ولی دکتر شریعتی چنین مردی بود با این گونه تفکر و آن گونه شجاعت و جسارت. دوم آذر ماه سالروز تولد دکتر علی شریعتی است. مردی که با سحر کلامش، با اندیشه نابش و با جادوی گفتارش، در ذهن و جان چندین نسل حضوری اثرگذار داشته است ولی ما امروز نمیخواهیم تنها از شریعتی اسلامشناس یا تئوریسین انقلابی سخن بگوییم. ما تلاش میکنیم گرد و غبار سالیان سپری شده را کنار بزنیم و چهره کاملی از این مرد ببینیم؛ شریعتی در هیات منتقد و البته مشوق فرهنگ و هنر. همو که جوانان آن دوره را به ساخت فیلم و اجرای تئاتر تشویق میکرد، فیلمهای جریانساز سینمای جهان را برایشان تحلیل میکرد و با خواندن شعر شاعران معاصر، آنان را به شوق میآورد.
نسل ما شاید آخرین نسلی است که در قفسه کتابخانهها تشنگی خود را با نوشیدن واژگان او در میان سطور کتابهای افستی سیراب میکرد، کلام او در ما قدرتی بیدار میکرد و یادمان میآورد که ما نوع انسان هستیم و در برابر جهان مسئول.
حالا دیگر روزهای نوجوانی ما طی شده و آن آرمانها، رنگی دیگر به خود گرفته اما آنچه ما را وا میدارد که باز هم در جست و جوی این مرد باشیم، فقط یک بازی نوستالژیک نیست که او چنین چیزی را هرگز دوست نمیداشت. ما به دنبال امید هستیم و ایجاد شوری دیگر در این روزهای دشواری که جهان، مبهوتِ هزار و یک مشکل است و فرهنگ و هنر به سبب ورود این مهمان پرمصیبت، در خوابی زمستانی فرو رفته و هنرمندان روزهایی نفسگیر را میگذرانند که امیدوار ماندن در آن، بسیار دشوار است . شاید امروز آن زمانی است که باید شریعتی را از نو بشناسیم؛ آن شریعتی که در ما شور زیستن را به جنبش در میآورد.
و در این جست و جو با محمدعلی نجفی فیلمساز، معمار و سازنده سریال به یاد ماندنی «سربهداران» هم کلام میشویم تا برایمان از آن شریعتی بگوید.
و این هنرمند با روی گشاده و با صبوری بسیار، ما را میبرد به سالهای دهه ۴۰ و ۵۰.
نجفی در آغاز گفتوگوی خود با ایسنا تاکید میکند: «ما دو تا شریعتی داریم؛ شریعتی اسلامشناس که من درباره این وجه از شخصیت او سخنی نمیگویم چون هم صلاحیتش را ندارم و هم ظلمی است به او و شریعتی دیگری که در حوزه فرهنگ و هنر صاحب اندیشه بود.»
این هنرمند که حالا موهایش به سپیدی میل کرده، ما را میبرد به دهه پر تپش ۴۰، زمانی که دانشجوی معماری بوده ولی مانند اغلب دانشجویان کنجکاو آن زمان به حوزههای دیگر هم سرک میکشیده است.
دوره معماری را ۹ ساله تمام کردم!
او یادآوری میکند: «دکتر شریعتی یکی از کسانی بود که مرا بر آن داشت تا به سمت تئاتر و سینما کشیده شوم. البته که خودم هم علاقهمند بودم و کارهای این چنینی را در کنار رشته خودم انجام میدادم ولی دکتر شریعتی بود که به من گفت اصل این است! این کار را دریاب! و این چنین بود که دوره فوق لیسانس معماری را که ۶ سال زمان میبرد، ۹ ساله تمام کردم!»
