه فارسی استعداد ویژهای در «شعر» دارد، خاصیتی نیست که از آغاز وجود داشته و به آن دلیل شعر فارسی پدیده آمده باشد.
این پژوهشگر حوزه ایرانشناسی که درباره گزاره پرتکرار «فارسی زبان شعر است» اظهار نظرهایی خواندنی دارد، حمایت حکومتها و زبان پهلوی ساسانی را عامل رشد زبان فارسی و اوجگیری آن در حوزه شعر میداند و معتقد است که به شرط احساس نیاز و وجود امکانات، هر زبانی توان آن را دارد که به زبان شعر یا فلسفه یا هر علم و مهارت دیگری تبدیل شود.
او همچنین ضعف زبان فارسی در بیان فلسفی را هم بهشدت رد میکند و بیان میکند که در تمدن اسلامی، وظیفه انتقال مفاهیم فلسفی بر عهده عربی بوده و الا فارسی هم توان آن را دارد که به زبان منطق، فلسفه یا هر علم دیگری تبدیل شود.
*آقای سعادت سؤال آخر را اول بپرسم؛ آیا فارسی زبان شعر است؟ یا به عبارت دیگر، آیا سرودن شعر خاصیت ذاتی زبان فارسی است؟
نمیتوان به این پرسش پاسخ قطعی داد. چون پاسخ قطعی ما را از رسیدن به حقیقت منحرف میکند، بنابراین باید به این مسأله به شکل نسبی نگاه کنیم. میتوان هم به این پرسش پاسخ مثبت داد و هم منفی. اما برای سرگرفتن بحث اجازه بدهید بگوییم بله، فارسی زبان شعر است؛ به این معنا که از هزار سال پیش فارسی برای سرودن شعر به کار گرفته شده و زبان فارسی شاعران بسیاری به خود دیده است که از شعر برای بیان مضامینی گونهگون، از مدح و حماسه و عرفان گرفته تا فلسفه و حتی پزشکی، بهره بردهاند و اینها کیفیتی را در شعر فارسی پدیده آورده که محبوبیت جهانی پیدا کرده است .
*آیا فارسی استعداد ویژهای برای آفرینش شعر دارد؟
بله، قرنها است که فارسی تبدیل به زبانی شده که مستعد سرودن شعر است.
*گفتید میتوان به پرسش «آیا فارسی زبان شعر است» جور دیگری هم پاسخ داد؛ یعنی آیا میشود گفت که امکان سرایش شعر استعداد ذاتی زبان فارسی نیست؟
بله میشود اینطور هم گفت که مانند زبانهای دیگر استعداد فارسی هم در شعر ذاتی نیست، بلکه استمرار در سرودن شعر و وجود این نیاز در ایران و خاورمیانه باعث شده که استعداد سرودن شعر در زبان فارسی شکوفا شود. به عبارت دیگر، اینکه فارسی استعداد ویژهای در «شعر» دارد خاصیتی نیست که از آغاز وجود داشته و به آن دلیل شعر فارسی پدیده آمده باشد، بلکه برعکس، تمایل و نیاز گسترده به شعر و سخنوری در قالب شاعرانه باعث شده که روشها، ابزارها و نوآوریهایی در این کار پدیده آمده و پیوسته در تاریخ این زبان انباشته شوند. این تجربههای اندوخته هم به نوبۀ خود معلمِ نوآوریها و ذوقورزیهای بعدی شده تا در نهایت در فارسی ذخیرهای غنی از ابزارهای مورد نیاز در شعر فراهم شود. به لحاظ نظری، اگر این زمینه و امکانات برای دیگر زبانها نیز فراهم میشد، منطقاً آنها هم میتوانستند زبان شعر باشند.
*پس همۀ زبانها استعداد آن را دارند که در شعر به درجۀ بالایی از کیفیت برسند؟
بله، البته تا اینجای بحث نظری بود. در عالم نظر همۀ زبانها میتوانستند استعداد سرودن شعر یا برای نمونه ظرفیت و رسایی علمی و فلسفی داشته باشند، اما به شرط وجود زمینه و امکانات پس از سدهها تمرین و تجهیز.
