یکی از نشست های بسیار مهم داووس ۲۰۲۰، نشستی بود که با حضور یووال نوح هراری (تاریخ دان و استاد اقتصاد دانشگاه اورشلیم)، مارک روت (نخست وزیر هلند) و اریت گدیش (رئیس شرکت مشاورهای Bain & Company ) برگزار شد عنوان پنل مربوط به این نشست این بود: «چگونه میتوان در قرن بیست ویکم نجات یافت؟» جنگ هسته ای، فروپاشی اکولوژیک و درهم ریختگی های تکنولوژیک، یک تهدید برای تمدن بشری هستند. آنچه در ادامه می خوانید مهم ترین نتایج این نشست است.
چالش های جهان
همزمان با اینکه وارد دهه سوم قرن بیست ویکم میشویم، بشر با مشکلات و سوالات فراوانی مواجه است که تعیین اینکه روی کدام ایک تمرکز کند بسیار دشوار است. سه مشکل اساسی، چالشهای قابل توجهی را در برابر گونه انسان قرار داده است. این سه چالش اساسی، جنگ هسته ای، فروپاشی اکولوژیک و درهم ریختگی تکنولوژیک است. ما باید روی آنها تمرکز کنیم. در حال حاضر، جنگ هسته ای و فروپاشی اکولوژیک، تهدیدهای شناخته شده ای هستند و با آنها آشنا هستیم. بنابراین بهتر است زمان بیشتری را برای تمرکز روی درهم ریختگی تکنولوژیک بگذاریم. ما بسیار در مورد نویدهایی که تکنولوژی به ما می دهد میشنویم و این نویدها قطعا واقعی هستند. اما تکنولوژی ممکن است در کنار مزایایی که دارد، جامعه بشری را با مشکل مواجه کند و باعث درهم ریختگی در آن شود. تکنولوژی ممکن است به روشهای مختلفی، آنچه امروز به عنوان زندگی بشری معنا می کنیم را تغییر دهد و باعث درهم ریختگی آن شود. برای مثال می تواند باعث شود که در دنیا یک طبقه بی استفاده (Useless Class) به وجود آیند. همچنین میتواند باعث شود با استعمار دادهای (Data Colonialism) روبه رو شویم یا می تواند دیکتاتوری های دیجیتال (Digital Dictatorship) را به وجود آورد.
پتانسیل مخرب تکنولوژی
تکنولوژی این پتانسیل را دارد که به شدت منجر به درهم گسیختگی شود. اول از همه، ما ممکن است با انقلاب های اقتصادی و اجتماعی روبه رو شویم. اتوماتیک شدن که روز به روز در هر حوزه ای در حال افزایش است، به زودی میلیونها شغل را از بین خواهد برد و میلیونها نفر را بیکار خواهد کرد و در حالی که قطعا مشاغل جدیدی به وجود می آیند، نامشخص است که آیا مردم خواهند توانست مهارتهای لازم را برای مشاغل جدید در مدت زمان مناسب یاد بگیرند یا خیر. فرض کنید که شما یک راننده تراکتور ۵۰ساله هستید و به تازگی شغلتان را از دست داده اید (آنچه شما و تراکتورتان انجام میدادید را حالا یک تراکتور بدون راننده و هوشمند انجام می دهد). حالا مشاغل دیگری هست که شما می توانید آنها را انجام دهید. برای مثال می توان به طراحی نرم افزارها (برنامه نویسی) یا آموزش یوگا به مهندسان اشاره کرد.
اما یک راننده تراکتور ۵۰ساله چگونه می تواند در زمان مناسب خودش را به یک مهندس نرم افزار یا مربی یوگا تبدیل کند؟ و نکته مهم دیگر این است که مردم مجبور خواهند بود یادگیری مشاغل جدید را چندین بار در طول زندگیشان تجربه کنند. چراکه اتوماتیک شدن و انقلابی که در پیش است، تنها یک اتفاق در لحظه نخواهد بود. چیزی که به آن «Automation Revolution» با انقلاب اتوماتیک شدن میگوییم مانند یک قطره آب نیست که فقط یکبار بچکد و پایان یابد و به دنبال آن، بازار کار از تعادل قبلی خود عبور کند و به یک تعادل جدید برسد. بلکه این انقلاب، یک آبشار خواهد بود. آبشاری که درهم گسیختگی های بیشتری را به مرور زمان در جامعه پدید خواهد آورد.
