التفات شکریآذر
در اوایل دهة 1370 به جشنوارة کودک و نوجوان در تریوندروم هند رفته بودم؛ جنوبیترین شهر شبهقارة هند. ویژگی تریوندروم و تفاوتش با دیگر شهرهای هند هوای معتدلش در چهار فصل است؛ هوایی بسیار مطبوع با رطوبتی ملایم در منطقهای پردرخت شبیه جنگلی بزرگ. تریوندروم از شهرهای مهم توریستی ایالت کرالا و زبان مردمش مالالایام است و معابد فراوان باستانی بودایی که هزاران سال پیش تماماً از چوب ساخته شده جلوه خاصی به شهر داده است. این شهر را در دوران دانشجوییام در هند نتوانسته بودم ببینم اما تعریفش را خیلی شنیده بودم، بهخصوص درجه حرارت مطبوعش را در طول سال. بنابراین وقتی وارد شهر شدم این ویژگی بسیار برایم دلنشین بود. یکی از زیباترین بخشهای شهر میدان اصلیاش است که دورتادورش عبادتگاههای انواع مذاهب وجود دارد. تساهل و تعامل مدارا در این شهر ستودنی است.
هیأت برگزاری جشنواره جایا باچان (بازیگر) همسر امیتاب باچان و شابانا عظمی (بازیگر) و شخصی به نام بوپن هازاریکا، ترانهسرا، موسیقیدان و کارگردان اهل آسام هند بودند. جشنواره را با یک رقص کلاسیک آغاز کردند و ناراسیمهان از تهیهکنندگان قدیمی، به نشانة شروع جشنواره شمعهای افتتاحیه را روشن کرد. در آخر برنامه اعلام شد بوپن هازاریکا طراحی و مدیریت برنامههای جشنواره را عهدهدار هستند.
روز بعد موقع صبحانه در رستوران هتل دیدم هازاریکا تنها پشت میزی نشسته و مشغول خوردن قهوه است. به سراغش رفتم و خودم را معرفی کردم. از ساک همراهش یک بستة کوچک حاوی دو سیدی از ساختههای خودش به من داد که در آنها به زبان بنگالی خوانندگی کرده بود. صحبتمان گل انداخت و قدمزنان به کنار اقیانوس رفتیم. آن روز فقط علاقه به شنیدن داشت و من هم تمام و کمال آنچه را که آن روزها دربارة سینما، موسیقی و تئاتر ایران میدانستم به او گفتم. گفت خیلی کم موسیقی ایرانی شنیده است. گفتم تصادفاً در فرودگاه تهران چند سیدی موسیقی ایرانی خریدهام که تقدیم میکنم. ابتدا به وجد آمد اما بعد پرسید نکند برای شخص خاصی آوردهام. گفتم: آری. صورتش قدری در هم رفت. گفتم: «برای آقای بوپن هازاریکا آوردهام!» خیلی خوشحال شد. وقتی به هتل برگشتیم سیدیها را به او دادم. چشمانش برقی زد و تماشای چهرهاش در آن حال برایم زیبا و جالب بود. عجب حالی داشت این مرد.
آن روز چند فیلم در جشنواره دیدم و بعدازظهر که به هتل برگشتم دیدم آقای هازاریکا یادداشتی برایم گذاشته است. دعوت کرده بود با هم به یک مهمانی برویم. ساعت هشت شب به محل مورد نظر رسیدم. باغ بزرگی بود که در بخشی از آن فرش گسترده و دورتادور فرش، مخده چیده بودند. عجب جایی، چه محفلی. دقایقی بعد نوای سیتار، سارنگی و طبلا بلند شد و صدای ملکوتی هازاریکا. چه صدایی، چه نوایی، چه حالی. خودش هارمونیکا میزد که بیشتر قوالهای هندی از آن استفاده میکنند. نزدیک به یک ساعت نواختند و هازاریکا خواند. بعد شمعدانها روشن شد و چراغها را خاموش کردند. خانمی با لباس فاخر ساری در حالی که دستش در دست خانم دیگری بود آمد و نشست و بعد شروع به خواندن کرد. صدای زیبای زن حیرتآور بود. علت این گونه وارد شدنش نابینایی او بود. من در هند محفل زیاد رفته بودم اما اینجا داستان دیگری بود. چند ترانه هم او خواند و سپس زن همراهش، او را برد. شمعدانها برچیده و چراغها روشن شد. آهنگهای هازاریکا و آن خانم آن قدر در من تأثیر گذاشته بود که تمام مدت بیاختیار اشک میریختم. فضای باغ، صداهای زیبا، حالِ خوش... پس از تمام شدن برنامه، همگی به سالن غذاخوری برای شام رفتیم. حال عجیبی داشتم. هازاریکا حال خراب مرا که دید فوری برایم اتومبیل گرفت و به هتل برگشتم.
