تجارت فردا- در پژوهش های زیادی مشاهده شده ات که افرادی که دارای بهره هوشی بالاتری هستند، درآمد نسبتاً بالاتری دارند و نو آورتر هستند و افرادی که سطح بهره هوشی پایین تری دارند، بر توسعه اقتصادی تأثیر کم تری به جای می گذارند. با وجود این شاید تا پیش از این تفاوت تأثیر گذاری این دو گروه بر رشد اقتصادی و نوآوری های فناورانه چندان شفاف نبوده است. یکی از پژوهش هایی که در این زمینه انجام شده، گروه های افراد حاضر در جامعه را به سه قسمت تقسیم کرده است: افراد خردمند، افراد معمولی و افراد غیر خردمند که به ترتیب از 95 درصد، 50 درصد و 5 درصد از جامعه باهوش تر بودند. این مدل که در بیش از 60 کشور دنیا بررسی شد، نشان داد که بیش ترین تأثیر بر رشد اقتصادی را افراد خردمند یعنی 5 درصد باهوش جامعه ایجاد می کنند و پس از آن ها افراد عادی و نهایتاً افراد غیر خردمند جامعه بر رشد و نوآوری جامعه بر جای می گذاشتند، از تأثیر تعداد افرادی که در بخش های تحقیق و توسعه در یک کشور کار می کنند نیز بیش تر بود.
گرت جونز در این زمینه کتابی نوشته است با عنوان ذهن گروهی. البته این کتاب درباره این نیست که چگونه هوش را بهبود ببخشیم، بلکه در این باره است که افزایش هوش چه منافعی می تواند داشته باشد. هوش بالاتر در حوزه هایی به فرد و جامعه کمک می کند که شاید افراد چندان به آن ها توجه نداشته باشند. افرادی که در آزمون های هوش بهتر عمل می کنند، معمولاً صبور ترند، بیش تر با دیگران همکاری می کنند و حافظه بهتری دارند. هر چند که پژوهش های زیادی ارتباط این ویژگی ها را با هوش بررسی کرده اند. اما تعداد پژوهش هایی که ویژگی های مربوط به هوش را با جامعه بررسی کرده باشند، چندان زیاد نیستند. نتیجه آزمون های استاندارد در زمینه ریاضی، سواد و تست های بهره هوشی میان کشورهای مختلف متفاوت است و به نظر می رسد در کشورهایی که نتایج این آزمون ها بالاتر است، تعداد افراد صبورتر، همدل تر و دارای حافظه بهتر بیش تر است. به همین دلیل می توان در نظر گرفت که تعداد بیش تر افراد با ویژگی های فوق می تواند تأثیرات زیادی بر جامعه به صورت یک کل داشته باشد. به همین دلیل است که مقامات آموزشی و سیاست گذاران سلامت بهتر است راه هایی برای بهبود نتایج آزمون های هوش داشته باشند و به این صورت بهره وری کلی اقتصاد بهبود یابد و فقر در جامعه کاهش یابد.
اگر به کشورهای مختلف نگاه کنید، تأثیر این ویژگی را به خوبی مشاهده می کنید. کشورهایی که براساس آزمون های استاندارد بهتر عمل کرده اند، مثل سنگاپور و فنلاند، عموماً کشورهایی هستند که دولت هایی با میزان فساد پایین دارند، جاده ها و پل های زیادی دارند و بخش خصوصی سرمایه گذاری های زیادی در حوزه های ساخت و ساز، کارخانه ها و مسکن انجام داده است. چین نیز در این آزمون ها به ویژه در دوره پسامائو، به خوبی عمل کرده است و اقتصاد این کشور نیز با سرعت زیادی رشد داشته. امتیاز بالا در این آزمون ها نشانه ای از این واقعیت است که این کشورها سطح بالایی از مهارت های شناختی دارند، مهارت های شناختی که سرمایه ای انسانی هستند و باعث می شود مردم بتوانند پیچیدگی های یک اقتصاد مدرن را درک کنند.
