ارسال به دیگران پرینت

چرا آمریکا نباید از آخرین دولتی که آن را به چالش کشیده، هراس داشته باشد؟

هری ترومن رئیس جمهور آمریکا در فوریه ۱۹۴۷ با جورج مارشال و دین اچسون، مشاوران ارشد خود در حوزه سیاست خارجی و نیز تنی چند از رهبران کنگره نشستی برگزار کرد.

چرا آمریکا نباید از آخرین دولتی که آن را به چالش کشیده، هراس داشته باشد؟
فرید زکریا
منبع: فارن افرز / ترجمه: هادی عبادی

صدا- هری ترومن رئیس جمهور آمریکا در فوریه ۱۹۴۷ با جورج مارشال و دین اچسون، مشاوران ارشد خود در حوزه سیاست خارجی و نیز تنی چند از رهبران کنگره نشستی برگزار کرد. موضوع این نشسته طرح دولت او برای کمک به دولت بوتان در برابر شورش کمونیست ها بود. آرتور وندنبرگ، رئیس کمیته روابط خارجی سنا با دقت به صحبت های دیگران گوش بد و ناگهان اخطاری مطرح کرد. او چند بار به رئیس جمهور گفت: «تنها راه رسیدن به خواسته شما این است که سخنرانی کنید و در دل آن ها هراس بیفکنید.»

ترومسن در چند ماه بعد چنین اقدامی انجام داد. او جنگ داخلی در یونان را به آزمونی برای سنجش قابلیت ایالات متحده برای مواجهه با کمونیسم بین الملل تبدیل کرد. اچسون با بازتاب سخنرانی جامع ترومن در مورد کمک به دموکراسی در هر زمان و هر مکان در یادداشت های خود، ابراز داشت دولت آمریکا این بحث را به امری «واضح تر از حقیقت» بدل کرده بود.

امروزه نیز در آمریکا، بحث در مورد چین به امر مشابهی تبدیل شده است. اجماعی جدید در ایالات متحده آمریکا شکل گرفت که هر دو حزب، ارتش و عناصر اصلی رسانه ها را در بر می گیرد و بر این باور است که اکنون چین هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ استراتژیک، تهدیدی جدی برای آمریکا است. سیاست آمریکا در برابر چین شکست خورده و اینکه واشنگتن به استراتژی جدید و سخت تری در برابر چین نیاز دارد این اجماع در نگاه عمومی به دشمنی تبدیل شده است. بر اساس نظرسنجی ها، ۶۰ درصد از آمریکایی ها نگاه مساعدی به چین ندارند؛ از سال ۲۰۰۵ و از زمانی که مرکز تحقیقاتی «پیو» بررسی های خود را آغاز کرده این بالاترین رکورد محسوب می شود، اما نخبگان واشنگتن، نگرانی خود را به امری «واضح تر از حقیقت» تبدیل کردند. ماهیت چالش چین برای آمریکا، کاملاً متفاوت و بسیار پیچیده تر از هراس افکنی اخیر است. به این ترتیب، آمریکا در حال آماده ساختن شکستی پرهزینه در ... مورد مهم ترین مسئله سیاست خارجی خود در چند دهه آینده است.

اجازه دهید در این مورد شفاف باشیم: چین حکومتی سرکوبگر است که از ممنوعیت در مورد آزادی بیان تا فشار بر اقلیت های مذهبی، در حال اتخاذ سیاست های غیر لیبرال است. دولت چین در پنج سال گذشته، کنترل سیاسی و اقتصادی را در داخل شدت بخشیده و در خارج نیز در بعضی از موارد به رقیب ایالات متحده تبدیل شده است؛ اما سؤال استراتژیک و اساسی برای آمریکایی ها این است که آیا این امور چین را به تهدیدی حیاتی تبدیل می کند و اینکه چگونه باید با این تهدید برخورد کرد؟

نتایج اغراق در مورد خطر اتحاد جماهیر شوروی بسیار زیاد بود: سوءاستفاده های فراوان در دوران مک کارتی رقابت خطرناک در حوزه تسلیحات هسته ای، جنگی طولانی و ناموفق در ویتنام و مداخلات نظامی فراوان در کشورهای موسوم به جهان سوم پیامدهای عدم درک و مناسب نسبت به چالش چمن، حتی خطرناک تر خواهد بود. رویکرد نامناسب ایالات متحده نسبت به چین، باعث شده پکن رویکردی تهاجمی اتخاذ کند و همین امر در قدرت ثروتمند جهان را وارد نزاعی با وسعت نامعلوم کرده که به صورتی اجتناب ناپذیر جهان را وارد دهه های بی ثباتی و ناامنی خواهد کرد احتمالاً جنگ سرد با چین بسیار طولانی تر و پرهزینه تر از جنگ سرد با شوروی خواهد بود که نتیجه آن نیز نامشخص است.