صبح برای صبحانه رفتم هازاریکا منتظرم بود. پس از صبحانه کنار اقیانوس برای قدم زدن رفتیم. دربارة شب پیش از او پرسیدم. گفت هر شهری که میروم صاحبدلان آن شهر محفلی میآرایند و شبی در کنارشان هستم. گفتم عجب صدایی دارید. من نمیفهمیدم اما ملودی آهنگتان مرا به ناکجاآباد برد. خندید و گفت چهقدر در مورد هند میدانی؟ روی کارتت نوشته «خریدار فیلم». گفتم از هفتسالگی که موسیقی و آواز هندی شنیدم، شیفتهاش شدم. همسایة دیواربهدیوارمان گرامافون داشتند. بیشتر موسیقی هندی میگذاشتند و من توی حیاط خانهمان میایستادم و گوش میکردم. آرامآرام این موسیقی به جانم نشست و این نغمهها مدام در سرم میپیچید تا این که اولین فیلم هندی را در هشتسالگی دیدم؛ فیلم سیاهوسفید مجرم با شرکت شمی کاپور و گیتا بالی که چند آهنگ شاد و غمگین و چند رقص داشت و من واله و شیدا شدم. از کودکی تا 22سالگی سینمای هند شده بود سینمای محبوبم. خیلی از فیلمها را بارها میدیدم. در آن سالها وقتی فیلمی هندی میآمد بلافاصله صفحة 45 دور آوازهایش هم به بازار میآمد. کلکسیونی از این صفحهها جمع کرده بودم تا این که از قضا برای ادامة تحصیل به هند آمدم و اولین چیزی که نظرم را جلب کرد آرامش و راحتی ذهنی هندیها بود. برای هیچ کاری عجله نمیکردند و این موضوع گاهی عصبیام میکرد. در عزاداریهایشان صدای فریاد و نعره نمیشنیدم. فقط سکوت. اما در عوض جشنهای آیینی بهخصوص دیوالی و هولی (جشن رنگ و رقص و آواز) بسیار شاد و پرسروصداست. گفتم که کارم خرید فیلم برای تلویزیون ایران بود و حالا همین کار را برای بنیاد فارابی میکنم. از اولین کشورهایی که فکر کردم میتوانم برای تلویزیون فیلم تهیه کنم، هند بود.
پرسید نظرت در مورد سینمای هند چیست؟ گفتم من با این که سالها، تا قبل از آمدن به هند، فیلم هندی میدیدم اما آشنایی اساسی من با سینمای واقعی هند بعد از برگشتن به ایران اتفاق افتاد. خواندن کتابهای مهابهاراتا، رامایانا، پوراناها و کلاً پس از آشنایی با ادیان و فلسفة هند، شروع به درک سینمای عامهپسند و مردمی هند کردم. آشنایی با اساطیر و باورهای هند و این که آواز و رقص و موسیقی در هند عبادت است به درگاه معبود، و در کل سینما رفتن برای یک هندی در متن زندگیاش است و او خود را با سینما به جا میآورد. فردا و دیروزش را در سینما میبیند.