اما در سوی دیگر، کشورهایی که امتیازهای متوسط یا کم تری به دست آورده اند، عموماً کشورهایی هستند که مردم برای انجام فعالیت های خود مجبور به پرداخت رشوه به بوروکرات های دولتی هستند، افرادی که ممکن است در بخش های آموزشی برای مردم مشکل ایجاد کنند، یا بوروکرات هایی هم چون افرادی که مسئول دادن گواهی نامه رانندگی هستند یا حتی یکی از بستگان یکی از افراد حکومتی. حتی اگر شما مجبور به دادن رشوه هم نشوید، نهایتاً با دولتی ناکارا، کند و غیر شایسته رو به رو هستید. کشورهایی که امتیازات پایینی به دست می آورند، عموماً کشورهایی هستند که سرمایه گذاری در آن ها بسیار پیچیده و هزینه بر است، نیروی کار ماهر به سختی در آن ها پیدا می شود و به سختی می توان به در اختیار بودن 24 ساعته نیروی برق اتکا کرد. این کشورها جذابیت زیادی برای سرمایه گذاری خارجی ندارند و سرمایه داخلی آن ها نیز به سادگی از کشور خارج می شود. اما اگر امتیازهای پایین در آزمون ها برای مدت زیادی ادامه پیدا کند چه می شود؟ این کشورها معمولاً مجموعه ای از پل های قدیمی، ساختمان های فرسوده، سرعت اینترنت پایین و نهایتاً رفاه محدود هستند. به طور متوسط کشورهایی که در 10 درصد پایین این آزمون ها هستند، درآمد و کارایی یک هشتم کشورهای 10 درصد بالا را در اختیار دارند.
فرای برخی کشورها که منابع طبیعی بسیار گستره ای دارند، مهم ترین دارایی یک کشور، ذهن مردمش است. درست است که آزمون های استاندارد همه چیز را درباره ذهن برای ما بیان نمی کنند، اما شواهد نشان می دهند که اطلاعات زیادی درباره وضعیت اقتصادی یک کشور در اختیار ما قرار می دهند. تقویت مهارت های ذهنی یک جامعه، می تواند رفاه جامعه را افزایش دهد و آزمون های استاندارد هر چند مشکلات زیادی دارند (و همیشه داشته اند) اما روشی مطلوب برای اندازه گیری این مهارت ها هستند.
*برد- برد فکر کنید
یکی از هفت عادت مردمان مؤثر از دید پروفسور استیون کووی، تفکر برد- برد بود. از دید او یکی از مهم ترین کلیدهای موفقیت در کسب و کار این است که افراد سعی در بزرگ کردن کل کیک خود داشته باشند و نه تلاش در بزرگ کردن سهم خود از کیک. هم بزرگ کردن کیک و هم بزرگ کردن تکه فرد از آن، رفتارهایی منطقی از دید بازیگران اقتصادی هستند (حداقل در کوتاه مدت)، اما در کشورهایی که مردم بیش تر تمایل به بزرگ تر کردن کیک دارند، در نهایت کیک بزرگ تری خواهند داشت. اما چه چیزی باعث می شود افراد تمایل به این کار داشته باشند؟ پژوهش های زیادی در این زمینه انجام شده است و دانشمندان زیادی تلاش کرده اند تا مدلی برای این موضوع بیابند. براساس بسیاری از پژوهش هایی که انجام شده اند، افرادی که در آزمون GMAT امتیاز بالاتری کسب کرده اند، تمایل بیش تری به همکاری برای ایجاد یک سود دو جانبه دارند و افرادی که امتیازهای متوسطی در این آزمون به دست آورده اند، نتوانسته اند در چانه زنی ها، منافع دو طرفه را در نظر بگیرند. البته این نکته جالب است که میزان پیچیده بودن نوع معامله نیز در این زمینه مؤثر بوده و هر چه مسأله پیچیده تر بوده است، افراد با امتیاز GMAT بالاتر، بهتر عمل کرده اند.
پس جمع بندی این گونه است که زوج هایی که هر دو امتیاز بالاتری در GMAT دارند، تمایل بیش تری به همکاری برای منافع دو طرفه دارند و هر چه مسأله پیچیده تر می شود، این رویکرد تقویت می شود. بر همین اساس می توان در نظر گرفت که برای یک کشور که مسائل آن بسیار پیچیده است، هر چه امتیاز در آزمون GMAT بالاتر باشد، تمایل به ایجاد منافع مشترک از سوی افراد با GMAT بالاتر، بیش تر است.
*IQ شما این قدرها هم مهم نیست
اما سئوال اینجاست که اگر پاسخ این آزمون ها این قدر برای کشورها مهم است (ادعایی که اقتصاد دانان و روان شناسان در سال های اخیر بسیار مطرح کرده اند)، پس چرا این همه افراد وجود دارند که موفقیت ها و دستاوردهای گسترده ای به دست آورده اند و تأثیرات زیادی بر جای گذاشته اند، اما در این آزمون ها نتوانسته اند به طور مناسبی عمل کنند؟ علاوه بر این همه ما افرادی را می شناسیم که در زندگی خود شکست خورده اند (فقیر، معتاد یا دارای عادات بد) و در آزمون های استاندارد، امتیازات بسیار بالایی به دست آورده اند. این نمونه ها چندان هم محدود نیستند و هر روز این افراد را در اطراف خود مشاهده می کنیم. افراد باهوشی را می بینیم که هیچ پولی ندارند و افراد نه چندان باهوشی را می بینیم که درآمد بسیار بالایی دارند. در نظر داشته باشید که در سطح فردی، پاسخ آزمون ها پیش بینی خوبی برای موفقیت در زندگی نیست.