این را از آن جهت می گوییم که هوش مصنوعی، در حال حاضر در هیچ جایی ابدا به آنچه در پتانسیلش است، نزدیک نیست و هنوز خیلی جای پیشرفت دارد. در نتیجه این انقلاب، شغل های قدیمی ناپدید میشوند و شغل های جدید به وجود می آیند. اما آنگاه شغل های جدید نیز به سرعت تغییر می کنند یا از بین می روند. اگرچه در گذشته بشر مجبور بوده در برابر استثمار بایستد، اما در قرن ۲۱ بشر مجبور خواهد بود در برابر «بی ربطی یا نامربوطی» (Irrelevance) بایستد و با آن دست و پنجه نرم کند و نکته اینجاست که «بیربطی» خیلی از مورد استثمار قرار گرفتن بدتر است (منظور از بیربطی این است که با انقلاب خودکار شدن همه چیزی، بسیاری از مردم دیگر هیچ نقشی در جهان نخواهند داشت.)
طبقه بالا استفاده
اما آیا واقعا خودکار شدن چیزی است که می تواند یک طبقه بلااستفاده را در دنیا پدید آورد؟ کسانی که در مقابله با بی ربطی یا نامربوطی» شکست می خورند، یک طبقه جدید بلااستفاده را به وجود می آورند کسانی که بی استفاده هستند اما نه از نظر خانواده و دوستانشان، بلکه از نظر اقتصادی و سیاسی. طبقه ای که قرار است بلااستفاده شوند، همین حالا هم با طبقه نخبه قدرتمند فاصله دارند و شکاف عمیقی میان این دو طبقه وجود دارد. اما با رخ دادن انقلاب خودکار شدن و به وجود آمدن طبقه بی استفاده، این شکاف خیلی بزرگتر از قبل خواهد شد. انقلاب هوش مصنوعی ممکن است یک نابرابری بی سابقه را نه فقط میان طبقات، بلکه میان کشورها به وجود آورد. در قرن ۱۹ میلادی، تعداد کمی از کشورها مانند بریتانیا و ژاپن ابتدا صنعتی شدند و به سمت استثمار کردن بقیه جهان گام برداشتند. اگر مراقب نباشیم، چنین چیزی مجددا در قرن بیست ویکم با هوش مصنوعی رخ خواهد داد.
ما همین حالا در میانه یک جنگ هوش مصنوعی میان ایالات متحده و چین هستیم و بسیاری از کشورها خیلی عقب تر از چین و آمریکا هستند. اگر اقدامی جهت توزیع مزایا و قدرت هوش مصنوعی میان همه بشر و همه کشورها نکنیم، هوش مصنوعی احتمال دارد که ثروت بی اندازه ای را برای تنها تعداد کمی از کشورها به وجود آورد کشورهایی همچون ایالات متحده و چین که از نظر تکنولوژیک بسیار پیشرفته اند و این در حالی است که بقیه کشورها یا ورشکسته خواهند شد یا به مستعمره های دادهای (Data Colony) کشورهایی چون آمریکا و چین بدل خواهند شد و مورد بهره برداری آنها قرار خواهند گرفت. دقت کنید که ما در مورد یک سناریوی علمی-تخیلی که طی آن روبات ها علیه بشر شورش می کنند حرف نمیزنیم.
ما در مورد هوش مصنوعی بسیار ساده تر و اولیه تر صحبت می کنیم که همان هم برای برهم زدن توازن دنیا و ایجاد درهم گسیختگی کافی است. فقط به این فکر کنید که اگر زمانی تولید خودرو در کالیفرنیا از تولید آن در مکزیک ارزان تر تمام شود، برای کشورهای در حال توسعه چه اتفاقی خواهد افتاد؟ یا زمانی که شخصی در سانفرانسیسکو یا پکن، کل سابقه پزشکی و شخصی همه سیاستمداران، قضات و روزنامه نگاران کشور شما (شامل تمام ضعفهای روحی و روانی آنها، همه فسادهای آنها و...) را بداند، چه اتفاقی برای سیاست در کشور شما طی ۲۰ سال آینده خواهد افتاد؟ آیا در این صورت کشور شما هنوز یک کشور مستقل خواهد بود یا اینکه به یک «مستعمره داده ای» بدل خواهد شد؟
فلسفه و ماشین ها
آیا فلسفه خواهد توانست همگام با ماشین ها به سمت جلو حرکت کند؟ تکنولوژی نهایتا ممکن است اقتصاد، سیاست و فلسفه ما را به هم بریزد و همه چیز را تغییر دهد. اما همچنین می تواند بیولوژی ما را هم تغییر دهد و به هم بریزد. در دهه های پیش رو، هوش مصنوعی و بیوتکنولوژی به ما این توانایی را خواهد داد که زندگی را مهندسی مجدد کنیم و حتی ممکن است به این توانایی دست یابیم که شکل های کاملا جدیدی از زندگی را به وجود آوریم. بعد از چهار میلیارد سال زندگی ارگانیک که توسط انتخاب طبیعی شکل گرفته است، ما در حال ورود به دوره جدیدی از زندگی غیرارگانیک هستیم که هوش آن را طراحی خواهد کرد (اینها نظرات یووال نوح هراری هستند)، طراحی هوشمندانه ما قرار است نیروی هدایتگر جدید تکامل زندگی باشد و ما در مسیر استفاده از قدرت های جدیدمان ممکن است دچار اشتباهاتی شویم که در مقیاس کیهانی تاثیرگذار باشند. به طور ویژه، دولتها، شرکتها و ارتش ها از تکنولوژی برای افزایش مهارتهای انسان و رسیدن به مهارتهایی که نیاز دارند استفاده خواهند کرد (چیزهایی همچون هوش و درک بیشتر و نظم). این در حالی است که آنها احتمالا از مهارت های دیگر روی می گردانند (چیزهایی همچون احساس هنری، شفقت و معنویت) نتیجه چنین چیزی، ممکن است یک نژاد از انسان باشد که به شدت باهوش است و به شدت منظم و قاعده مند است، اما فاقد شفقت، احساس هنری و معنویت است. البته اینها پیشگویی نیستند و فقط چیزهایی هستند که ممکن است به وجود آیند. تکنولوژی هیچ گاه چیزی نبوده است که بتوان با قطعیت در مورد آن صحبت کرد و با توجه به آن پیشگویی کرد.
آینده نانوشته
در قرن بیستم، مردم از تکنولوژی های صنعتی برای ساختن انواع مختلف جوامع استفاده کردند: دیکتاتوری های فاشیست، رژیمهای کمونیست و دموکراسیهای لیبرال، چنین چیزی در قرن بیست و یکم مجددا رخ خواهد داد. هوش مصنوعی و بیوتکنولوژی قطعا دنیا را تغییر خواهد داد. اما ما می توانیم از آنها برای ساختن جوامع مختلف استفاده کنیم. اگر از چیزهایی که پیش از این به آنها اشاره اشد می ترسید و احتمالاتی که گفته شد شما را به وحشت می اندازد، هنوز هم می توانید کاری در مورد آنها انجام دهید. اما برای انجام دادن یک کار اثربخش، نیاز به همکاری در سطح جهانی داریم، هر سه چالش بزرگی که داریم و در ابتدا به آنها اشاره کردیم (جنگ هسته ای، فروپاشی اکولوژیک و درهم ریختگی تکنولوژیک)، نیامند همکاری در سطح جهانی هستند چرا که هر سه چالش های جهانی به شمار می روند. هرگاه یک رهبر می گوید: «کشور من در اولویت است» ما باید به آن رهبر یادآور شویم که هیچ ملتی نمی تواند از جنگ هسته ای جان سالم به در ببرد یا به تنهایی مانع از فروپاشی اکولوژیک شود. به همین شکل هیچ کشوری نمی تواند به تنهایی، برای هوش مصنوعی و مهندسی زیستی» (Bioengineering) مقررات وضع کند.
بازی کشورها
تقریبا همه کشورها خواهند گفت: «ما نیاز نداریم که روباتهای قاتل خلق کنیم با نیاز نداریم بچه ها را به لحاظ ژنتیکی مهندسی کنیم. ما آدمهای خوبی هستیم اما نمی توانیم به رقبایمان اعتماد کنیم که چنین کاری نکنند پس باید قبل از آنها چنین کارهایی را برای دفاع از خودمان انجام دهیم» اگر اجازه دهیم چنین مسابقه ای (که یک مسابقه تسلیحاتی است در حوزه هوش مصنوعی و مهندسی زیستی میان کشورها به وجود آید، اصلا مهم نیست که چه کسی برنده این مسابقه تسلیحاتی خواهد بود؛ چراکه برنده این مسابقه بشریت است.
متاسفانه، درست در زمانی که بیشتر از قبل به همکاری در سطح جهانی نیاز داریم، تعدادی از قدرتمندترین رهبران دنیا به عمد در حال کاهش همکاریها در سطح جهانی هستند. رهبرانی همچون رئیس جمهور ایالات متحده که بر این باورند که میان ملی گرایی و جهان گرایی (globalism) یک تضاد ذاتی وجود دارد و ما باید ملی گرایی را انتخاب کنیم و از جهان گرایی روی بگردانیم. اما این یک اشتباه خطرناک است. هیچ تضادی میان ملی گرایی و جهانگرایی وجود ندارد زیرا ملی گرایی به معنای تنفر داشتن از دیگر ملتها نیست. ملی گرایی به معنای دوست داشتن هموطنان است. در قرن ۲۱، برای حفاظت از امنیت و آینده هموطنانتان باید با خارجی ها همکاری کنید.
ملی گرایی و جهانگرایی
در قرن ۲۱، ملی گرایان خوب باید جهان گرایان خوب هم باشند. دقت کنید که جهان گرایی به معنای به وجود آوردن یک دولت جهانی و رها کردن سنتهای کشورها نیست. همچنین جهان گرایی به این معنا نیست که مرزهایتان را به سمت تعداد نامحدود مهاجران باز کنید. بلکه جهان گرایی متعهد بودن به تعدادی قاعده جهانی است. قواعدی که منحصر به فرد بودن هیچ کشوری را زیر سوال نمی برد و فقط روابط میان آنها را تنظیم می کند. یک مدل خوب برای جهان گرایی، جام جهانی فوتبال است جام جهانی رقابت میان کشورهاست و مردم اغلب به تیم ملی کشور خودشان، وفاداری مثال زدنی ای را نشان میدهند. اما در همین حال، جام جهانی یک نمایش فوق العاده از هارمونی جهانی است. فرانسه نمی تواند در برابر کرواسی به میدان رود مگر اینکه هم فرانسه و هم کرواسی، روی قواعد بازی با یکدیگر به توافق برسند. جهان گرایی در عمل یعنی همین. اگر شما از جام جهانی فوتبال خوشتان می آید، پس شما یک جهان گرا هستید (در عین ملی گرا بودن).
اکنون خوشبختانه ملت ها می توانند نه فقط در مورد فوتبال، بلکه برای جلوگیری از فروپاشی اکولوژیک، چگونگی تنظیم تکنولوژیهای مخرب و چگونگی کاهش نابرابری در سطح جهانی، روی یکسری قواعد جهانی با هم به توافق برسند. مثلا اینکه چگونه میتوانند مطمئن شوند مزایای هوش مصنوعی فقط مهندسان نرم افزار آمریکایی را منتفع نمی کند و کارگران صنعت نساجی مکزیک نیز از آن بهره می برند. البته که رسیدن به چنین قواعدی بسیار مشکل تر از توافق کردن بر سر قواعد فوتبال است؛ اما غیرممکن نیست. ما همین حالا غیرممکن را ممکن کرده ایم. ما همین حالا از جنگل وحشیای که در طول تاریخ در آن زندگی می کردیم فرار کرده ایم.
برای هزاران سال، بشر تحت قانون جنگل زندگی می کرد. قانون جنگل می گفت که برای هر دو کشور مجاور، یک سناریوی کاملا محتمل وجود دارد: اینکه آنها سال آینده علیه یکدیگر به جنگ بروند. در چنین شرایطی معنای صلح این بود: نبود موقت جنگ. مثلا زمانی که میان آتن و اسپارتا جنگ بود، یا فرانسه و آلمان با هم میجنگیدند، صلح میان آنها بدین معنا بود که آنها در حال حاضر با هم نمی جنگند اما سال بعد ممکن است با هم بجنگند. برای هزاران سال هم مردم فکر می کردند که فرار از چنین قاعده ای غیرممکن است و جنگ چیزی است که باید باشد. اما طی دهه های گذشته بشر توانسته است غیرممکن را ممکن کند. بشر توانسته قانون جنگل را بشکند. ما نظم جهانی لیبرالی را به وجود آورده ایم که به رغم همه نقصانهایش، صلحی را در جهان به وجود آورده که هیچ گاه جهان در طول تاریخ خود چنین صلحی را تجربه نکرده است.
دیدگاه تان را بنویسید