هازاریکا که به وجد آمده بود مرا در آغوش کشید و دقایقی همچون دو آشنای دیرین در آغوش یکدیگر بودیم. گفتم دلم میخواهد بیشتر در مورد موسیقی، خوانندهها و بهخصوص لتا منگشکار بدانم. بوپن گفت راستش از همان اول که دیدمت حس کردم ملاقات ما قبلاً برنامهریزی شده است! این شانس من بود. گفتم: «من هم آدم خوششانسی هستم. در این سالها با بسیاری از بازیگران، کارگردانان و تهیهکنندگان هندی آشنا شدم و صحبتهای زیادی با آنها کردم و حالا با یک خواننده و نوازندة بزرگ و مشهور همسخن شدن جز لطف و مرحمت خدا چیز دیگری نیست.» تا پایان جشنواره پس از صبحانه، هر روز در کنار اقیانوس قدم میزدیم و برایم از موسیقی هند، سینمای هند و لتا منگشکار میگفت. شبها هم مرا با خودش به محافل موسیقی میبرد. هندیها احترام خاصی برای او قائل بودند. او هازاریکا اهل آسام بود اما آن زمان در کلکته زندگی میکرد. فهمیدم فیلمساز هم هست و شعر هم به زبان آسامی میگوید و چند دفتر شعر دارد.
در روزهای بعد فقط درس بود که از او میگرفتم. هازاریکا گفت برای شناخت لتا و جاودانگی صدای او باید مختصری دربارة موسیقی هندی بدانی. در تمدن هند، هنر از زندگی جدا نیست؛ یعنی هنرمند فراخوانده میشود. بر اساس میراث تکوین، شخص هنرمند بذر درونی در وجودش هست که ثمرة بیرونیاش از او یک هنرمند میسازد. یعنی هنرمند در باطن و در درون نیز هنرمند است و این معنایی بسیار عمیق است. کسی که به هنر خاصی روی میآورد، تکوین یا هستی، او را اهل آن هنر قرار داده است. در هند بر اساس باورهای دینی و اساطیری مردم معتقدند که همة هنرها جملگی متوجه مقصد واحدی بودهاند. بنیاد هنر در تمدن هند بر سانتیمانتالیسم و احساسات سطحی و زودگذر استوار نیست. برای هنرمند این مقام کیهانی حاصل نمیشود مگر این که در مراتب سلوک به این مقام دست یافته باشد. این است که اگر کسی (هنرمندی) که این سیر و سلوک را کرده باشد با چیزی که میخواهد خلق کند باید همذاتپنداری کند یا به عبارتی خود او شود و اثر هنری را از سویدای وجود خویش و به عبارتی از آسمان وجودش بیرون میکشد.
در هنر هندی (شرقی)، آسمان بر زمین ظهور میکند. موسیقی و رقص و آواز در این دیدگاه همآوازی الههگان است. آواز آسمانی است که در راگاهای زمینی آیین مقامها و دستگاههای موسیقیایی زمینی، متجلی شده است. اما اصلش نغمة آسمانی است. بنابراین اگر کسی در موسیقی رعایت تناسبات موسیقیایی را نکند مطابق تعبیرهای اسطورههای هندی به ساحت راگاها و راگینها (الهههای موسیقی نر و ماده) بیاحترامی کرده است. اقتضای هنر و هنرمندی است که هنرمند دعوت الههگان را اجابت کند و به شأن آسمانی و ملکوتی آنان واقف شود. هنر شرقی در اصل معانی آسمانی است بر بستر زمین. طبق این باور ابتدای آفرینش با موسیقی است و همه چیز از موسیقی آغاز میشود و با شعر ادامه مییابد. شعر و موسیقی و آواز با هم است. و این شعر تکوینی رقص را پدید میآورد؛ از طریق قدرتی که در کلمه نهفته است.