*با این اوصاف، مفهومی زیر عنوان «ویژگی ذاتی و منحصربفرد زبان» وجود ندارد و بروز هر استعدادی در هر زبانی محصول شرایط بیرونی از جمله شرایط سیاسی، اجتماعی و ... است.
برای هر زبانی میسر است که در هر بخشی قوت داشته باشد اما داشتن فرصت هزار ساله و حکومتهایی ثروتمند که نیاز به رسانۀ شعر دارند، امکانی نیست که برای زبانهای زیادی فراهم بوده باشد، بنابراین از این دیدگاه فارسی در جایگاه ویژهای قرار میگیرد و همین موقعیتِ ویژه است که زمینهساز ایجاد و پرورش ظرفیتهای سطح بالا در زبان بوده است.
فراموش نکنیم که هزار و اندی سال پیش هم زبانهای زیادی در این گوشۀ جهان بودند ولی چرا فارسی از این میان نامزد دریافت آن پشتیبانیهای مادی و معنوی شد؟. دلیلش، آن است که فارسی خود زادۀ «فارسی میانه» یا «پهلوی ساسانی» بوده و آن زبان هم قرنها از حمایت دولتهای نیرومند بهره برده و به قدر قابلتوجهی به امکانات بیان عقیدتی و دقیق مجهز شده بود
*حکومتهای ثروتمند و حمایت دولتهای نیرومند در پرورش و پویایی زبانها مورد تأکید شماست. مایلم در این باره بیشتر صحبت کنیم تا بددانم زبان فارسی چه شرایطی را به لحاظ تاریخی گذراند و امکان رشد و بقا پیدا کرد؟
دقت داشته باشید؛ پس از اسلام از میان زبانهای رایج در سرزمینهای ایرانی برای نمونه میتوان به سُغدی، بلخی و خوارزمی اشاره کرد که سنت ادبی داشتند و به تناسبِ جمعیت و ظرفیت ادبی و اداریشان حوزۀ نفوذی برای خود فراهم کرده بودند؛ برای نمونه سُغدی در منطقۀ ماوراءالنهر جایگاه زبان میانجی داشته است، یعنی چیزی مثل زبان بینالمللی در روزگار ما که صاحبان زبانهای دیگر برای ارتباط با هم آن را میآموزند.
اما در پیشروی اسلام به شرق، فارسی رفتهرفته این زبانها را به حاشیه راند و خود به زبان میانجیِ جمعیتهای ایرانیزبان غرب و شرق کشور تبدیل شد. زیرا بهواسطۀ حکومتهای فارسیزبان طی قرنها جمعیت بیشتری با این زبان روبهرو و آشنا شده بودند و همچنین به سبب همین پشتیبانیهای طولانیِ حکومتها و دستگاه حقوقی و دینی شاهنشاهیها امکانات واژگانی و نحوی لازم در این زبان پدید آمده و پرورده شده بود و میتوانست در ادارۀ سرزمینها و انتقال مفاهیم مورد نیاز از قبیل مضامین دینی و علمی به تودههای گستردهتری از مردم کاربرد داشته باشد.
پس اگر مثلاً از سدۀ چهارم هجری به بعد شاهد برآمدن و درخشیدن آفتاب شعر فارسی هستیم، باید دانست که این زبان پیش از آن قرنها در مسیر پرورش و تکاپو بوده است و از آن زمان بر آن شده تا گنج اندوختۀ خود را در بازار شعر هزینه کند، وگرنه بیمایه فطیر است. البته نمیخواهم بگویم که فارسی بهشکل طبیعی وارث تجربۀ ادبی پهلوی ساسانی بوده. چون بعد از اسلام این ارتباط ادبی به دلایلی قطع شد. حرف بنده آن است که زبان فارسی تا حدود قابلتوجهی وارث واژگان و توانایی واژهسازی پهلوی و نیز تا حدی وارث قالبهای بیانی آن است. فارسی پس از جدا شدن از سنت ادبی پهلوی، درون خود دست به نوآوریهایی زد و در هر منطقه واژهها و مضامینی از دیگر زبانهای ایرانی از جمله بلخی و سغدی گرفت و بهویژه در رویارویی با زبان اول جهان اسلام یعنی عربی پذیرای همهگونه وام، از روشها و ابزارها گرفته تا واژهها و مضامین شاعرانه و دینی بود و در این راه، هم گردهبرداری میکرد و هم قرض.
