عشق نافرجام رهی معیری
محمدحسن معیری متخلص به "رهی معیری" ، غزلسرای خوش قریحه ایرانی است که آثار ماندگاری از خود به یادگار گذاشته است. تصنیف ها و ترانه هایش که با آهنگسازی اسطورههای تکرارنشدنی موسیقی و صدای خوانندگان بی همتایی همچون غلامحسین بنان و محمدرضا شجریان به عالم موسیقی عرضه شده اند، همچنان از زیباترین زمزمه های عاشقانه به شمار می روند. عشق از مضامین اصلی آثار رهی است، برخی معتقدند عشق نافرجامی که رهی در اشعارش از آن سخن می گوید، یکی از زنان نام آشنای عرصه سیاست بوده است. دکتر قاسم غنی در خاطرات خود از مریم فیروز، چهره فعال حزب توده به عنوان معشوق رهی یاد می کند. مریم فیروز، اشراف زاده ایرانی از زنان مشهور محافل چپ در دوران پهلوی است که روزنامه های خارجی به او لقب "شاهزاده سرخ" را داده بودند. او دختر بزرگ عبدالحسین میرزا فرمانفرما (شاهزاده نامدار قاجار و از نوادگان عباس میرزا)، دختردایی دکتر محمد مصدق (نخست وزیر)، خواهر نصرت الدوله فیروز (وزیر مالیه رضاشاه) و همسر نورالدین کیانوری (رهبر حزب توده ایران) بود. مریم فیروز، به عنوان زنی سنت شکن با بزرگان و روشنفکرانی چون صادق هدایت، عبدالحسین نوشین، بزرگ علوی، فریدون توللی و ... در معاشرت بود. او بعد از انقلاب، چند سال از عمرش را در زندان گذراند.
مریم فیروز آزادمنش بود
پروفسور سیدحسن امین، مدیر مسئول ماهنامه حافظ که در دهه شصت با همراهی دکتر سیروس غنی، فرزند دکتر قاسم غنی کتاب "نامه های دکتر غنی" را به چاپ رسانده است، سالها پیش در ماهنامه خود یادداشتی را منتشر کرد که به رابطه عاشقانه مریم فیروز و رهی معیری از زبان دکتر قاسم غنی پرداخته بود. در بخشی از این یادداشتها، دکتر قاسم غنی، مریم فیروز را دختری زیبا و فتان و دلفریب که در حسن و دلبری آیتی بوده است، معرفی کرده و می نویسد: سواد مدرسه ای خوب داشت، فرانسه خوب می دانست، اطلاعات عمومی وسیع داشت، از هر دری حرف می زد. بسیار خوش صحبت و جذاب بود و البته زیبایی او هم در آن وقت که بیست و نه ساله بود، برقرار و یکی از خوشگل ترین خانم های تهران به شمار می آمد. رفیق بود، آزادمنش بود، مودب بود و آداب معاشرت را با کوچکترین دقایق مواظب بود. کتاب می خواند، می فهمید، می گفت، می پرسید.
او در ادامه یادداشتهای خود به ازدواج ناموفق مریم فیروز با سرتیپ اسفندیاری پسرحاج محتشم السطنه اسفندیاری (رییس مجلس شورای ملی) که به لحاظ سنی اختلاف فاحشی داشتند، اشاره کرده و می نویسد: "تصور می کنم در مهرماه هزاروسیصدوبیست بود، روزی مریم به من تلفن کرد و وقت ملاقات خواست و بعداز ظهر آمد به منزل من. در آنجا شرح حال خود را گفت که با شوهر خود نمی سازد و زندگی او سخت است. چندی قبل تفریق کرده، حاج محتشم السلطنه بین پسر و عروس خود را التیام داده ولی طولی نکشیده باز به هم زده اند و فعلا چندماه است مریم در خانه مادر خود به سر می برد و خیال دارد به هر شکلی هست طلاق بگیرد. من خیلی او را نصیحت کردم که حالا تو دو دختر از سرتیپ اسفندیاری داری باید وسایل التیام فراهم شود. بالاخره از تمام حقوق خود صرف نظر کرد و طلاق گرفت. در این بین در تجریش شمران در باغی که داشت و اضافه بر عمارت قدیمی، عمارت تازه سازی در آن ساخته بود، ساکن شد و تک و تنها با یک کلفت و زن باغبان و دو سه نفر نوکر در آن باغ به سر می برد. غالبا مرا به آنجا می برد. آنجا گوشه راحت من بود. عیب کار مریم این بود که جن زده و لغزنده بود. حکم جیوه سیال را داشت. به هر کسی نزدیک می شد، با هرکسی نشست و برخاست می کرد. از طرفی هم سرخوردگیهای زیاد از زندگی را داشت. با اشخاص ناراضی جامعه و واپس خورده ها انس می گرفت. مثلا به شهر نو می رفت که به شرح حال فواحش آشنا شود. به قول خودش به مفاسد اجتماع برخورد و دلایل فحشای آنها را بفهمد و برای اصلاح جامعه و انقلاب اجتماعی حاضرتر باشد."