هنری کیسینجر به این امر اشاره کرده که آمریکا از سال ۱۹۴۵ با تمام توان ارتش خود و حمایت هر دو حزب به مداخله در کرم، ویتنام، افغانستان و عراق پرداخته است به گفته او، «اما همان طور که چنین جنگ هایی توسعه یافته، حمایت داخلی از آن ها کاهش یافته است. پس از مدت اندکی، همه به دنبال استراتژی خروج بودند.»

برای اجتناب از تکرار چنین مسیری، آمریکا باید به دقت اجماع جدید در مورد چین را مورد موشکافی قرار دهد. اول اینکه مطابق نظرات کرت کمپل و الی راتنر از مقامات سابق آمریکا، نزاع با چین شکست خورده چراکه نتوانسته توسعه داخلی چین و رفتار این کشور در خارج را تغییر دهد. ثانیاً سیاست خارجی چین مهم ترین تهدید نسبت به منافع آمریکا و در سطح وسیع تر، مهم ترین خطر نسبت به نظم بین الملل است که آمریکا آن را از ۱۹4۵ ایجاد کرده است. مایک پمپئو وزیر خارجه آمریکا از این هم فراتر رفته و در سخنرانی خود در سال ۲۰۱۹ در موسسه هادسن چنین گفته: «حزب کمونیست چین، حزبی مارکسیست ـ لنینیست است که تمرکز خود را بر منازعه با نظم بین الملل گذاشته است.» سومین نکته این است که سیاست مواجهه فعال با چین نسبت به رویکرد پیشین، بهتر با این تهدید مقابله خواهد کرد.

اجماع دو حزبی در واکنش به تغییرات قابل توجه و نگران کننده در چین شکل گرفته است. از زمانی که شی جی پینگ قدرت را در چین به دست گرفته، آزادسازی اقتصادی در چین کند شده و اصلاحات سیاسی روندی معکوس به خود گرفته است. اکنون سیاست چین ترکیبی از سرکوب سیاسی و تبلیغات ملی گرایانه است که به دوران مائو باز می گردد. چین در خارج، جاه طلب تر و تهاجمی تر رفتار می کند. این تغییرات واقعی و نگران کننده است؛ اما این موارد چگونه باید سیاست آمریکا را تغییر دهد؟

برای تنظیم واکنشی مؤثر، نیاز است در مورد استراتژی پیشین آمریکا نسبت به چین فهم روشنی وجود داشته باشد. نکته ای که اجماع جدید در مورد چین نسبت به آن غافل است، این امر است که از پنج دهه پیش و از زمان گشایش روابط در زمان ریچارد نیکسون، سیاست آمریکا در قبال چین تنها درگیری نبوده است؛ این سیاست ترکیبی از تعهد و بازدارندگی بوده است. تصمیم سازان آمریکایی در اواخر دهه ۷۰ میلادی به این نتیجه رسیدند که ورود چین به اقتصاد و سیاست جهانی، بهتر از این امر است که این کشور را منزوی کنند؛ اما واشنگتن این تلاش را با حمایت مداوم از سایر قدرت های آسیایی - از جمله فروش مداوم سلاح به تایوان - همراه کرد. گاهی اوقات از آن رویکرد به نام «استراتژی مصون سازی» نام برده می شود و بر اساس آن در زمان ظهور چین، قدرت آن به طور مداوم مورد بررسی قرار گرفته و همسایگان آن نیز احساس امنیت می کنند.