به این ترتیب، فارسی بهعنوان زبان دوم اسلام از نظر زبانی وارث پهلوی ساسانی و از نظر سنت ادبی صاحب شیوۀ خود بود که محصول آمیختن عناصر موروثی، اقتباسی و نوآورانه است. به هر روی، اگر چه درست نیست بگوییم خصیصهای در یک زبان «ذاتی» است. چون قرنها و عمرها کوشش و سرمایهگذاری لازم است تا زبانی واجد شرایطی شود و فارسی بخت آن را داشته که به این ترتیب زبان شعر شود.
*در این میان این پرسش پیشمیآید که آیا در زبان فارسی امکان فراهم شدن تفکرات فلسفی هم وجود دارد؟ یا فلسفه برای زبان فارسی سخت و غیرممکن است؟ حتی از این منظر دربارۀ شاخههای مختلف دانش چه میتوان گفت؟
زبان پهلوی ساسانی یا همان فارسی میانه دستکم از دوران ساسانیان به بعد برای نوشتن آثار زردشتی، مانوی و مسیحی به کار رفته بوده و ما از آنها متن در دست داریم؛ یعنی از این نظر برای بیان عقیده و فکر امتحان خود را پس داده و میتوانست در ساحتهای دیگر اندیشه هم عرض اندام کند. بنا بر آنچه پیشتر عرض کردم، فارسی هم مثل زبانهای دیگر میتوانسته به لحاظ نظری تبدیل به زبان منطق و فلسفه شود. سرمایهگذاری در این زمینه از پیش از اسلام آغاز شده بوده است.
میدانیم که پولوس پارسی -فیلسوف ایرانی عهد ساسانیان-، رسالات منطقی ارسطو را به پهلوی ترجمه کرده بوده است. زبانِ بخشهای قابلتوجهی از متنهای پهلوی موجود، از جمله دینکرد سوم که در سدۀ سوم هجری تدوین شده همانندی زیادی به زبانی دارد که در کتابهای منطق و فلسفه کاربرد دارد. در فارسی هم از قدیمترین زمانهایی که از این زبان متن بر جای مانده؛ شاهد کاربرد آن برای نگارش منطق و آراء فلسفی هستیم، برای نمونه در آثار ابنسینا و ناصرخسرو.
این بار هم سنت نگارش منطق و فلسفه دقیقاً ادامۀ طبیعی تجربۀ پهلوی نیست و به مانند آنچه پیشتر گفتم از نو در فارسی شکل گرفته ولی جالب است که در این قبیل نوشتههای فارسی واژههایی هم میبینیم که پیشتر در کتابهای پهلوی ساخته شده و به کار رفتهاند، برای نمونه "چیونیه" پهلوی که به شکل "چونی" و به معنی «کیفیت» در آثار ناصرخسرو و "چَندیه" پهلوی که به شکل "چندی" و به معنی «کمیت» در آثار ابنسینا مشاهده میشوند.