پاتوق این دانشجویان مشتاق از رشتههای مختلف، «تالار ۲۵ شهریور» سابق یا همان تماشاخانه «سنگلج» امروز بود. تالاری که در آن بزرگانی چون رکنالدین خسروی، بهرام بیضایی، علی نصیریان، عباس جوانمرد و ... نمایش اجرا میکردند. اما این ذوق فقط به تئاتر محدود نمیشد و آن دانشجویان پرشور در گالریها و کانونهای فیلم هم سرک میکشیدند و هر کجا برنامه هنری بود، بسرعت خود را به آن میرساندند. در فضای دانشگاهی هم هنرمندانی چون حمید سمندریان، پری صابری، داریوش فرهنگ، دکتر محمد کوثر، سوسن تسلیمی و ...نمایش اجرا میکردند.
ایده «سربهداران» را دکتر شریعتی داد
دانشجوی کنجکاو و تشنه آن دوران، شریعتی را در دل این برنامهها شناخت و همین شریعتی بود که ایده اصلی نمایش «سربهداران» را داد که بعدها به سریالی ماندگار تبدیل شد.
نجفی با به یاد آوردن آن روزها میگوید: اگر دقت کنید متوجه میشوید، بیشتر صحنههای «سربداران» شبیه تئاتر است و همه بازیگران آن مجموعه هم بازیگران تئاتری هستند از آقای نصیریان تا خانم سوسن تسلیمی و آقای فیروز بهجت محمدی که در آن دوره کمتر شناخته شده بود.
شما هم شهامت گناه کردن دارید؟
اما چه شد که شریعتی این گروه از جوانان را این چنین شیفته کرد که حتی فضای کاری خود را تغییر میدادند و معماری را به نفع سینما و تئاتر، به حاشیه میبردند، نجفی درباره این موضوع میگوید: در دوره دانشجویی ما همه مقولات هنری در انحصار گروههای چپ بود. بهترین ترجمه کتابهای روشنفکرانه و جامعهشناسی متعلق به آنان بود. اصولا بدنه روشنفکری در انحصار نیروهای چپ بود چراکه مذهبیها اصلا تئاتر و سینما را قبول نداشتند. ولی کار بزرگی که دکتر شریعتی در عرصه فرهنگ و هنر به انجام رساند، این بود که سبب شد بچههای مذهبی مانند ما که انجمن اسلامی داشتیم، با جرات وارد حوزه فرهنگ و هنر شویم. خوب به یاد دارم روزی در مورد خود من مثالی زد و به هیات امنای حسینیه گفت این جوان شهامت گناه کردن دارد! شما چنین جسارتی دارید؟! اوج این تفکرات درباره موسیقی بود که اصلا آن را بر نمیتافتند ولی ما دستگاههای موسیقی جاز را به حسینیه ارشاد بردیم و موسیقی نمایش «سربهداران» را ساختیم. بعد از انقلاب هم کسی از موسیقی سخن نمیگفت و از این حوزه با عنوان سرود و آهنگهای انقلابی نام میبردند، گویی واژه موسیقی مشکل داشت اما یکی از اتفاقاتی که در سریال «سربهداران» افتاد این بود که در عنوان بندی مجموعه، واژه موسیقی به کار رفته بود و این خودش اتفاقی بزرگ بود که نوشتیم: موسیقی: فرهاد فخرالدینی و هنر او آن چنان فاخر بود که کسی نمیتوانست اعتراضی بکند.»
اجرای تئاتر در محراب حسینیه ارشاد
این سینماگر یادآوری میکند: «با اینکه رشتهام معماری بود، با بچههای هنرهای زیبا که گروه تئاتر داشتند، در ارتباطی تنگاتنگ بودم. ما شیفته موج نو سینما بودیم و مشتاق آثار زفیرلی، پازولینی، دسیکا، فلینی و من آن چنان مبهوت آنتونیونی بودم که در فیلم «جنگ اطهر» سخت تحت تاثیر سینمای او قرار گرفتم. در چنین فضایی با استادی رو به رو شدیم که بیش از ما سینما و تئاتر را میشناخت. بدون اغراق باید بگویم او سبب شد که من سینما را ادامه دهم. همچنانکه استاد مطهری میگفت بر تو واجب است این کار را ادامه دهی ولی ایشان به طور کلی بر این موضوع اصرار داشت اما دکتر شریعتی بود که مرا وا داشت به عنوان متخصص در این زمینه فعال شوم.»