در دهه ۹۰ که دیگر اتحاد جماهیر شوروی وجود نداشت، پنتاگون هزینه های خود را کاهش داد، پایگاه های خود را بست و تعداد سربازان خود را در سراسر جهان، به غیر از آسیا، کاهش داد. استراتژی آسیا - پاسیفیک پنتاگون در سال ۱۹۹۵ که به نام «ابتکار نای» نامیده می شد، در مورد ساخت و سازهای نظامی و جاه طلبی های هشدار داد و اعلام کرد آمریکا حضور نظامی خود در منطقه را کاهش نخواهد داد. در عوض، حداقل ۱۰۰ هزار نظامی آمریکایی در آینده قابل پیش بینی در آسیا باقی ماندند. به منظور حفظ صلح در تنگه تایوان، یعنی برای بازدارندگی در برابر پکن و منع پین از به کار گیری زور در برای این جزیره، فروش سلاح از طرف آمریکا به تایوان ادامه یافت.

این رویکرد مصون سازی توسط هر دو حزب ادامه یافت. جورج دبلیو بوش سیاست دوحزبی در چندین دهه را نقش کرد و برای افزودن نظارت بیشتر بر چین، هند را به عنوان قدرت اتمی پذیرفت. در دولت باراک اوباما، آمریکا گسترش تأثیر خود در آسیا از طریق توافقات جدید نظامی با ژاپن و استرالیا و ارتباط نزدیک تر با ویتنام، بازدارندگی را افزایش داد، چنین امری هدف مشارکت در آن سوی اقیانوس آرام نیز بود و طراحی شده بود تا با دادن برنامه اقتصادی به کشورهای آسیایی، آن ها را قادر سازد در برابر سلطه بازار چین مقاومت کنند (دولت ترامپ در اوایل 2017 از این توافق خارج شد). اوباما به علت سرقت سایبری چینی ها، شخصاً با شی جی پینگ مقابله کرد و به تلافی رویه های غیر منصفانه تجاری چینی ها، بر واردات لاستیک خودرو تعرفه اعمال کرد.

در مقام مقایسه امروزه چین در زمینه امور ژئوپلیتیک و نظامی به طرز قابل توجهی کشوری پاسخگو است. این کشور از سال ۱۹۷۹ وزن هیج جنگی نشده است و از سال 1988 نیز از نیروی نظامی کشنده در خارج از چین استفاده نکرده است ضمناً این کشور از سال 1988 از هیچ نیروی نیابتی بر هیچ نقطه ای جهان حمایت یا تأمین مالی نکرده است، این رکورد عدم مداخله در میان قدرت های بزرگ جهان منحصر به فرد است. همه اعضای ثابت شورای امنیت سازمان ملل به جز چین، در دهه های اخیر بارها و در بسیاری از نقاط جهان از نیروی نظامی استفاده کرده اند، لیستی که قطعاً در رأس آن آمریکا حضور دارد. ضمناً چین از کشوری که تلاش داشت تا سیستم بین المللی را تضعیف کند، به کشوری تبدیل شده که برای تقویت آن هزینه زیادی می کند. اکنون چین به دومین کشور تأمین کننده منابع مالی سازمان ملل و برنامه های حفاظت از صلح آن تبدیل شده است. این کشور ۲۵0۰ نیروی صلح بان دارد که این تعداد بیشتر از نیروهای سایر اعضای ثابت شورای امنیت سازمان ملل است. چینی ها انتقال قابل توجهی از برنامه های رادیکال به سمت نگرانی های محافظه کارانه برای ثبات را به نمایش گذاشته اند. اگر فردی در سال ۱۹۷2 پیش بینی می کرد که چین به محافظ وضعیت بین المللی تبدیل می شود، افراد اندکی ادعای او را باور می کردند.

 عبور از خط قرمز

با این وجود، چین در عرصه اقتصادی شرکت های بین المللی را وادار کرده تا فناوری خود را به این کشور منتقل کننده منابع داخلی را مورد حمایت ویژه قرار داده و در برابر شرکت های خارجی که قصد ورود به آن کشور دارند، موانع رسمی و غیررسمی قرار داده است. به طور خلاصه، پکن از اقتصاد بار و بین المللی استفاده کرده تا سیستم اقتصادی دولتی و حمایتی خود را تقویت کند. این نکته ای درست است که این رو برای غیر منصفانه، نیازمند توجه بقیه دنیا است؛ به ویژه که پس از دهه ها آزادسازی اقتصادی، شی جی پینگ از اقتصاد دولتی و حمایتی استقبال کرده است.