اما حقیقتی که معمولاً در این دست مباحث پوشیده میماند، آن است وظیفۀ انتقال مفاهیم فلسفی در تمدن اسلامی بر عهدۀ عربی بوده است. میدانیم که در سراسر جهان اسلام عربی زبان فرهنگ و دانش بوده و دانشمندان از هر تبار و دیاری آن را نیک میآموختهاند. اگر کسی از میان ایرانیها میخواسته دیوان شعری بپردازد، فارسی جزء گزینههای نخست وی بوده ولی بسیاری از شاعران ایرانیزبان شعرهای فراوانی به عربی هم سرودهاند. بسیاری هم به دیگر زبانهای ایرانی شعر میگفتهاند، مثل هُمام تبریزی که از وی به تبریزی یعنی زبان آذری مرسوم در تبریز شعرهایی به جای مانده و این زبانی بوده جز ترکی آذربایجانی که امروزه در تبریز رایج است و یا مثل سعدی و حافظ که شعرهایی نیز به زبان قدیم شیراز دارند و آن نیز زبانی جز فارسی بوده. ولی بیشتر سرودههای این شاعران به فارسی بوده است. یعنی برای سرودن شعر در جهان ایرانی و بعدها در بسیاری از سرزمینهای اسلامی از هند اسلامی تا بالکان سرایندگان زیادی به فارسی طبعآزمایی کردهاند، چون فارسی در این حوزۀ تمدنی بهطور ویژه بهعنوان زبانی غنی در بیان شعری پذیرفته شده و محترم شمرده میشد.
به همین ترتیب، برای فلسفه در تمام حوزۀ تمدنی اسلامی، «عربی» کاربرد داشته؛ یعنی صاحبان سخن و دانش خود را صاحب هر دو زبان میدانستند و هر کدام را برای منظوری به کار میبردند. بنابراین، امروز نباید از این تعجب کنیم که چرا حجم نثر فلسفی فارسی نسبت به شعر کمتر است. در تمدن اسلامی خود آثار ادبی و علمی و فلسفی فراوانی داریم که به دو زبان «خودمان» یعنی فارسی و عربی نوشته شده بودند. بهراستی بیرونی و ابنسینا (زبان مادریشان هر چه بوده باشد) عربی را هم مانند فارسی زبان «خود» میدانستند.
در این مدت عربی از امکاناتی که صحبتش شد بهره برده و زبان فلسفه شد. میدانیم که مثلاً خلفای عباسی سرمایهگذاری عظیمی در ترجمۀ آثار فکری و علمی یونانی و هندی و پهلوی به عربی کردند و این از پس سالها بر توان عربی در آن فقره بسیار افزود. همین اتفاق در دورۀ معاصر برای فارسی هم افتاد و به فارسی هم آثار فلسفی بسیاری ترجمه و آثاری هم نوشته شد. به هر حال، پختگی در این موضوع هم نیاز به زمان طولانیتری دارد.
بگذارید کمی هم از علم بگوییم؛ برای نمونه از دانش پزشکی. جالب است که کهنترین دستنویسی که امروز در دست داریم کتابی است در داروشناسی، یعنی کتاب "الابنیة عن حقایق الادویة" نوشتۀ ابومنصور موفق بن علی هروی و به خط اسدی طوسی از سدۀ پنجم هجری. طبیعی هم هست. نیاز مردم به پزشکی و درمان لازم میکرده اطلاعات پزشکی و دارویی در هر سرزمینی به زبانی که برای افراد بیشتری فهمیدنی باشد؛ نشر شود. همینطور از سدۀ چهارم هجری، یعنی از حدود هزار سال پیش، کتابی پزشکی به نظم و با نام "دانشنامه" به دستمان رسیده که نویسندهاش حکیم میسری دربارۀ انتخاب زبان آن چنین آورده است:
چو بر پیوستنش بر دل نهادم/ فراوان رایها بر دل گشادم
که چون گویمش من تا دیر ماند؟/ و هر کس دانشِ او را بداند
بگویم تازی ار نه پارسی نغز/ ز هر در من بگویم مایه و مغز
و پس گفتم زمین ماست ایران/ که بیش از مردمانش پارسیدان
وگر تازی کنم نیکو نباشد/ که هر کس را از او نیرو نباشد
دری گویمش تا هر کس بداند/ و هر کس بر زبانش بر براند
یعنی حکیم میسری سرانجام به این نتیجه رسیده که به جای عربی کتابش را به فارسی بنویسد تا بیشترِ مردمان ایران که فارسی میدانستهاند بتوانند آن را بخوانند. در میان آثار موجود پهلوی مطالبی هم دربارۀ پزشکی میتوان یافت ولی بیگمان آثار بسیار بیشتری به آن زبان موجود بود، چرا که هم نویسندگان بعدی از وجود چنین کتابهایی خبر دادهاند و هم اینکه نام بسیاری از داروها و واژههای پزشکی در عربی، فارسی است و بخشی از اینها بر اثر ترجمۀ آثار پزشکی پهلوی به عربی به آن زبان وارد شدهاند.