منتقدان، بهخصوص در دهههای طلایی پنجاه و شصت میلادی، رقصها و آوازهای فیلمها را سبب انفصال و گسستگی روایت و ساختار، و نوعی ملغمة فرهنگ مبتذل تلقی میکردند که دلیلش را مخاطبگرایی، منفعتطلبی و گیشهپسندی میدانستند. اما فرهنگ دینی و اساطیری هند آفرینش جهان هستی را با ساز و آواز و رقص الهههایی چون شیوا و آواز سرسواتی و لکشمی و نوازندگی ایندرا برهمان میداند. همین امر باعث شد هزاران سال این باورها در بیشتر آیینها و مراسمهای گوناگون به نمایش درآید و با ظهور سینما و بهخصوص سینمای ناطق، تمامی آنچه را در این فرهنگ بود به نمایش گذاشتند. سینما در هند فقط یک تفریح و سرگرمی نیست بلکه مردم هند با رفتن به سینما و دیدن فیلمها و شنیدن و دیدن رقصها و آوازها احساسی زیبا پیدا میکنند. آنها هنگام تماشای فیلمها، طبقه و کاست و رنگ خود را فراموش میکنند.
در سفری به هند با بسمالله خان، نوازندة بزرگ شهنای هند، همسفر بودم و ضمن گفتوگو از ایشان پرسیدم: «شما اغلب بداههنوازی میکنید؛ چگونگی آن را میتوانید بیان کنید؟ این نواها و نغمههای شاد و غمگین را از کجا میآورید؟» گفت: «من از کودکی تحت تعلیم پدرم و او تحت تعلیم پدرش بوده و الی آخر. اجداد من همگی نوازندة شهنای بودهاند. سحرها یک ساعت قبل از نماز صبح به مسجدی در شهر لکنهو - محل تولد و زندگیام - برای نماز میروم. بعد برمیگردم به خانه و استراحت میکنم. سپس وضو میگیرم، و سازم را برمیدارم و خود ساز شروع میکند به نواختن نواها و نغمهها». این خاطره را به آقای هازاریکا گفتم و در یکی از قدم زدنهای صبحگاهی گفتم حالا میخواهم بیشتر لتا منگشکار را بشناسم. و شروع کرد به گفتن...
در 28 سپتامبر 1929 در یک خانوادة برهمن که اهل موسیقی بودند متولد شد. پدرش دینانات منگشکار آهنگساز و بازیگر تئاتر بود و همین طور خوانندة آوازهای کلاسیک هندی. مادرش شیوانتی معروف به شرواماتی بود و لتا که به دنیا آمد نامش را هما گذاشتند و بعدها نام او به لتا تغییر دادند. لتا فرزند بزرگ خانه بود. سه خواهر و یک برادر داشت. از پنجسالگی تعلیم موسیقی و آواز را با پدرش شروع کرد. از همان موقع میدید پدرش روبهروی تصاویر سرسواتی (الهة موسیقی و آواز اساطیر هندی) مینشیند و راز و نیاز میکند. از کودکی در نمایشهای پدرش که بیشترشان موزیکال بود شروع به بازیگری و خوانندگی کرد. در 1942 پدر لتا درگذشت. لتا هشت سال در کنار پدر ضمن آموختن موسیقی یاد گرفته بود باید برای دریافت حقیقت موسیقی از سرسواتی کمک بگیرد. پدرش دوستی بسیار نزدیک داشت به نام وینایاک که صاحب یک استودیوی فیلمسازی بود. بعد از مرگ پدرش وینایاک سرپرستی خانوادة لتا را بر عهده گرفت. خواهرانش خوانندگی و برادرش نوازندگی و آهنگسازی را پیش پدر آموخته بودند. اولین ترانهای که لتا برای فیلم خواند در سال 1943 بود اما کارگردان هنگام تدوین، حذفش کرد. در 1945 وینایاک استودیوش را به ایالت ماهاراشترا برد و در بمبئی مستقر شد. او لتا و خواهران و برادر و مادرش را هم با خود به بمبئی برد. لتا را به کلاس درس استاد موسیقی مشهور استاد امان علیخان برد و اتفاق بزرگ زندگی لتا آغاز شد. استاد امان علیخان عارفمسلک بود و به شاگردانش فقط موسیقی را نمیآموخت بلکه زندگی کردن با موسیقی و آداب احترام به آن را هم میآموخت. کلاس درس استاد، در اصل یک معبد و مسجد بود و شاگردانش را هم با همین شیوه به عنوان یک عقیده آموزش میداد. او معتقد بود هر دینی دارید باید به باور باطنی آن دین برسید، و بتوانید با معبود و محبوبتان حرف بزنید تا بتوانید آهنگهای کیهانی و آسمانی را بشنوید و با آنها یکی شوید. چون لتا هندو بود از او خواست سعی کند با سرسواتی راز و نیاز کند. لتا در حین آموختن موسیقی روزها تمرین میکرد و شبها بهخصوص سحرها تا طلوع آفتاب راز و نیاز میکرد تا این که یک روز احساس کرد اتفاقهایی در او به وجود آمده است.