 

برای ایالات متحده، رفتار با چنین رقیبی امری تازه و چالشی منحصر به فرد است. از سال 1945 دولت هایی که به قدرت و ثروت بسیار دست یافتند. از نزدیک ترین هم پیمانان واشنگتن بوده اند: المان، ژاپن و کره جنوبی، بنابراین مشهور این قدرت ها برای آمریکا بی خطر بوده است اما همین که تنها بسیار قدرتمندتر از قدرت های نوظهور پیشین بوده بلکه خارج از ساختار و حوزه لغو هم پیمانان آمریکا قرار داشته است.

 

سیاست خارجی چین نیز تحت هدایت فی جی پینگ، از پیگیری نقش رهبری در نمایندگی های سازمان ملل تا راه ابریشم جدید و ایجاد جزیره هایی در دریای جنوبی چین، جاه طلب تر و تهاجمی تر شده است. چنین اقداماتی با انفعال سابق این کشور در عرصه جهانی تفاوت دارد که برگرفته از نصیحت دن شیائو پینگ رهبر سابق چین مبنی بر این امر بود که «قدرت خود را مخفی کن و منتظر زمان مناسب باش». به ویژه ساخت و سازهای نظامی چین در چنان ابعاد و به روشی انجام شده که نشان از طراحی بلند مدت سیستماتیک دارد؛ اما اینجا است که با توجه به قدرت اقتصادی چین، چه سطحی و تأثیرگذاری برای آن قابل قبول است؟ اگر واشنگتن در ابتدا به این پرسش پاسخ ندهد، نمی تواند در مورد عبور چین از خطوط قرمز ادعایی مطرح کند.

اکنون چین بر اساس بعضی از معیارها، بزرگ ترین اقتصاد جهان است؛ در عرض ۱۰ تا ۱۵ سال آینده، احتمالاً از نظر پیام معیارها به چنین رتبه ای خواهد رسید. دن شیائو پینگ نصیحت خود مبنی بر «انتظار برای زمان مناسب» را در زمانی مطرح کرد که تولید ناخالص داخلی چین به زحمت و یک درصد میزان جهانی می رسید. امروزه این رقم به ۱۵ درصد می رسد. در واقع، چین منتظر زمان مناسب بوده و اکنون که بسیار قدرتمندتر شده، به دنبال نقش بیشتری در عرصه منطقه ای و جهانی است.

برای ایالات متحده، رفتار با چنین رقیبی امری تازه و چالشی منحصر به فرد است. از سال ۱۹۴۵، دولت هایی که به قدرت و ثروت بسیار دست یافتند، از نزدیک ترین هم پیمانان واشنگتن بوده اند، آلمان، ژاپن و کره جنوبی؛ بنابراین ظهور این قدرت ها برای آمریکا بی خطر بوده است؛ اما چین نه تنها بسیار قدرتمندتر از قدرت های نوظهور پیشین بوده، بلکه خارج از ساختار و حوزه نفوذ هم پیمانان آمریکا قرار داشته است در نتیجه، چی به طور أحتاب پدیه تی به دنبال معیار های قدرتمند تر نفوذ مستقل خود بوده است. چالش آمریکا و به طور کلی غرب این است که دامنه قابل تحملی برای نفوذ روزافزون چین تعریف کرده و با آن تطبق با بغد تاکنون مسبر غرب برای تطبیق با ظهور چین ناموفق بوده است. مثلا هم آمریکا و هم اروپا تاکنون بی میل بوده اند تا مدیریت بخشی از مؤسسات اساسی که اقتصاد جهانی را کنترل می کنند همچون بانک جهانی و صندوق بین الملی پول را به چینی ها واگذار کنند و این موسسات همچنان دور کنترل اروپا و آمریکا باقی مانده است. سال ها چین به دنبال نقش بیشتری در بانک توسعه آسیا بود، اما آمریکا در برابر این امر مقاومت کرد. در نتیجه، چین در سال ۲۰۱۵ موسسه مالی چندجانبه خود به نام «بانک آسیایی توسعه زیربنایی» را ایجاد کرد که آمریکا با این اقدام هم مخالفت کرد، هر چند مخالفت آمریکا ثمری نداشت.