بعضی از بهترین غزلیات و قطعات رهی معیری در وصف مریم است
دکتر غنی درباره آشنایی رهی و مریم فیروز مدعی شده است: "شبی در منزل مصطفی فاتح مهمان بوده، در آنجا جوانی را دعوت کرده بودند به نام بیوک معیری که شاعر است. متخلص به رهی پسرعموی معیرالممالک فعلی. این جوان در آن وقت تریاکی بوده، جوانی در حدود سی سال، خوشگل، خوش اندام، جذاب، شاعر و عاشق پیشه، تصنیف ساز، غزل سرا، گوینده خوب، موسیقی دان با دودانگ آواز خوب. آن شب مریم دلداده او می شود. پسر هم کذا و با هم روابط دوستانه و عاشقانه پیدا می کنند و بعضی از بهترین غزلیات و قطعات بیوک معیری در وصف مریم است. بیوک تحت تاثیر عشق و علاقه به مریم تریاک را ترک می کند، سیگارکشی را ترک می کند. به واقع و از روی دل عاشق دلباخته مریم می شود."
دکتر غنی در ادامه درخصوص پایان این آشنایی می نویسد:" موقعی که مریم می خواهد منزل شمران خود را بسازد برادرش عبدالعزیز که مهندس ساختمان بود دکتر نورالدین کیانوری را به خواهرش معرفی می کند که او نقشه بکشد و سرکاردار باشد. خانم با این پسره مزخرف آشنا می شود و رفت و آمد می کند. او این مریم را تبلیغ کرد و پاک معتقد کرد. کتب مارکس و لنین و استالین به او داد. توضیح و تشریح داد. مریم افتاد توی این کتابها. کار تعصب او در این فرقه زیاد شد. مجله ای داشتند زنان به نام "ما هم در این خانه حقی داریم" که زهرا بیات اسکندری می نوشت. مریم در آن مقالاتی می نوشت و تحریک به قیام زنان می کرد. دائما در خانه اش همین برو بچه های کمونیست جمع می شدند. علاقه تازه اش با شور حزبی مناسبات او را با کیانوری محکم کرد. بالاخره زن دکتر کیانوری شد و با او به مسکو رفت به عنوان مطالعه در فرهنگ و وضعیت زنان روسیه و شنیدم تشریفات رسمی عروسی خود را در سر قبر لنین به جا آورده است."
دکتر غنی مرد شرقی روزگار خویش است و دیدگاهش در مورد زن روشن!
پروفسور امین همچنین در مطلبی دیگر در ماهنامه حافظ یادآور می شود: خاطرات دکتر غنی در چند جلد و خاطرات دکتر کیانوری در یک مجلد چاپ شده است اما خاطرات رهی معیری در جایی ثبت نشده است و ارتباط او را با مریم فیروز تنها از اشعار مختلف او می توان استنباط کرد. او مدعیست شعر:
تو ای بی بها شاخک شمعدانی
که بر زلف معشوق من جا گرفتی
مربوط به حضور مریم فیروز در یک مهمانی به سال هزاروسیصدوبیست ویک است که در آن مجلس گل شمعدانی به گیسوی خود آویخته و رهی این شعر را برای او و در وصف او سروده است.
با انتشار یادداشتهای دست نویس دکتر قاسم غنی در ماهنامه حافظ، افسانه اسفندیاری، دختر مریم فیروز با رنجشی آشکار در نامه ای به پروفسور امین نوشت: "آیا اخلاق نشرحکم نمی کند که پیش از هتک حرمت از بازماندگان خاندانی که شماری از آنان درگذشته اند از درستی ادعاهای نویسنده اطمینان یابید و مثلا مادر نود ساله مرا به صرف نقلی شایعات، مورد اتهام قرار ندهید؟ زنی را که بخش اعظم عمر گذشته خود را در راه آزادی زن ایرانی از اسارتها و اهانتهای اجتماعی گذراند و امروز پس از سالهای دشوار دوری از وطن، زندان و فشارهای روحی بسیار در گوشه گیری روزگار می گذراند؟ شخصیت مادر من نیازی به دفاع ندارد ولی پرسش دیگر من از شما آن است که آیا خاطره نویسی شخصی هر فرد هرچند از بزرگان و مشاهیر می تواند عاری از حب و بغض و خالی از هر انگیزه درونی و دیدگاه ویژه باشد؟ تا بدانجا که شما آن را بی پروای آبروی رفتگان و ماندگان منتشر کنید؟"
افسانه اسفندیاری در پایان نامه خود، با اشاره به مقاله ای از دکتر احمد مهدوی دامغانی یادآور می شود دکتر غنی درباره سایرین از جمله محسن قراگوزلو و حسین علاء نیز قضاوتهای شخصی و غرض آلود داشته است. افسانه اسفندیاری، دکتر غنی را مرد شرقی روزگار خویش دانسته و دیدگاهش در مورد زن را روشن می داند!
پروفسور امین نیز به افسانه اسفندیاری پیشنهاد می کند تا مقاله محمدعلی جمالزاده درباره دکتر قاسم غنی را مطالعه کند. جمالزاده در مقاله مورد اشاره مدیر مسئول ماهنامه حافظ، تاکید کرده است: "ما حق نداریم به دکتر غنی ایراد بگیریم که چرا با لحن تلخی از کردار و گفتار و پندار هموطنانش سخن رانده است. وانگهی او این سخنان را برای تسکین دل خود به رشته تحریر درآورده و اگر می دانست روزی به صورت کتاب انتشار خواهد یافت به احتمال بسیار به طریقه دیگری به بیان ما فی الضمیر می پرداخت."
جمالزاده در مقاله یاد شده دکتر غنی را به تمام معنی آدم خوب و حتی مرد خدا می داند که از علم و معرفت و نکته سنجی و زیباشناسی و درویش صفتی باطنی، نصیب وافی داشت.
عقیده دارم وقتی ازدواج از یک در داخل می شود، عشق از در دیگر فرار می کند
بر اساس گزارش دیده بان ایران، سال گذشته رادیوصبا در برنامه "ماجرا" با عنوان "چرا رهی معیری هیچوقت ازدواج نکرد؟" به این موضوع پرداخته است. علی رزاقی شانی نویسنده کتاب "آشنایی با رهی معیری" در گفتگو با این برنامه، اظهار داشت در تحقیقات خود متوجه شده است که رهی شکست عشقی را تجربه کرده است. همچنین در بخشی از این برنامه، گفتگویی از رهی معیری که احتمالا در سال هزاروسیصدوسی و نه انجام شده است، پخش شد که مجری برنامه از رهی می پرسد: "چرا آدم عاشق پیشه ای مثل شما که غزلهای عالی و تصنیفهای عاشقانه ساخته است، هرگز ازدواج نکرده است؟"، رهی نیز در پاسخ می گوید: "زندگی من با عشق و عاشقی آمیخته اما عقیده دارم وقتی ازدواج از یک در داخل می شود، عشق از در دیگر فرار می کند و به همین دلیل من همیشه عاشق بوده ام اما هرگز ازدواج نکرده ام!"
چو بینی عاشقی یاد رهی کن
رهی معیری در سالهای آخر عمر به رادیو رفت و تصنیفهای بیشماری ساخت. "خزان عشق"، "نوای نی"، "به کنارم بنشین"، "کاروان" و "شب جدایی" از ترانههای شنیدنی و بسیار مشهور او هستند. رهی کتابخانهای داشت که آن را یک سال پیش از مرگش به مجلس شورای ملی اهدا کرد. او در ۲۴ آبان ۱۳۴۷ درگذشت و در ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. شاعر کاروان در ۱۰ اردیبهشت ۱۲۸۸ در تهران متولد شده بود. او در بیت آخر شعری که برای سنگ مزارش سروده بود، گفته است: چو بینی عاشقی یاد رهی کن!
دیدگاه تان را بنویسید