ارسال به دیگران پرینت

تجاوز | سینما | پرونده تجاوز

ماجرای پرونده تجاوز دسته‌جمعی دهه ۹۰ که به پرده سینما کشید

علف‌زار براساس پرونده‌ای واقعی (تجاوز دسته‌جمعی که پرونده پرسروصدایی در دهه‌۹۰ بود و رسانه‌ها به شکل گسترده‌ای به آن پرداختند) ساخته شده؛ درام اثر بر این اساس شکل گرفته و پرورش یافته و خطر اول هم از همین جا شروع شده است

ماجرای پرونده تجاوز دسته‌جمعی دهه ۹۰ که به پرده سینما کشید

 درام تلخ اجتماعی، مسیر پیشنهادی سینمای ایران در سال‌های اخیر برای پرهیز از ورود به عرصه مسلط ژانر کمدی، معمولاً به مقصدی نابسنده و بی‌حاصل منجر شده است. انبوهی فیلم سیاه و ناامیدکننده در این سال‌ها ساخته شده که واقع‌گرایی را با دورزدن داستان و گریز از روایت و نمایش زمخت و اغراق‌شده آنچه واقعیت خوانده می‌شود، یکسان گرفته‌اند؛ فیلم‌هایی که سازندگانشان تباهی و فلاکت را در قاب گرفته‌اند تا مثلا منادی رئالیسم اجتماعی باشند یا با ناتورالیسمی پیش و پاافتاده، آینه‌ای باشند از آنچه در دل جامعه در جریان است. نتیجه این تلاش‌ها معمولا شکست بوده. در چنین شرایطی رفتن سراغ فیلم اجتماعی در بستری کمتر آزموده‌شده (فیلم دادگاهی) آن هم از سوی فیلمسازی جوان که نخستین فیلم بلند سینمایی‌اش را جلوی دوربین برده، به‌راحتی می‌توانست شکست محتومی باشد که خوشبختانه «علف‌زار» هرچه باشد شکست نیست.

علف‌زار براساس پرونده‌ای واقعی (تجاوز دسته‌جمعی که پرونده پرسروصدایی در دهه‌۹۰ بود و رسانه‌ها به شکل گسترده‌ای به آن پرداختند) ساخته شده؛ درام اثر بر این اساس شکل گرفته و پرورش یافته و خطر اول هم از همین جا شروع شده است؛ پرداختن به سوژه‌ای واقعی و جنجال‌آفرین که می‌توانست به غلبه ژورنالیسم بر روایت و کاراکترها و میزانسن منجر شود که باز خوشبختانه چنین نشده است‌. فیلم جلوه‌هایی از جسارت را به نمایش می‌گذارد و البته در برخورد با مضمون ملتهبش تا آنجا که امکان دارد نه به دام محافظه‌کاری می‌افتد و نه از حد و مرزها می‌گذرد. جسارت فیلم در اندازه معمول محصولات اجتماعی این سال‌های سینمای ایران است که گاهی هم گوشه‌ای و کنایه‌ای می‌زند و سویه مطالبه‌گرایانه همراه با نقد قدرت را در قالب تلاش‌های یک قاضی برای حل معما به نمایش می‌گذارد.

علف‌زار با شخصیت‌های زیاد و فضای شلوغش، چند قصه را به شکلی تو در تو روایت می‌کند؛ قصه‌هایی که قرار است در نهایت به انسجام و نتیجه‌ای معنادار منجر شوند. با توجه به حال و هوای فیلم طبیعی است که این قصه‌ها تلخ باشند و شخصیت‌ها اغلب آسیب‌دیده و آسیب‌پذیر و بزهکار و در یک کلمه مسئله‌دار باشند. حضور بازپرس در مقام قهرمانی که خیلی شبیه نمونه‌های مشابهش در سینمای ایران نیست، قرار است نخ تسبیح ماجراهای پراکنده فیلم باشد؛‌ بازپرسی که مشکل شخصی هم دارد و به‌عنوان شخصیت کاریزماتیک اثر قرار است تماشاگر همراه و هم‌نفس با او تا انتها و کشف حقیقت پیش برود. شخصیتی که مرد قانون است ولی در عین حال نوعی فردگرایی را هم به همراه دارد که از سنت این نوع فیلم‌ها می‌آید؛ از سنت فیلم‌های دادگاهی که در ایران زیاد ساخته نمی‌شود.

بازپرسی که می‌خواهد عدالت را اجرا کند

 علف‌زار از پرونده‌ای به پرونده‌ای دیگر و از داستانی به داستانی دیگر برش می‌دهد. هر پرونده و داستانی هم شخصیت‌هایی دارد و در نهایت این بازپرس شعبه چهارم دادگاه کیفری است که با سماجت و کنش‌مندی‌ای مثال‌زدنی قرار است از دل روایتی پیچیده، به کشف حقیقت بپردازد و البته بازپرس هم رویین‌تن نیست و باری از خستگی و آشفتگی آدم‌های گرفتار فیلم، بر دوش او هم هست؛ بازپرسی که ما در علف‌زار شاهد یک روز کاری‌اش هستیم که بخشی از انسجام اثر هم از همین محدودیت زمانی می‌آید. لوکیشن ثابت، یک پرونده اصلی و چند داستان فرعی که همگی در یک روز قرار است بررسی و روایت شوند و به نتیجه هم برسند. در این مسیر دوربینی کنجکاو و پرتحرک، سر و شکل بصری فیلم را منطبق و همراه با تنش حاکم بر اثر می‌کند. فیلمبرداری هادی بهروز، زبان بصری فیلم را با تنش‌های داستانی و فضایی که می‌کوشیده مستند و واقعی به‌نظر برسد را همخوان کرده است.بازپرسی که می‌خواهد عدالت را اجرا کند و در برابر بوروکراسی و اعمال نظر بایستد و در این راه ابایی هم ندارد که جای روش‌های متعارف به شیوه‌هایی شخصی و نه چندان معمول، به کشف حقیقت بپردازد، با بازی متفاوت پژمان جمشیدی، مهم‌ترین تکیه‌گاه اثر است. علف‌زار به‌عنوان فیلمی دادگاهی بیشترین تکیه را به این شخصیت دارد و در نهایت هم این اوست که به‌عنوان قهرمان اثر، فیلم را از دل سیاهی و تباهی به دریچه‌ای رهنمون می‌سازد که قرار است نوری بر واقعیت بتاباند و گره‌های کور را باز کند. حتی اگر که پایان‌بندی فیلم، خیلی انتظارات را برآورده نسازد، باز هم درخشش لحظه‌های حضور بازپرس جوان است که علف‌زار را تا انتها تماشایی نگاه می‌دارد.

سرخ و سیاه

بازیکن اسبق پرسپولیس و تیم ملی، می‌توانست امروز یکی از آن پیشکسوتانی باشد که رسانه‌ها گاهی سراغش را می‌گیرند تا از وضعیت سرخ‌پوشان پایتخت بگوید، از روند تیم محبوبش دفاع کند یا با حسرت از ویژگی‌های نسلش بگوید و اینکه چرا این بازیکنان قدر پیراهن پرسپولیس را نمی‌دانند. شاید هم امروز او را روی نیمکت تیمی می‌دیدیم که با همان حرارت همیشگی بازیکنانش را هدایت می‌کند. غایت آرزوهایش می‌توانست سرمربیگری سرخ‌ها باشد و حالا او یکی از شاخص‌ترین بازیگران سینمای ایران است که در دهه۹۰ وارد سینما شدند. احتمالا هیچ‌کدام از کسانی که بازی‌های پژمان جمشیدی را در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ دنبال می‌کردند از علایق هنری او اطلاع نداشتند. اینکه اهل سینما و جشنواره است را فقط دوستان نزدیکش می‌دانستند.