پمپئو در اظهاراتی که قطعاً خشم هر شهروند چینی را به همراه داشت، اعلام کرد آمریکا و هم پیمانانش باید چین را «در جایگاه مناسب آن» قرار دهند. از نظر پمپئو، گناه چین این است که بیش از نیاز خود در امور دفاعی هزینه می کند، اما همین نکته را می توان در مورد آمریکا، فرانسه، بریتانیا و اکثر کشورهای بزرگ دیگر بیان کرد. در واقع، تعریف مناسب برای یک قدرت بزرگ این است که به فراتر از امنیت خود می اندیشد. نظم سابق که در آن حتی کشورهای کوچک اروپایی همچون قدرت های جهانی در نظر گرفته میشوند و قدرت هایی چون چین و هند از صدر فهرست مؤسسات جهانی مستثنی می شوند، دیگر قابل تحمل نیست. باید جایگاه مناسبی برای چین در نظر گرفته شود و در ساختارهای تصمیم گیری ادغام شود، در غیر این صورت چین آزادانه و یکجانبه ساختارها و سیستم های مخصوص به خود را ایجاد خواهد کرد. صعود چین به عنوان قدرتی جهانی مهم ترین عامل قرون اخیر در سیستم بین المللی است که باید با همین اهمیت نیز به رسمیت شناخته شود.

 جلوگیری از نفوذ و هزینه های آن

فرضی که اجماع جدید در مورد چین را تقویت می کند به این امر است که مواجهه پایدار با چین، مانع ماجراجویی این کشور در خارج شده و صحنه را برای تغییرات داخلی آماده می کند. افراد اندکی از واژه جلوگیری از نفوذه مربوط به جنگ سرد استقبال می کنند، اما بسیاری از افراد منطق این رویکرد را می پذیرند. بر اساس این تئوری، سخت گیری بر چین، آن را وادار به تغییر می کند. اصل استراتژی تندروها بر این اساس است که جلوگیری از نفوذ چین در منطقه و جهان، باعث تسریع فروپاشی حکومت آن خواهد شد، همان طور که چنین اتفاقی در مورد اتحاد جماهیر شوروی رخ داد.

اما چین اتحاد جماهیر شوروی نیست، امپراتوری غیر عادی که بر گسترش خشونت و تسلط نظامی بنا نهاده شده بود. ایالات متحده در چین با تمدن و کشوری مواجه است که حس وحدت ملی و غروری در آن وجود دارد که ظهور کرده تا جایگاه خود را در میان قدرت های بزرگ بیابد. چین در حال تبدیل شدن به کشوری پیشرو در زمینه اقتصادی و حتی در بعضی از حوزه های فناوری است. میان ایالات متحده و آمریکا تا حد زیادی وابستگی متقابل وجود دارد. چین بزرگترین صادر کننده کالاها به آمریکا است و صادرات آمریکا به چین نیز در سال ۲۰۱۸ نسبت به سال ۲۰۰۱، ۵۲۷ درصد افزایش یافته است؛ اما در رویکرد فعلی دولت ترامپ نسبت به چین، دو مسیر متمایز مشاهده می شود: هم اجتناب از وابستگی متقابل و هم استقبال از آن واشنگتن در دوره فعلی طرفدار ادغام گرایی است. اینکه چین را وادار کند هر چه بیشتر از آمریکا خرید کند، در آمریکا سرمایه گذاری کند و به آمریکایی ها اجازه دهد تا هر چه بیشتر در چین بفروشند و سرمایه گذاری کنند. اگر چنین روندی موفقیت آمیز باشد، این تلاش، وابستگی متقابل میان دو کشور را افزایش می دهد. در حالت کلی این رویکرد معقول به نظر می رسد. هر چند که در راستای برنامه «نخست آمریکا» پیگیری شود، چرا که رویکرد «وابستگی متقابل» قدرت نفوذ بیشتری به آمریکا در برابر چین می بخشد.

از طرف دیگر، رویکرد دولت ترامپ در موضوعات مربوط به حوزه فناوری مخالف ادغام گرایی است. استراتژی در اینجا این است که پیوندها با چین گسسته شود و بقیه دنیا نیز مجبور شود چنین رویکردی اتخاذ کند. کمپین جهانی دولت ترامپ علیه شرکت هواوی از این منطق پیروی کرده است. نتایج ناچیز این کمپین، میزان پذیرش این منطق توسط دیگران را نشان می دهد. بقیه دنیا در حال پیروی از آمریکا در این موضوع نیست که فاقد جایگزینی برای رقابت با پیشنهاد G5 تا از طرف شرکت هواوی است دولت ترامپ از ۶۱ کشور تقاضا کرده تا این شرکت را تحریم کنند. تاکنون تنها سه کشور به آمریکا ملحق شده اند که هر سه کشور نیز از هم پیمانان نزدیک آمریکا هستند

این نرخ اندک موفقیت، یکی از شاخص های اولیه در این مورد است که استراتژی «جدایی» چگونه خواهد بود چین علاوه بر آمریکا، بزرگترین شریک تجاری بسیاری از کشورها از جمله بازیگران کلیدی در نیمکره غربی همچون : برزیل است. وقتی از رهبران ارشد کشورهای دنیا در مورد استراتژی جدایی پرسش شده تقریبا اکثر آن ها پاسخ مشابه با یکی از روسای جمهور دادند: «لطفاً از ما بخواهید میان آمریکا و چین انتخاب کنیم. از پاسخ ما خشنود نخواهید شد.» این پاسخ بیانگر این امر نیست که آن ها لزوماً طرد چین را می گیرند، بلکه احتمالاً ترجیح می دهند تا طرف هیچ یک را نگیرند یا اینکه نزاع میان دو طرف اساساً شکل نگیرد. نکته مهم تر آن است که چین منزوی که قبلاً توانسته فناوری و زنجیرهای مصرف داخلی خود را ایجاد کند، در برابر فشار آمریکا آسیب پذیر نیست.

امری که از اکثر بحث ها در مورد رویکرد آمریکا به چین غایب است، واکنش چین به این رویکرد است. در چین نیز افراد تندرویی وجود دارند که سال ها است هشدار می دهند آمریکا می خواهد چین را تضعیف کند و اینکه هر نشانه ای از جاه طلبی در چین با استراتژی جلوگیری از نفوذ مواجه خواهد شد. رویکرد آمریکا نسبت به چین نیز به این افراد امکان می دهد تا از ادعای خود دفاع کرده و به آن ها قدرت نفوذ می بخشد تا برای اتخاذ همان رفتارهای تهاجمی و بی ثبات کنندهای فشار وارد کنند که سیاست آمریکا تمایل دارد مانع آن ها شود.

ایالات متحده با چین رقابت دارد؛ این امر یک واقعیت است و در بخش بزرگی از این قرن، این وضعیت ادامه خواهد داشت. موضوع اساسی این است که این رقابت در ساختار باثبات بین المللی صورت می گیرد یا خیر. نظم از هم گسیخته بین المللی که نشانه آن، محدودیت ها و مالیات بر تجارت، فناوری و مسافرت است، به موفقیت اندک، بی ثباتی مداوم و چشم انداز واقعی کشمکش نظامی برای همه طرف های درگیر منتهی خواهد شد.

فروپاشی جهانی سازی قطعا هدف بسیاری از نیروهای ارشد دولت ترامپ است. خود رئیس جمهور جهانی شدن را تقبیح کرده و ابراز نگرانی کرده که تجارت آزاد روشی برای کشورهای دیگر است تا به تاراج صنایع آمریکا بپردازند. او هم پیمانان آمریکا را بی فایده و رویه ها و مؤسسات بین المللی را محدودیت های بی اثر بر حاکمیت ملی می داند. پوپولیست های دست راستی سال ها است که از چنین دیدگاه هایی استقبال می کنند و بسیاری از آنها به ویژه در ایالات متحده به درستی می دانند که آسان ترین روش برای تخریب کلی نظم لیبرال بین الملل، آغاز جنگ سرد با چین است شگفت انگیزترین نکته این است که افرادی که دهه ها تلاش کردند تا همین نظم را ایجاد کنند، در حال حمایت از برنامه هایی هستند که قطعا این نظم را نابود می کنند.