تا آن موقع لتا در کلاس و خانه همیشه تصویری از سرسواتی را همراه داشت. در اثر ممارست، در عبادت و آموزش موسیقی ناگهان تغییر عجیبی در روحیة او رخ داد. یکشبه دلش روشن شد. دیگر نیازی به نگاه به تصویر الهه سرسواتی نداشت. او حالا بعد از این تغییر احوال به هر جا مینگریست سرسواتی را میدید. اولین کسی که متوجه این احوال شد، استادش بود. لتا ابتدا خیلی ترسیده بود اما استاد او را دلداری میداد و میگفت به این حال عادت میکنی. استاد فهمید که لتا مجذوب شده و آن را به فال نیک گرفت. امان علیخان، برای ادامة آموزش، او را به غلام حیدر یکی دیگر از موسیقیدانان بزرگ زمان سپرد. او هم مشربِ عارفانه داشت. وقتی صدای لتا را شنید گفت این صدا، صدای آسمانی است که از دهان بشر زمینی درمیآید. غلام حیدر، لتا را به ساشا موکرجی تهیهکننده معرفی کرد تا در فیلمی که در دست تهیه دارد آهنگهایش را بدهد لتا بخواند. اما موکرجی صدای لتا را نپسندید. غلام حیدر به موکرجی گفت بهزودی همة تهیهکنندهها و کارگردانها به پای لتا خواهند افتاد و از او به هر قیمتی خواهند خواست در فیلمهایشان بخواند و منت او را خواهند کشید. در هر قرنی ممکن است یک لتا منگشکار به دنیا بیاید. لتا هیچوقت ازدواج نکرد. سراسر وجود او شده بود سرسواتی. موجودی کیهانی شده بود که چند صباحی در زمین زندگی میکند. چند هفته بعد غلام حیدر برای ساخت موسیقی فیلم مجبور (1948) دعوت شد. ترانهاش را ناظم پانی پاتی نوشته بود و غلام حیدر آن را داد تا لتا بخواند. وقتی مردم صدای او را شنیدند لتا یکشبه ره صدساله را با همان یک ترانه پیمود.
هازاریکا میگفت باید سینمای هند را بشناسی تا قدر و اندازة لتا منگشکار را بدانی. باید به دهههای پنجاه و شصت و اوایل دهة هفتاد سینمای هند برگردی و ببینی لتا به عنوان خوانندهای محبوب و بزرگ برای کدام سینما میخواند. سینمای هند در آن دوران چهار عنصر اصلی داشت. تهیهکننده، کارگردان، بازیگر و آهنگساز که این آخری رکن اصلی سینمای هند و دوران طلاییاش بود و رمز موفقیت آن سینما. فرهنگ و دین و فلسفة هندی سالهای درازی صبر کرد تا صنعت سینما به مثابه یک مولود مدرن قدم به عرصة هستی بگذارد. بسیاری از کسانی که در مورد سینمای هند تحقیق میکنند، آن را «سینمای ماسالا» توصیف میکنند. ماسالا ادویهجات و چاشنیهای تند و شیرین هندی است که در غذا استفاده میشود. این ادویهها حکم مواد و مصالح اصلی غذا را دارند. عنوان ماسالا برای سینمای هند، یعنی این که آواز و رقص و موسیقی، ادویههایی هستند که از مقام چاشنی فراتر رفته و حکم مواد اصلی را پیدا کردهاند. کلود لویاستراوس، فیلسوف فرانسوی، میگوید برای شناخت یک ملت بهترین راه شناخت غذاهای آن ملت است. در هند مردم، ترشی و تندی و شیرینی و غیره را با هم مصرف میکنند و درآوردن غذا بر سفره روش ترتیب و توالی غربی را ندارند بلکه همه را یکجا بر سفره میچینند.
سال 1950 لتا یکی از بهترین خوانندههای هند بود و با تمامی آهنگسازان بزرگ آن زمان مانند نوشاد علیخان، سلیل چودری، داتا نایاک، خیام، راوی، ساجد حسین روشن، کالیانجی آنندجی، مدن موهان و شانکر جیکیشن همکاری کرد. لتا فقط به زبان هندی نمیخواند بلکه به زبانهای مراتی، تلگو و تامیل و کندا هم میخواند. در آن سالها بیشتر ترانههای فیلمهای هندی به زبان اردو بودند و لتا اردو نمیدانست. دلیپ کمار به خاطر علاقه و احترام به این خوانندة بزرگ شروع کرد به آموزش اردو به او. پس از کمتر از یک ماه دلیپ کمار گفت: «حیرت کردم. در این مدت کوتاه، او زبان اردو را آموخت.» به همین ترتیب بیست زبان دیگر کشورش را هم آموخت. هازاریکا میگفت خواندن برای لتا نوعی ذکر و مناجات بود. موقع خواندن نمینشست و کفش از پای درمیآورد؛ حتی زمانی که خیلی پیر شد. فراوان میخواند و خستگیناپذیر بود. آهنگسازان آن دههها و قبل از آن بیشتر انسانهایی بودند با باورهای عرفانی که این باورها در نغمههای جاودانی که برای میلیونها هندی میساختند، جاودانه شدند، چرا که بیشترشان اهل معرفت بودند. پس از گذشت نیم قرن از درگذشت محمد رفیع، موکشی و... هنوز آهنگهایی که خواندهاند پرفروش هستند.
لتا هفتاد سال آواز خواند. خواهرش آشا هم با صدای جادوییاش جایگاهی ویژه در موسیقی هند دارد. اوج خوانندگی لتا دهههای پنجاه، شصت و هفتاد بود اما کماکان تا یکیدو سال پیش حتی در نودسالگی میخواند. او اولین خوانندة زن هندی بود که سال 1974 در رویال آلبرت هال لندن کنسرت اجرا و شهرتی جهانی پیدا کرد که سبب شد در چند کشور دیگر اروپایی و آمریکا هم کنسرت برگزار کند. لتا منگشکار پس از ایندیرا گاندی، مادر ترزا، آرونا آصف علی فعال سیاسی که از همراهان مبارز گاندی بود و سوپر لاکشمی خواننده که او هم قبل از لتا از خوانندگان بسیار خوب هند بود، موفق به دریافت نشان بهارات راتنا شد که والاترین نشان شهروندی هند است. او سه بار هم برندة جایزة ملی هند شد. بسیاری از بازیگران زن هندی بخش عظیمی از موفقیت خود را مدیون صدای لتا بودند. لتا در هند لقبهای «ملکة ملودی» و «بلبل هند» را داشت. اما بهترین لقب او همان است که هازاریکا میگفت: لتا هما سرسواتی الهة موسیقی سرزمین هند بود. سال 1974 کتاب رکوردهای جهانی گینس نام لتا منگشکار را با بیش از 25000 ترانه طی سالهای 1948 تا 1974 به عنوان رکورددار ترانههای ضبطشده ثبت کرد و چند بار دیگر هم نام لتا با همین عنوان ثبت شد.
لتا منگشکار طی هفتاد سال (از 1942 تا 2022) چندده هزار آواز خواند. پیش از شهرت او خوانندههایی بودند که در بیشتر فیلمهای آن سالها میخواندند. از معروفترینهایشان ام. اس. سر لاکشمی، نور جهان، شمشاد بیگم و ثریا بودند که آخری هم بازیگر بود و هم خواننده و سال 1947 پس از جدایی هند و پاکستان در اوج شهرت و ثروت به پاکستان رفت. با ظهور لتا تحولی اساسی در آواز هندی به وجود آمد و همین باعث شد سرآمد همه شود. لتا با محمد رفیع و موکش که از خوانندههای مرد محبوب آن زمان بودند اجراهای دونفره داشت که بعد از این اجراها جادوی صدای آن دو نفر نیز آشکار شد. موفقترین آهنگهای دورة طلایی سینمای هند توسط لتا، محمد رفیع، موکش و آشا خواهر کوچکتر لتا اجرا شده است.