دهه هاست که اقتصاد دانان این موضوع را می دانند که ارتباط میان نتایج آزمون ها و درآمد بسیار ضعیف بوده و پر از استنائات است. پس دانستن این که یک نفر در آزمون های هوشی چگونه عمل کرده است پیش بینی مناسبی از میزان درآمد او نیست. حال این حقیقت را در کنار این حقیقت قرار دهید که کشورهایی که نتایج بهتری در آزمون های استاندارد به دست می آورند، هشت برابر از کشورهایی که امتیاز پایینی به دست می آورند رفاه بیش تری دارند. به این موضوع پارادوکس هوش گفته می شود.
*آیا برای شما امتیاز کشورتان مهم تر از امتیاز خودتان است؟
اریک هانوشک و دنیس کیمکو تلاش کردند تا پاسخی قابل قبول به این سئوال ارائه کنند. سال هاست که آژانس های بین المللی وضعیت ریاضیات، علوم و سواد خواندن را در کشورهای مختلف در نقاط مختلف جهان اندازه گیری می کنند. در سال های اخیر معروف ترین این آزمون ها، آزمون های PIRLS, PISA, TIMSS بوده اند که به صورت عمومی برگزار می شوند و نتایج آن نیز به صورت گسترده در اختیار عموم قرار می گیرد. هانوشک و کیمکو از نتایج این آزمون ها استفاده کردند و نتایج خود را در سال 2000 منتشر ساختند. نتیجه ای که هانوشک و کیمکو به دست آوردند در سال های آتی نیز بارها تأیید شد. آن نتیجه این بود؛ نتایج این آزمون ها نسبت به میانگین سال های تحصیل، پیش بینی بهتری برای عملکرد اقتصادی است.
شاید نتیجه به دست آمده خیلی دور از ذهن نباشد. در بسیاری از کشورهای کمتر توسعه یافته، سال های تحصیل نشانگر مناسبی برای میزان تحصیل نیست، چون در بسیاری از این سال ها در واقع چیز زیادی نمی آموزید. اقتصاد دانان و محققان آموزش دریافتند که در بسیاری از کشورهای فقیر، دانش آموزان کتاب ندارند و معلمان نیز عموماً غایب اند. علاوه بر این، در کشورهای کمتر توسعه یافته دانش آموزان با سوء تغذیه و بیماری درگیر هستند که در کشورهای توسعه یافته به ندرت دیده می شود.
اما هانوشک و کیمکو نتیجه دیگری نیز یافتند و آن این بود که امتیاز این آزمون ها ارتباط قوی تری با عملکرد اقتصادی کشورها دارد تا عملکرد اقتصادی افراد. آن ها مشاهده کردند افرادی که در این آزمون ها امتیاز بالاتری به دست آورده اند، تنها کمی بیش از کسانی که امتیاز متوسط یا پایینی در این آزمون ها دریافت کردند، درآمد کسب می کنند. اما کشورهای با امتیازهای بالاتر، با سرعت بسیار بیش تری رشد کرده اند. همان طور که مشاهده شد، باز هم پارادوکس هوش خود را نشان می دهد.
شاید بتوان این پارادوکس را به گونه ای دیگر توضیح داد، شاید موضوعی که باعث این تفاوت می شود، ضریب فزاینده ذهنی یعنی یکی از تأثیرات جانبی مهارت های شناختی است. فردی که در آزمون های استاندارد امتیاز بالایی به دست می آورد شاید فقط فرد جذابی باشد، اما یک کشور یا یک جامعه که همه آن ها از امتیاز بالایی برخوردار هستند. می توانند دنیا را تغییر دهند.
شاید بتوان چند توضیح برای پارادوکس هوش ارائه کرد. اول این است که افرادی که هوش بالاتری دارند تمایل بیش تری به دریافت منافع بیش تر در آینده نسبت به دریافت منافع کم تر در حال دارند. این مورد در آزمایش های متعددی مشاده شده است. مثلاً بعد از جنگ سرد و زمانی که ایالات متحده در حال کوچک سازی ارتش خود بود، این پیشنهاد به سربازان داده شد که یا با مقدار مشخصی پول خود را باز خرید کنند یا این که در طول مدتی طولانی تر، مزایای بیش تری به دست آورند. از آن جا که ارتش ایالات متحده اطلاعات مربوط به هوش سربازان خود را به دقت نگهداری می کرد، با بررسی اطلاعات مشاهده شد که افراد با هوش بیش تر تمایل بیش تری به دریافت مزایای بیش تر در مدت زمان طولانی تر دارند، اکنون بیش از
پژوهش وجود دارد که این ارتباط را تأیید می کنند.
توضیح دیگر ریشه در نظریه بازی ها دارد. فرض کنید در یک بازی، دو نفر دو سوی یک پنجره نشسته اند. به فرد الف پنج دلار پول داده می شود. او می تواند این پنج دلار را بر دارد و بازی را تمام کند یا این که کل آن یا بخشی از آن را از طریق پنجره به فرد ب بدهد. هر مقداری که از پنجره می گذرد، سه برابر می شود. یعنی اگر مثلاً فرد الف کل پنج دلار را به فرد ب بدهد، فرد ب 15 دلار دریافت می کند و اگر فرد ب دوباره 15 دلار را به فرد الف باز گرداند، فرد الف 45 دلار دریافت می کند. مشخص است که در این بازی اگر فراد به یکدیگر اعتماد کنند می توانند میزان پول دریافتی خود را تا حد زیادی بالا ببرند. این بازی در سطح گسترده ای با افرادی متفاوت با نتایج آزمون مختلف انجام شد. در نتیجه این بازی مشاهده شد که افرادی که امتیازهای بالاتری در آزمون به دست آورده بودند، تمایل بیش تری به اعتماد به یکدیگر داشتند و به همین دلیل می توانستند پول بیش تری به دست آورند. هنگامی که دو نفر امتیازهای پایینی داشتند، پول به دست آمده نیز پایین بوئد. اگر یک نفر هوش بالاتری داشت وضعیت کمی بهتر می شد ولی زمانی که هر دو نفر از هوش بسیار بالایی برخوردار بودند، پول خیلی بیش تری به دست می آوردند. در دوره های طولانی ای که این بازی انجام شد مشاهده شد وقتی دو نفر هر دو از هوش بالاتری برخوردارند، بیش از پنج برابر افراد متوسط پول به دست می آورند.
مورد دیگر نظریه حلقه O گروه هاست که پس از انفجار شاتل فضایی چلنجر ایجاد شد. 99 درصد شانس موفقیت برای یک شاتل بسیار خوب است، اما اگر شانس موفقیت همه قطعات شاتل 99 درصد باشد و شاتل از یک میلیون قطعه تشکیل شده باشد، شانس موفقیت شاتل 99 درصد به توان یک میلیون خواهد بود، یعنی صفرا یا فرض کنید شما چهار مهندس شاتل دارید. دو تا از آن ها خوب هستند (99 درصد موفقیت) و دو تا از آن ها معمولی هستند (50 درصد موفقیت) اگر یک مهندس خوب با یک مهندس معمولی کار کند، 99% × 50% شانس موفقیت خواهید داشت، یعنی 49 درصد. اگر دو مهندس معمولی با هم کار کنند 25 درصد و اگر دو مهندس خوب با هم کار کنند 98 درصد شانس موفقیت دارید. پس هر چه افراد باهوش تری در اختیار داشته باشید، بهتر می توانید اقتصاد را که شبیه به یک شاتل چندین میلیون قطعه ای است، در اختیار آن ها قرار دهید و امید داشته باشید که هر کس در هر نقطه ای که قرار دارد، بهترین عملکرد ممکن خود را داشته باشد. هر چه افرادی که در اختیار دارید، ضعیف تر و معمولی تر باشند، احتمال ایجاد مشکل برای اقتصاد شما بیش تر است و شانس شما برای موفقیت کاهش خواهد یافت.
در نهایت هم شاید بتوان گفت که افراد باهوش تر، زرنگ تر هستند. آن ها بهتر می دانند که چه سیاست هایی برای آن ها بهتر و چه سیاست هایی برای آن ها بدتر است و سعی می کنند همیشه به سیاست های بهتر رأی دهند. جونز معتقد است که افراد باهوش تر بهتر انتخاب می کنند و سعی می کنند بیش تر به سیاست های طرفدار اقتصاد بازار رأی دهند.
دیدگاه تان را بنویسید