*تأکید شما بر آن است که نیاز و امکانات موجب باروری زبانها در حوزههای مختلف از شعر و فلسفه تا علوم تجربی میشود. آیا جغرافیا هم در شکلگیری ساختار زبان فارسی اثر داشته است؟ چون پیشتر موضوع خاورمیانه را در رشد شعر فارسی پی کشیدید.
جغرافیا و تاریخ هر دو در توانش زبان فارسی اثر داشته است. قرنهای سوم تا ششم میلادی، دورۀ جوشش باورهای دینی- فلسفی در منطقۀ خاورمیانه است. در این دوره هر زبانی که زبان جمعیت گستردهای بود برای انتقال و ترویج دینهای رایج این منطقه بهکار گرفته شده است. به همین مناسبت، چنانکه عرض کردم فارسی میانه یا همان پهلوی برای نوشتن آثار زردشتی، مانوی و مسیحی به خدمت گرفته شد. همین نقش را فارسی برای نوشتن آثار اسلامی و البته آثار یهودی، مسیحی و زردشتی بر عهده داشته است. روشن است که اگر فارسی مثلاً در ژاپن هم نفوذی تاریخی میداشت، احتمالاً آثاری در باب باورهای آن دیار به فارسی شکل میگرفت.
جغرافیا در قرنهای گذشته چنین نقشی داشته ولی اقتضای روزگار حاضر آن است که دانشهای گوناگون و نیز فلسفه و تاریخ کمابیش در همۀ جوامع کرۀ خاکی نشر یابد و به همین مناسبت فارسی نیز در تمام این زمینهها در سدۀ گذشته تعالی چشمگیر به خود دیده است. واژههای نو بسیاری در زمینههای گوناگون ساخته شده و واژهنامههای آنها جداگانه منتشر شده است. میلیونها دانشآموز و دانشجو در ایران، افغانستان و تاجیکستان در مدرسهها و دانشگاهها دانشهای گوناگون را به فارسی آموختهاند و به آن نوشتهاند و این همان تمرینی است که برای رشد یک زبان نیاز است. امروزه دولتها و خانوادهها در این فرآیند سرمایهگذاری بسیار گسترده و کلان میکنند و همین زبان را آهستهآهسته برای کاربرد در زمینههای گوناگون بارورتر و آمادهتر میکند. اگر وقفهای در این مسیر پیشنیاید، فارسی در همگی این زمینهها همچنان پختهتر میشود، در یکی زودتر و در دیگری دیرتر. آنچه مسلم است آن است که میلیونها ایرانی و افغان و تاجیک امروزه شیمی و تاریخ و زبانشناسی را به فارسی میخوانند و به این زبان در آن زمینهها پایاننامه مینویسند و این یعنی «کاری انجام شده است» و دیگر نمیشود مثلاً پرسید که «آیا میشود؟».
*برای آخرین سئوال، گفتید ممکن است زبانها هم در شعر و هم در فلسفه در سطح عالی باشند، مثال مشخصی از چنین زبانهایی دارید؟
بله، زبان فرانسوی یکی از نمونههای بارز چنین زبانهایی است. فرانسوی که در ادبیات شهرۀ عالم است، همزمان در فلسفه و دانش هم جایگاه ویژهای در جهان دارد. عربی هم در سدههای گذشته چنین مرتبهای در تمدن اسلامی داشته است.
دیدگاه تان را بنویسید