محمد علی نجفی در همان دوران پر التهاب مدیریت کانون تئاتر حسینیه ارشاد را بر عهده گرفت. برای اجرای هر نمایش محراب حسینیه را به صحنه تبدیل میکردند و دکور میزدند. چندین نمایش به صحنه بردند.
از ابوذر تا سربهداران
نجفی درباره این نمایشها توضیح میدهد: یکی از دانشجویان شریعتی در مشهد نمایشنامه « یک بار دیگر ابوذر» را بر اساس کتاب «ابوذر غفاری، مردی از ربذه» شریعتی نوشت و من این نمایش را به صحنه بردم. نمایش دیگرمان «چون با ادب و تمیز باشی، نزد همه کس عزیز باشی» را درباره مدرسه اجرا کردیم که نقش دانشآموز را امیر اسفندیاری بازی کرد که بعدها مدیریت بخش بینالمللی بنیاد سینمایی فارابی را بر عهده گرفت.
اوج نمایشهایمان هم «سربهداران» بود که فقط یک شب روی صحنه رفت و بعد از اجرای آن حسینیه بسته شد و دکتر شریعتی هم گرفتار.
زدن حرفهای مگو در یک مکان مذهبی
نجفی کار بزرگی را که شریعتی به انجام رسانده، این گونه تشریح میکند: «کار مهم او در فضای مذهبی رخ داد؛ وقتی میگویم فضای مذهب فکر نکنید عنوان سادهای است. در آن دوره اگر فردی مذهبی سینما میرفت، ته ذهنش احساس گناه میکرد و حال در این فضا یک متخصص اسلامشناس آمده، پشت سرش محراب و کاشی کاری مذهبی و فیلم «عصر جدید» چارلی چاپلین را تحلیل میکند و چاپلین را نابغه مینامد. بیان این سخنان در دانشگاه یا کافه ساده بود ولی نه در فضای مذهبی. حتی در قهوهخانههای جنوب شهر هم کسی جرات نمیکرد از بتهوون یا کازانتزاکیس نام ببرد، خیلی غریب بود.»
انتظار، مکتب اعتراض است
اما چرا ذهن بسیاری از ما از شریعتیِ هنرشناس خالی است، چرا اغلب او را به عنوان دین شناس و تئوریسین انقلاب و منتقد اجتماعی میشناسیم، چه شد که آن وجه هنرشناس پوشیده ماند، محمد علی نجفی در این باره میگوید: «متاسفانه بعد از انقلاب، گروهی، شخصیت شریعتی را سیاسی کردند و عدهای هم در صدد بودند که نمره اسلامشناسی به او بدهند. من کاری به اینها ندارم بلکه از مردی سخن میگویم که در فضای مذهبی و سنتی، مدرنیته را پایهگذاری کرد. درست است که حالا همه براحتی از این عبارات سخن میگویند ولی باید در فضای مذهبی و سنتی آن دوره میبودید و مخاطبان تان هم افراد سنتی بودند، تا بتوانید لمس کنید در آن فضا صحبت از مدرنتیه یعنی چه. حالا همه از سینما حرف میزنند و همین محسن مخلباف که اوایل انقلاب میگفت حاضر نیست در یک لانگشات با هنرمندان قرار بگیرد، بعد از آشنایی با سینما دگرگون شد و بعدها هم که از آن ور بام افتاد و «آواز مورچهها» را ساخت! ولی آن زمان جرم من این بود که سریال «سربداران» را با بازیگران تئاتر ساخته بودم. هرچند که مصممتر از این حرفها بودم چون شریعتی به ما یاد داده بود؛ انتظار، مکتب اعتراض است. این یک جمله ساده نیست و اگر آن را نمیگفت، سربداران این نمیشد.»
شریعتی به امید رسید
بخش بعدی صحبتهای ما درباره امید است؛ همان گمگشتهای که در جست و جویش هستیم و شاید حالا بیش از هر زمان دیگری، مشتاقش باشیم.
نجفی که شریعتی را عامل انقلاب در فضای سنتی و مذهبی آن دوره میداند، درباره این مبحث میگوید: بزودی شریعتیشناسی نوینی آغاز خواهد شد. نسلی جدید دوباره او را خواهد شناخت؛ او کسی بود که امید داشت.
او یادآوری میکند: در فضایی که همه روشنفکران درگیر یک یاس فلسفی بودند، ناگهان کسی آمد که از مدرنیته گفت ولی نه با یاس فلسفی. او میگفت مذهب دریچهای است از دنیایی که باید باشد و نیست و هنری پنجرهای است به این دنیا. یعنی مذهب و هنر را کنار هم میگذاشت و باور داشت از هنر میتوان به مذهب رسید.
نجفی حالا اشارهای دارد به زمینه تحصیلی خودش و میگوید: همانطور که در قرون وسطی نقاشی و معماری توانست به قدرت سیاسی تبدیل شود که تجسم آن در واتیکان است، این اتفاق با شریعتی برای ما هم افتاد؛ اولین کار رنسانس، رویارویی با مذهب است.
او ادامه میدهد: شریعتی به امید رسید. او دریچهای به آینده و گشود و به نسل جوان این نیرو را بخشید که جلو برود و با حرفها و حرکات مدرن، تحول ایجاد کند.
یک خاطره از رضا براهنی
نجفی در ادامه، خاطرهای رضا براهنی تعریف میکند: اواخر دهه ۴۰ کلاس فوق برنامهای با آقای براهنی داشتیم و ایشان در باب ادبیات و شعر نو صحبت میکرد. آخر کلاس ، کتاب اسلام شناسی دکتر شریعتی را به عنوان هدیه به ایشان دادم. آن زمان رسم نبود کتاب را بنویسیم. یک سال بعد در کتابفروشی «زمان» در خیابان نادری (جمهوری فعلی) دنبال کتابی از جلا آل احمد بودم که صدایی آشنا شنیدم. برگشتم طرف چهار راه استانبول و دیدم کسی صدایم زد. دکتر براهنی بود و به من توصیه کرد کتاب اسلامشناسی را بخوان! نه به عنوان یک کتاب مذهبی، بلکه به عنوان یک کتاب ضروری که هر کس در مشرق زمین است، باید آن را بخواند و فرهنگ و زبان خود را دریابد. به دکتر براهنی نگفتم که کتاب را خودم به او هدیه دادهام ولی از حرفش خوشحال شدم!
حالا که پاسخ بخشی از کنجکاویهایمان را گرفتهایم، مشتاق دیدن عکسها یا پوسترهایی از آن دوره هستیم ولی پاسخی که میشنویم، حسرتبار است.
دورهای بدون عکس
نجفی میگوید: نمیشد از آن دوره هیچ عکسی داشته باشیم. بعضی چیزها گویی ضرورت آن زمان است و این نداشتن عکس هم چنین است. نباید از آن دوره عکسی بر جای میماند. ما فیلم زیرزمینی میساختیم، پس دستگاه داشتیم و لی اینکه عکس نداشتیم، اینکه نمایشهای ما بدون پوستر اجرا میشد، همه نشانگر آن دوره تاریخی است.
محمدعلی نجفی سخن خود را این گونه به پایان میبرد: خوب است شریعتی را با عینکی ببینیم که نه سیاسی است و نه مذهبی و این یک شریعتی تازه است که امروز دوباره به او نیاز داریم.»
محمدعلی نجغی در ساله
دیدگاه تان را بنویسید