بازیکنی که تقریبا زود از سطح اول فوتبال ایران کنار رفت، به موقع جلوی دوربین آمد. با سریال «پژمان» کمتر کسی جدی‌اش گرفت؛ به هر حال داشت نقش خودش را بازی می‌کرد(و این نکته درنظر گرفته نمی‌شد که در این سریال، علی موسوی و محمد محمدی و حمید درخشان هم نقش خودشان را ایفا می‌کنند بی‌آن که نشانی از استعداد و توانایی بازیگری را نمایان کنند.)به‌عنوان بازیکن به آخر خط رسیده‌ای که مدام با بدشانسی مواجه می‌شد برگ برنده سریال بود و به‌نظر می‌رسید ماجرا همین جا تمام شود که نشد. بازی برای پژمان جمشیدی تازه شروع شده بود.‌ با روحیه و انگیزه‌ای مثال‌زدنی کوشید تا خودش را به‌عنوان بازیگر اثبات کند. برای رسیدن به این منظور مدام کار کرد و مقابل کنایه‌ها و گاهی توهین‌ها سکوت کرد. به‌خصوص روی سن تئاتر که تئاتری‌ها حسابی از خجالتش درآمدند که فوتبالیست را چه به تئاتر! جمشیدی جای پاسخ دادن به انتقادها فقط تلاش کرد و به مرور آنها که گاردشان را بر او بسته بودند، تسلیم استعدادش شدند.

هر چند تا همین چند سال پیش خیلی جدی‌اش نگرفتند. به هر حال او بیشتر بازیگر سینمای بدنه بود. هنرپیشه کمدی‌های تجاری و اغلب هم با حضور زوجش در سریال پژمان، سام درخشانی. به شکلی طعنه‌برانگیز کمدی‌هایش مثل «خوب، بد، جلف» و «تگزاس» گیشه را فتح می‌کردند و سریال‌های طنزش دیده می‌شدند ولی تلاش‌هایش برای خروج از پرسونای تثبیت شده‌اش در آثار طنز، کمتر موردتوجه قرار می‌گرفت. گویی همه در توافقی جمعی، پژمان را با شیرینی و ملاحت کمدی‌هایش دوست داشتند، با تکیه‌کلام‌ها و اکت‌های آشنایش که تماشاگر را به خندیدن شرطی کرده بود.

روی صحنه تئاتر می‌توانست شرایط مناسب‌تری برای آزمودن تفاوت و تمایز را تجربه کند؛ فرصتی که تلویزیون به سختی در اختیارش قرار می‌داد و سینمای ایران هم او را بیشتر در قامت تثبیت‌شده‌اش می‌پسندید، روی صحنه نمایش می‌توانست هم حکم خاک صحنه خوردن را داشته باشد و هم نشانه‌هایی آشکار برای بروز توانایی‌های تازه در جدیت؛ در طول یک‌دهه به مرور مقابل دوربین هم توانست کنار نقش‌های شیرینش، به کاراکترهای جدی درام‌های اجتماعی جان ببخشد و البته هر جا لازم بود از طنز دلپذیرش هم بهره گرفت. نمونه این حضور دلپذیر را می‌توان در فیلم «جهان با من برقص» مشاهده کرد که تلخی هر دم فزاینده مرگی گریزناپذیر در ترکیب با شوخی‌ها تلطیف می‌شد.

پژمان جمشیدی در یکی از متفاوت‌ترین نقش‌های کارنامه‌اش در «علف‌زار»، از پرسونای تثبیت‌شده‌اش فاصله‌ای قابل‌توجه گرفته است. او در نقش بازپرس شعبه چهارم دادگاه کیفری که درگیر پرونده‌ای پیچیده شده و در دل سیاهی به‌دنبال روشنایی و کشف حقیقت است، دشوارترین نقش‌آفرینی زندگی‌اش را تجربه کرده است. جنس بازی بدون اغراق جمشیدی در علف‌زار، همخوان با واقع‌گرایی مطلوب کارگردان و یکی از مهم‌ترین عناصر موفقیت اثر است؛ نشانه‌ای از بلوغ و تکامل پژمان جمشیدی در بازیگری که از آن سرخ‌پوش میادین فوتبال تا این بازپرس کنش‌مند درگیر ماجراهایی تلخ و سیاه، راهی طولانی را پیموده است.

منبع : همشهری
به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۱ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    • ناشناس ارسالی در

      مفهوم...قاضی...پرونده سازی نیست...مفهوم...قاضی...لابی کردن...نیست...مفهوم...قاضی عدالت..را اجرا ‌کردن...ودنبال عدالت بودن است...شبیه...چیزی که ازین فیلم...برداشت کردم...

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه