[ترجمه فرشاد رضایی] ژانت والز، روزنامهنگار آمریکایی بهعنوان ستوننویس سابق اِماِساِنبیسی، یکی از رسانههای خبری آمریکا و کانادا شناخته میشود. او نویسنده کتابِ معروف «قصر شیشهای» است که حاوی خاطراتی از دوران کودکیاش است. والز درسال ٢٠٠٩ نخستین رمان خود را با نام «روزگار عصیان» منتشر کرد که براساس زندگی مادربزرگش لیلی کیسی اسمیت بود. این اثر جزو ١٠کتاب برترسال ٢٠٠٩ بود که سردبیران بررسی کتاب نیویورک تایمز آن را انتخاب کرده بودند. ازسال ٢٠١٨، این کتاب در فهرست پرفروشهای نیویورک تایمز هم قرار گرفته است.
«روزگار عصیان» سرگذشت خانواده والز را روایت میکند که با گذر از کوههای بتل، نوادا و ویرجینیای غربی با گذراندن دوران سخت بیخانمانی از فینیکس به کالیفرنیا سفر میکردند. هنگامی که سرانجام به زادگاه خود وِلچ رسیدند، در خانهای سه اتاقه بدون لولهکشی و سیستم گرمایی زندگیشان را آغاز کردند، جایی که با مارها و موشها محاصره شده بود.
والز در هفدهسالگی به نیویورک نقل مکان کرد تا به خواهرش لری بپیوندد. ژانت دبیرستان را در شهر با کمکهای مالی، وام و بورسیه تحصیلی به پایان رساند و یکسال را صرف پاسخگویی به تلفن در شرکت حقوقی وال استریت کرد و درسال ١٩٨٤ از کالج برنارد فارغالتحصیل شد. اوایل در یکی از روزنامههای بروکلین به نام فینیکس مشغول به کار و سرانجام در آنجا تبدیل به خبرنگاری تماموقت شد. ازسال ١٩٨٧ تا ١٩٩٣ برای مجله نیویورک ستون مینوشت. بعد در روزنامههای متعددی به فعالیت پرداخت. کتاب او با عنوان «داستان درونی در مورد دنیای شایعات»، تاریخچهای طنزآمیز از نقشی بود که شایعات در رسانهها، سیاست و زندگی مردم در ایالات متحده ایفا کردهاند. خاطرات «قصر شیشهای» او از شادیها و مبارزات دوران کودکیاش نشأت میگیرد. این کتاب نگاهی به زندگی نویسنده و خانواده بینظم و بیقانون او دارد. این اثر مورد استقبال منتقدان و عموم قرار گرفت.
نسل سوم از زنان سلطهناپذیر
ژانت والز جایزه کریستوفر، جوایز الکسِ انجمن کتابخانههای آمریکا و جایزه کتاب آمریکا برای زندگی بهتر را دریافت کرد. پارامونت حق فیلم این کتاب را خریداری کرد و در مارس ٢٠١٣ اعلام کرد در این فیلم، جنیفر لارنس در نقش والز بازی خواهد کرد. سپس بری لارسون جایگزین او شد.
ژانت والز در این کتاب که عنوان فرعیاش «رمانی براساس زندگی واقعی» است، داستان مادربزرگش لیلی کیسی اسمیت را تعریف میکند که گردباد، خشکسالی، سیل، رکود اقتصادی و غمبارترین فجایع شخصی را پشت سر میگذارد، اما صبور و سختکوش، با باوری عمیق به زندگی، از همه این بلایا و دشواریها سربلند بیرون میآید تا داستانش برای نسلهای بعد، قصهای خواندنی و پرکشش باشد.
نیویورک تایمز درباره نویسنده رمان «روزگار عصیان» نوشته است: «ژانت والز نسل سوم از زنان سلطهناپذیر است؛ زنانی که راهشان را او تا ابد در حافظهها ثبت کرده است تا گذشته ما غنیتر شود.»
روزنامه کلیولند پلین دیلر هم درباره او مینویسد: «ژانت والز بار دیگر اثبات میکند که تلفیق مهارت داستاننویسی با انتخاب قصههایی عالی، نهایتاً به روایتی ناب و مسحورکننده میانجامد.»
رمان «روزگار عصیان» نوشته ژانت والز با ترجمه حمیدرضا همایونیفر از سوی نشر خزه چاپ شده است. در این اثر، لیلی بهعنوان زنی نیرومند و مدبر به تصویر کشیده شده است که با نگرش مثبت بر فقر و فاجعه غلبه میکند. او میگوید: «وقتی خدا پنجرهای را میبندد، دری را باز میکند. اما این به عهده شماست که آن را پیدا کنید.» لیلی در دوران کودکی که در مرز تگزاس درحال رشد است، میآموزد چگونه اسبها را رام کند. در پانزده سالگی، پانصد مایل را به تنهایی سوار بر اسب میتازد تا بهعنوان معلم در مدرسهای یک اتاقه به تدریس بپردازد.
از دامداری تا مسابقات اسبسواری
لیلی به همراه دو فرزندش در آریزونا دامداری وسیعی را اداره میکند. او با استعدادهای فراوان، خرید و فروش و شرکت در مسابقات اسبسواری میتواند در مراحل مختلف زندگی پول کلانی به دست آورد. همچنین سعی میکند هر جا اثری از بیعدالتی و تعصب میبیند با آن مبارزه کند و همین مسأله گاهی او را به دردسر میاندازد. در «روزگار عصیان» آزادی زندگی روستایی، شادیها و مبارزات خود را به تصویر میکشد و از شجاعت و روح بینظیر خود تجلیل میکند. ژانت والز میگوید این کتاب «در راستای تاریخ شفاهی و بازگو کردن داستانهایی است که سالها خانواده من آن را سینه به سینه نقل کرده و با آزادیهای سنتی قصهگو به سرانجام رسیده است.» والز به یاد میآورد: «زن سرسختی بود. همیشه فریاد میزد. وقتی وارد اتاق میشد، داد میزد و میگفت من اینجا هستم. فکر میکرد رانندهای فوقالعاده است و کاملاً بیپروا بود. همیشه خودروهایی وجود داشت که در اطراف ما درحال تصادف و فریاد زدن بودند. اما بهرغم انواع بیپروایی وحشیانهاش، بسیار منظم بود.» همه این قوانین را داشت و بسیار به ریاست علاقهمند بود. مادرم و او با هم خیلی بد برخورد میکردند. پدرم و او حتی بدتر از این. وقتی بزرگ شدم، مادرم مرتب به من میگفت دقیقاً مثل مادرش هستم و فکر نمیکنم منظورش فقط تعریف و تمجید از من بوده باشد. لیلی وقتی کوچک بودم، اینجور مواقع به من چشمک میزد. روحیه مهربانی داشت. بسیار سرسختتر و شجاعتر از همیشه بود، اما فکر میکنم ما از جهات زیادی شبیه به هم هستیم.» والز میگوید: «لیلی را خیلی واضح به یاد میآورم. فهمیدم وقتی از طرف او مینویسم بسیار آسانتر از زمانی است که از دیدگاه سومشخص که سعی دارد جای او بنشیند، مینویسم. وقتی در جایگاه شخص سوم در مورد لیلی نمینوشتم، دیگر با صدای خودم مینوشتم.» تصمیم والز برای گفتن این داستان با صدای متمایز مادربزرگش و نه بهعنوان هدف یک مورخ، یکی از دلایلی است که تصمیم گرفت کتاب خود را «رمان واقعی زندگی» بنامد. والز میگوید: «شرط میبندم بیشتر مردم در آمریکا اجداد مشابهی دارند. جزئیات ممکن است متفاوت باشد، اما داستان کلی یکسان است. برخی با لباسهای قدیمی و کهنه به این کشور آمدهاند و برای زنده ماندن آنچه را که باید انجام شود، انجام دادند. فکر میکنم بیشتر مردم از آنچه فکر میکنیم سرسختتر هستند و ما این قدرت و انعطافپذیری درونی را داریم که البته از آن آگاهی نداریم. یکی از راههای ارتباط با آن، نگاه کردن به اجدادمان است.»
کودکی و آزادی
اما برای والز، نوشتن «روزگار عصیان» حداقل به معنای درک رز ماری اسمیت والز، مادرش، سرسختی و روحیه آزادش بود، زیرا با نیاکان خود در ارتباط بود. به یاد میآورد: «هنگامی که درحال سخنرانی و مصاحبه درباره رمان جدیدم بودم، خوانندگان اغلب میپرسیدند چرا مادرم با وجود تحصیلات دانشگاهی انتخاب کرد اینگونه زندگی کند. در آن زمان جواب را نمیدانستم. اما نوشتن در مورد والدین و اجداد شما مانند این است که دوره درمانی فشردهای را بگذرانید. واقعاً طاقتفرسا است. اکنون میبینم دوران بزرگ شدنِ مادرم در مزرعه بدون برق و آب، بهترین اوقات زندگی او بود. او همیشه سعی در بازآفرینی وحشیانه زندگی کردن و برقراری نظم و انضباط داشت. زندگی او بیشتر جستوجوی نوعی آزادی است که در کودکی تجربه کرده است.»
اکنون در هفتادوپنج سالگی، رز ماری در خانهای سیار در فاصله ١٠٠ متری از دختر و داماد خود زندگی میکند و سگهای نجات، گربههای وحشی و اسبهایی که دختر و داماد او از آن زمان جمعآوری کردهاند، دورش را گرفتهاند؛ درست از زمانی که شهر نیویورک را برای زندگی نیمهروستایی در شمال ویرجینیا ترک کردند. داستانهای واضح و زیبا از رز ماری درباره دوران کودکی خود و زندگی والدینش در ایالتهای جنوب غربی آمریکا در ٥٠سال گذشته، به تألیف کتاب جدید دخترش بسیار کمک کرده است.
از جذابترین داستانهایی که رز ماری با «آن شور و شوق» با دخترش به اشتراک گذاشت، داستان «روزگار عصیان» بود، اسبهای وحشی بر دامنه مزارع که تنها نیمی از آنها به دستان پدرش رام شده بودند. والز میگوید: «شنیدن تعریفهای او از درد و رنج و عشق و علاقه آنها به این موجودات که به هیچ جا تعلق ندارند، واقعاً مرا تحتتأثیر قرار داد.» «مامان واقعاً خودش را به این صورت میبیند؛ موجودی که کمی بیش از حد برای متمدن شدن، وحشی است اما به اندازه کافی رام شده است که نمیتواند در حیات وحش زنده بماند.» والز با تأکید بر تجربیات مادربزرگ و مادرش میگوید: «این گفته کمی نابهنگام است، اما از روح پیشگام سرسخت و سرزمین نامسکون و رامنشده چیزهای زیادی گفته میشود. فکر میکنم مهم این است که ریشههای خود را فراموش نکنیم و نیمه رامنشدهمان را.»
برگرفته از مطبوعات بوکپیج
دیدگاه تان را بنویسید