این گفتوگو مرداد ماه ۸ سال پیش در خانه محمدعلی کشاورز شکل گرفت.آن روزها هم بیمار بود و اوقاتش را در خانه میگذراند. با این حال قبول کرده بود که مهمانش شویم و خاطرات قدیمیاش را مرور کنیم. بخش کامل مصاحبه در مجله آخر هفته که آن دوره پنجشنبهها همراه روزنامه «دنیایاقتصاد» منتشر میشد چاپ شد.حالا که دیگر نیست شاید بازخوانی بخشی از آن مصاحبه مفصل خالی از لطف نباشد.
شما در دورهای کار کردهاید که هیچ امکاناتی وجود نداشت، اما از همان دوره هنرمندان بزرگ و تاثیرگذاری به جامعه فرهنگی معرفی شدند. چه ویژگیهایی کنار هم قرار گرفت تا نسل آن دوره شکل بگیرد؟
مساله مهم این نکته است که ما در ایران یک دورهای با عنوان دوره ترقی تئاتر را پشت سر گذاشتیم. در آن دوره آدمهایی که کار میکردند، مهمترین دغدغه زندگی آنها عشق به تئاتر بود و عشق به فرهنگ و هنر. همین عشق باعث میشد تا نمایشنامههایی را برای کار کردن انتخاب کنند که دغدغه فرهنگی داشته باشند. از طرفی دیگر همه بچهها تحصیلکرده و با سواد بودند و اکثرا هنرستان هنرپیشگی و دانشکده هنرهای دراماتیک را پشتسر گذاشته بودند که آن موقع تازه تاسیس شده بود. آن زمان برای کار اصلا مساله پول مهم نبود. فقط دغدغهکار وجود داشت. آن موقع هنوز تالار سنگلج ساخته نشده بود و ما از تالار فرهنگ و انجمنهای روابط فرهنگی استفاده میکردیم. سالن دیگری نداشتیم. بچههای اداره هنرهای دراماتیک که وابسته به وزارت فرهنگ و هنر سابق بود خواستند تئاتر داشته باشیم و همین باعث شد که سنگلج را شروع به ساخت کردند و یکی از شرایط هم این بود که نمایشنامهها ایرانی باشد.
در این دوران تمایلی به حضور در سینما نداشتید؟
نه، میگفتیم در سینما کار نمیکنیم، اصلا دوست نداشتیم در فیلم فارسی حضور داشته باشیم. اگر چه کارگردانانی مثل فرخ غفاری، بیضایی، گلستان و دیگران کارهای خوبی میساختند که گاهی در فیلمهای آنها بازی میکردیم. برای کار هم ما اصلا قرارداد نمیبستیم. اول بازی میکردیم و بعد لیستی تهیه میشد که براساس آن دستمزد هر کسی مشخص بود. هنرپیشهای که تجربه بیشتری داشت و نقش پررنگتری بازی کرده بود، ۲۵۰ تومان میگرفت و کسی که کمتر در صحنه حضور داشت، بین ۲۵۰-۱۵۰ تومان. ما واقعا به پول فکر نمیکردیم. اماحالا اوضاع عوض شده است، در سینمای ما آدمهایی حضور دارند که کارشان انتخاب هنرپیشه برای کارگردان است. تعجبآور است. این نشان میدهد کارگردان در مواقع زیادی اصلا کارهای نیست. تهیهکننده یک عدهای را دور خودش جمع کرده تا در خیابان و کوچه و بازار برایش دنبال آدم بگردند و نقش بازی کنند.
کلاسهای بازیگری هم در این سالها بسیار تاثیرگذار بودهاند.
با این کلاسها هم به شدت مخالفم. قبلا کلاسی وجود نداشت. فقط اداره تئاتر و تلویزیون وجود داشت. کسی که استعداد داشت به راحتی وارد میشد و کار میکرد؛ اما حالا یک عده هیچ استعدادی ندارند و با حضور چند جلسهای در کلاسهای بازیگری و هزینههای بسیار زیاد به تهیهکنندهها معرفی میشوند. شنیدهام بعضی از آموزشگاهها هفتهای ۸۰۰ هزار تومان و ساعتی ۳۵۰ هزار تومان از هنرجو دریافت میکنند و چیزی هم به او یاد نمیدهند. حیرتانگیز است.
در واقع واسطهگری و دلالی خیلی وقت است که سینما و تلویزیون را هم زیر سلطه خودش گرفته است.
مشکل همین واسطهگری است. خیلی از دوستان که میآیند اینجا و حرف میزنیم گاهی به شوخی میگویند الان باید پول بدهیم تا بتوانیم در یک نقش بازی کنیم. ما آن موقع به فرهنگ این سرزمین و به مردم بدهی داشتیم و میخواستیم بدهی خودمان را پرداخت کنیم؛ در صورتی که حالا اینطور نیست. متاسفم که این حرفها را به زبان میآورم؛ اما حقیقت همین است و گریزی از آن نیست. درحالحاضر ما نمیدانیم تهیهکننده چه وظیفهای بر عهده دارد. من در فیلم «کاروانها» در کنار آنتونی کوئین بازی میکردم که یکی از تهیهکنندههای گردن کلفت دنیا مسوولیت پروژه را بر عهده داشت. من آنجا متوجه شدم تهیهکننده حرفهای چه نقش مهم و تاثیرگذاری ایفا میکند. به نظر من باید باندها از بین بروند تا هنر ایران پیشرفت کند.
البته از بین رفتن باندها و رابطهها کار چندان آسانی نیست. به هر حال یک عده از همین راه تجارت میکنند و حاضر نیستند به راحتی کنار بروند.
باید چارهای اندیشید تا از بین بروند. باید ضابطه جایگزین شرایط فعلی شود.
هر کسی ساز خودش را میزند؛ درحالیکه تئاتر و سینما شبیه ارکستر است. باور کنید به همین دلیل در دانشکده هنرهای دراماتیک استادی همچون حسین تهرانی به ما ضرب درس میداد. در اولین جلسه هم گفت قبل از آنکه هنرمند باشید باید آدم باشید. ما در دانشگاه، موسیقی ایرانی، سلفژ، ریتم حرکتی و... هم با اساتیدی همچون تهرانی و امیرحسین آرینپور و... میگذراندیم. اینطوری سرسری نمیگرفتیم و به معنای واقعی کار میکردیم.
چگونه نقشها را تمرین میکردید؟ کار تحقیقی هم انجام میدادید؟
خیلی. تمام خانههایی را که در آن جاهلان قدیم بودند دیدم. با خیلیهایشان حرف زدم تا متوجه شدم چطور حرف میزنند و چه رفتاری از خودشان نشان میدهند. ما هنوز فکر میکنیم جاهل یعنی لات، در صورتی که این طور نیست. در قدیم جاهلها محلهها را اداره میکردند. کسی که میخواست به حج برود زن و بچهاش را به جاهل محله میسپرد و طرف هم یک نخ سبیلش را گرو میگذاشت و مثل شیر مواظب خانواده آن آدم بود. من با خیلیهایشان حرف زدم. آنها امنیت برقرار میکردند و آدمها در کنار هم راحت زندگی میکردند. مهم این است که بدانید ما بازیگری به نجابت و درستی فردین یا ناصر ملکمطیعی نداشتیم یا ارحام صدر. آنها هرگز با چشم بد به کسی نگاه نمیکردند و به معنای واقعی کلمه انسان بودند. اخلاق خیلی مهم است. ما خیلی پیر شدهایم و نسل جوان و تحصیلکرده باید کارکند و عاشق باشد. البته نه عشقی که اخیرا به شکل مجازی و اینترنتی مد شده است و بنیاد خانواده را زیر سوال میبرد. من نه ماهواره دارم و نه موبایل و نه اینترنت و فقط با کتاب روزگار را میگذرانم. حرف زیاد است، اما فقط میخواهم بگویم:
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
دیدگاه تان را بنویسید