در 1958 لتا به جای ویجینتی مالا در مدهوماتی (در ایران: غروب دهکده) خواند که باعث افزایش شهرت بازیگرش شد. آهنگهایی که سلیل چودری برای آن فیلم ساخته، پرفروشترین آهنگهای آن سال بود و لتا برای آوازهایش جایزة بهترین خوانندة هند را گرفت. از دیگر آوازهایی که لتا خوانده و همچنان پس از چند دهه خواهان فراوانی دارد آوازهای فیلم مغول اعظم (ک. آصف، 1960) با موسیقی نوشاد علیخان است که لتا به جای مدهوبالا خوانده است. اجرای دونفرة لتا و شمشاد بیگم هنوز مورد توجه و از بهترین قوالیهای زنانه است.
جنگ هند و چین و از دست دادن منطقة تبت، مردم هند را بسیار آزرد. لتا منگشکار در 1963 یک ترانة ملی/ میهنی با عنوان سرزمین من در حضور نخستوزیر وقت، جواهر لعل نهرو، اجرا کرد که بسیار سروصدا کرد؛ بهخصوص گریههای بیامان نهرو هنگام اجرای لتا در آن شب. از دیگر آوازهای جاودانة لتا ترانه هایی بود که در فیلمهای جانور (به جای راج شری) و جنگلی (به جای سارا بانو) خواند و هر دو به اوج رسیدند. برخی دیگر از ترانه های مشهور ماندگار لتا در فیلمها عبارتند از:
1953- در آقای 420 به جای نرگس.
1957- در مادر هند به جای نرگس.
1963- اس. دی. بورمان برای راهنما موسیقی ساخت و لتا به جای وحیده رحمان خواند. در محبوب من یک اجرای دونفره با خواهرش آشا داشت که مورد استقبال تماشاگران قرار گرفت.
1964- در سنگام به جای ویجینتی مالا خواند و همراه محمد رفیع و موکش آوازهای آن فیلم را جاودانه کرد.
1966- در فیلمهای وقت و سایة من به جای سادنا خواند و مقبول افتاد. در همین سال در سورج به اتفاق محمدرفیع ترانههایی برای ویجینتی مالا خواند که تا امروز شنونده دارد.
1972- در پاکیزه به جای مینا کماری خواند. آلبوم این فیلم بعد از گذشت این همه سال هنوز از پرفروشترین آلبومهای موسیقی هندی است.
بجز در فیلمهایی به زبان هندی، لتا هزاران ترانه برای فیلمهای ایالتهای دیگر هند با زبان آن ایالتها خواند. او در کنار خوانندگی برای پنج فیلم هم آهنگسازی کرد که بیشتر این فیلمها به زبان مرآتی بودند و در 1969 به خاطر موسیقیاش که برای یک فیلم مرآتی ساخت، جایزة بهترین آهنگساز و خوانندة آن سال آن ایالت را گرفت. لتا چهار فیلم هم به عنوان تهیهکننده در کارنامه دارد.
پس از خاموشی لتل منگشکار دولت هند دو روز عزای عمومی در کشور اعلام کرد و جسد او همچون یک شخصیت بزرگ با حضور نخستوزیر و اعضای هیأت دولت و بسیاری از سیاستمداران هند همراه هزاران تن از مردم بدرقه شد.
دوازده روزی که صبحها هازاریکا برایم حرف میزد، در اصل یک کارگاه شناخت معنوی و عرفانی از هنر هند بود. پس از جشنواره هم ارتباطم با او ادامه داشت تا این که سال 2011 درگذشت. یاد او و یاد لتا منگشکار گرامی باد.
دیدگاه تان را بنویسید