 استراتژی نه چندان مخفی آمریکا

آمریکا برای تبدیل چین به «سهامداری مسئول»، همچنان می تواند سیاستی عاقلانه تر در پیش گیرد. واشنگتن می تواند پکن را نشویق کند تا نفوذ در منطقه خود و فراتر از آن را به این شرط اعمال کند که از همین روش ها برای تقویت سیستم بین الملل بهره گیرد. مشارکت چین برای تلاش در جهت حلع سلاح هسته ای و مقابله با گرمایی جهانی، پول شویی و تروریسم باید تشویق شده و مورد تقدیم قرار گیرد. راه ابریشم جدید می تواند همچون هدیدی برای توسعه جهان باشد، به شرط اینکه به روشی شفاف پیگیری شود و حتی می تواند شامل مشارکت کشورهای غربی تبر شود. چین نیز به نوبه خود باید پذیرای انتقادات آمریکا در زمینه حقوق بشر و آزادی بیان باشد.

احتمالاً حساس ترین مسائل، هنگ کنگ و تایوان هستند، مناطقی که وضعیت فعلی در آن ها شده است و توازن قوا به نفع چین است. واشنگتن باید این امر را به هم صراحت اعلام کند که هر نوع اقدام نظامی چین علیه این در منطقه، به شدت به ضرر چین تمام خواهد شد، منتهی به فروپاشی اقتصادی این دو منطقه می شود، مهاجرت انبوهی از این جزایر صورت می گیرد و منجر به محکومیت بین المللی خواهد شد. اگر چین اقدامی علیه هنگ کنگ یا تایوان انجام دهد. سیاست مشارکت آمریکا با چین برای سال ها غیر قابل دفاع خواهد بود.

اجماع جدید علیه چین در آمریکا، ریشه در این نگرانی دارد که شاید این کشور بتواند به نوعی بر جهان مسلط شود. نه اتحاد جماهیر شوروی و نه ژاپن نتوانستند بر جهان مسلط شوند، هر چند نگرانی های مشابهی در مورد آن ها نیز وجود داشت. چین در حال ظهور است، اما با مجموعه ای از چالش های داخلی از کاهش جمعیت با بدهی زیاد مواجه است. این کشور قبلاً تغییر کرده و در آینده نیز مجبور به تغییر خواهد شد، اگر ترکیبی از نیروها شامل ادغام و در بازدارندگی همچنان به آن فشار بیاورند. نخبگان پکن از می دانند که کشور آن ها در جهانی آزاد و باثبات کامیاب شده است و بنابراین نمی خواهند آن جهان را نابود کنند. این نکته نیز درست است که یک دهه آرامش سیاسی در آن سرزمین و ارتباط میان ظهور طبقه متوسط و تقاضا برای گشایش سیاسی بیشتر، امری واقعی است. همان طور که این موضوع در دو جامعه چینی مورد نظارت پکن - هنگ کنگ و تایوان - صادق است. بعضی از ناظران آمریکایی از طرح مخفی و طولانی مدت چین برای تسلط بر جهان صحبت می کنند که سال ۱۹۴۹ حتی اگر پیش از آن نبوده به طور مداوم دنبال شده است. مایکل پیلزبری، محقق و مقام سابق وزارت دفاع، این طرح را «ماراتن صد ساله» نامیده و آن را در کتابی مطرح کرده که مورد ستایش دولت ترامپ نیز واقع شده است؛ اما تصویر دقیق تر از این کشور، توسل از هم پیمانی نزدیک با اتحاد جماهیر شوروی تا قطع ارتباط سیاسی با آن، از برنامه پنج ساله دوم تا انقلاب فرهنگی تا  کامیابی ناشی از سرمایه داری و از دشمنی عمیق با غرب تا ارتباطات نزدیک با آمریکا و بازگشت به گفتگر به همراه دشمنی است. اگر این ماراتن است، بنابراین داری چرخش های عجیبی نیز بوده است.

چین چالشی جدید و عظیم را به آمریکا ارائه می کند اما اگر واشنگتن بتواند صبورانه سیاست تعهد و بازدارندگی را پیگیری کند و چین را مجبور کند خود را تطبیق دهد در حالی که آمریکا خود را با این امر تطیق دهد که برفی چین فضا ایجاد کند، محققان دهه ها بعد در مورد طرح نه چندان مخفی آمریکا خواهند نوشت که صلح، کامیابی، گشایش و کاهش تسلط بر جهان را توسعه خواهد داد - نوعی استراتژی ماراتن که به نفع تمام جهان خواهد بود.

 

 

به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه