۵۵آنلاین :
تا به امروز نشده است ایمیلی به فریدون مجلسی ارسال کنم و بی جواب بماند. مجلسی بسیار منظم و برخلاف بسیار کسان دیگر، خوش قول است. جالب آنکه تخصص آقای مجلسی در حوزه مسائل و روابط دیپلماتیک سیاسی است و من تا به امروز هر درخواستی از ایشان داشته ام، خارج از این حوزه بوده است؛ به این دلیل که ایشان خوش قلم اند و در هر حوزه ای که می نویسند، متنی آبرومند حاصل می شود. از سینما و ادبیات گرفته تا مسائلی دیگر. مجلسی البته در کنارِ تخصص اصلی اش تا به امروز بیش از بیست عنوان کتاب - اغلب رمان - نیز از نویسندگانی نظیر «هاوارد فاوست»، «فیلیپ رات»، «نیکلای گوگول» و ... ترجمه کرده است. البته تعداد تالیفات و ترجمه های ایشان در چند حوزه گوناگون در مجموع به بیش از پنجاه عنوان می رسد. فریدون مجلسی در سال 1323 در تهران زاده شد. پدرش محمد مجلسی، قاضی نامدار و استاد حقوق و مادرش سکینه طباطبایی از خانواده ای فرهنگ مدار بود. سال 1341 پس از دریافت دیپلم ریاضی به دانشکده نفت آبادان رفت. در همان سال تحصیلاتش را در دانشکده حقوق دانشگاه تهران ادامه داد. سپس در دوره فوق لیسانس اداری در دانشگاه ملی ایران (شهید بهشتی فعلی) پذیرفته شد. در دوران
سربازی در کنکور رشته سیاست وزارت امور خارجه قبول شد و در سال 1347 هنگامی که فوق لیسانس اداری خود را دریافت کرده بود، مدت کوتاهی در روابط فرهنگی وزارت امور خارجه مشغول کار شد و اندکی بعد رییس دفتر معاون اداری و فرهنگی و کنسولی وزارت امور خارجه شد.
در سال های 1351 و 1352 به عنوان مشاور عهده دار سمت دبیر شورای عالی هماهنگی جذب دانشجویان خارج از کشور و امور استخدامی و سربازی آنان مامور خدمت در دفتر نخست وزیر بود. در آن دوره موفق به دریافت مدرک فوق لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران شد. در سال 1353 تا 1357 به عنوان دبیر دوم برای تاسیس نمایندگی ایران نزد اتحادیه های اروپایی و همکاری با آن به بروکسل اعزام شد. اینها فقط گوشه ای از فعالیت های حرفه ای مجلسی بود. در سال های اخیر مجلسی حضوری پر رنگ در مطبوعات به عنوان تحلیلگر داشته است. آقای مجلسی عزیز، شما را بیشتر به عنوان تحلیلگر مسائل سیاسی ایران و جهان در حوزه دیپلماسی می شناسیم اما از سویی دیگر هم رُمان نوشته اید و هم چند رمان مهم ترجمه کرده ایند و این کار چندان میان اهالی حوزه تخصص و کاری شما متعارف نیست؛ جریان از چه قرار است؟ حکایتِ دلبستگی شخصی به ادبیات و از سویی شغلِ حرفه ای است؟! - در مورد زندگی ادبی که می گویید میان دیپلمات ها متعارف نیست، باید بگویم که در واقع نه فقط ادبیات سیاسی و دیپلماتیک، بلکه ادبیات داستانی میان دیپلمات ها چه در ایران و چه در خارج بسیار رایج بوده است. منتها در ایران
نویسندگان حرفه ای معمولا در جایگاه های تیمی خاصی قرار داشته اند که به برآمدن و شهرت یافتن آنان کمک می کرده است، مثلا کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان فقط مکان پرورش فرهنگی کودکان و نوجوانان نبوده بلکه کانون پرورش و عرضه شاعران و نویسندگان و هنرمندان برجسته ای بوده است که از آنجا سر برآورده اند. یا انتشارات فرانکلین با بهره مندی از خدمات مترجمان و ویراستاران برجسته برای خودش مکتبی فرهنگی و نویسنده پرور به شمار می رفته است. با توجه به دوره ای که حزب توده از لحاظ فرهنگی بسیار فعال و واقعا اثرگذار بود، بسیاری از نویسندگان و مترجمان و هنرمندان نسل های پیشین را به خود جلب کرده بود که اینان برای کسانی که در شمار خودشان نبود اصولا اهلیت فرهنگی قائل نبودند و جالب اینکه این تفکر بر ملبون و اشخاص خارج از آن تفکر نیز تاثیرگذار بود. یا استادان دانشگاه به دلیل داشتن شاگردانی که مبلغ و مصرف کننده تولیدات ادبی آنان بودند، شهرت و معروفیت بیشتری داشتند. زندگی مطبوعاتی و روزنامه نگاری نیز به شهرت نویسندگان این گروه کمک می کند. نویسندگان دیپلمات در هیچ یک از کانون های مزبور نبودند اما تعداد و کارکردشان کمتر از آن دسته ها
نیست. نخستین ترجمه ها و نوشته های مهم مانند آثار میرزا ملکم خان و مستشارالدوله که بیشترین تاثیر را بر جنبش مشروطه ایران بر جای گذاشت کار این دیپلمات ها بود. شاید ندانید که نمایشنامه معروف «جعفرخان از فرنگ برگشته» اثر حسن مقدم دیپلمات است که در جوانی بیمار شد و درگذشت. می توانم از دوست و رییس نامدارم ایرج پزشکزاد نام ببرم که دایی جان ناپلئون او معرف سرشناس ترین چهره نمادین ادبیات ایران است. دوست فقیدم عبدالرضا هوشنگ مهدوی نویسنده آثار تاریخی دوران قاجار و نهضت ملی و مترجم کتاب های ادبی و سیاسی پرشماری است که رکورددار به شمار می رود. می توانم از دکتر حسین شهیدزاده و دکتر هوشنگ امیری مکری و دکتر مشکین پوش و رضوی و خانم دلارام قهرمان و آقای مهرآبادی و علیرضا شجاع پور و محمد حسین آهویی و عبدالرضا غفرانی نام ببردم یا دکتر ذکاء مترجم آثار برجسته ادبیات فرانسه، یا از قدیمی ترها وحید مازندرانی، و از جدیدترها باید از احمد عزیزی مترجم آثاری بسیار ارزشمند نام ببریم و بسیار کسان دیگری که حافظه ام یاری نمی کند. من نیز یکی از آنها هستم که در این زمینه تقلایی کرده ام اما دلیل ورود من به این عرصه شاید متفاوت باشد. معمولا
برخی خلاقیت های فرهنگی و ادبی را حاصل رضایت شغلی می دانند، من می توانم فعالیت های ادبی خود را واکنشی به عدم رضایت شغلی بدانم! پس از خدمات دیپلماتیک وارد کارهایی شدم که گرچه در سطح مدیریتی بود اما آن را دوست نداشتم. کارهایی مانند پل سازی، تولیدات متنوع مواد شیمیایی، شرکت معدنی که بعدا به واحد بزرگ تولید سیمان تبدیل شد. تولید و مونتاژ کامیون های سنگین، تولید لوله های آب و فاضلاب خانگی! شاید اکنون قضیه به نظرتان عجیب تر هم شده باشد اما از همان سی و پنج شش سال پیش به جبران عدم رضایت شغلی ناچار به کتابخوانی بیشتر بودم و شروع به ترجمه کتاب هایی کردم که بیشتر می پسندیدم. دوازده سال پیش که سوابق خدمتم در بخش آزاد به بیست و هفت سال رسید و حد نصاب سنی هم حاصل شد، در بازنشسته شدن درنگ نکردم. از آن زمان از خدمات اجرایی کناره گرفتم و نفسی راحت کشیدم و به کارهای مطبوعاتی و روزنامه نگاری سیاسی و ترجمه و داستان نویسی افزودم، تا جایی که به کمبود وقت دچار شدم! دفتر کارم بالاخانه ای در خانه ام، و ابزار ارتباطی ام ایمیل است.
شما ساکن ایران نیستید اما رفت و آمد می کنید؛ این عدم سکونت انتخاب خودتان بوده یا اجبار و اقتضای کاری؟ و اینکه این دو پاره شدن و زیستن در دو فرهنگ را چطور برای خودتان تفهیم کرده اید؟ - شاید بشود گفت که این روزها داشتن گذرنامه یدکی در جیب نوعی مد روز و حتی مایه فخر فروشی شده است اما در جیب من چنین چیزی یافت نمی شود. پیش از انقلاب، دیپلمات و الزاما کثیرالسفر بودم. سه سال در واشینگتن کنسول بودم و از یک بورس دو ساله زبان انگلیسی و تاریخ آمریکا در دانشگاه جرج تاون هم بهره مند شدم. ماموریت دوم من دبیر دومی نمایندگی ایران نزد اتحادیه اروپا در بروکسل و کارم تحلیل اخبار سیاسی و اقتصادی اتحادیه و ارسال گزارش هفتگی تحولات اروپایی بود. کارم را هم دوست داشتم. از سال 1357 به تهران بازگشتم و از آغاز 1359 به خدمت من پایان داده شد و بازخرید و ناچار به پرداختن به کارهای متنوع در بخش خصوصی شدم. نمی خواستم بار دیگر تصمیم گیری درباره من و کارم به دیگران محول شود. از آن زمان تاکنون، برخلاف تصور خیلی ها، هرگز ایران را ترک نکرده ام. سفرهای کاری یک هفته ای یا سفرهای یک ماهه هر یکی دو سال برای دیدار فرزندان مان داشته ایم و دیگر هیچ!
از آنجا که زندگی خود را از فرزندان مان جدا نمی دانیم، می توانیم زندگی عاطفی خودمان را دو پاره شده همراه با زیستن در دو فرهنگ بدانیم. راستش برای ما آن احساس بیگانگی یا دوگانگی هرگز وجود نداشته است. ما با زندگی فرهنگی متعارف جهانی بار آمده بودیم و کسانی که در اطراف ما بودند نیز از فرهنگ های چندان متفاوتی نیامده بودند. شرایط ما بعد از انقلاب با گذشته فرق کرد. بسیاری از همکاران و دوستان من با خانواده های شان به اروپا و آمریکا مهاجرت کردند، زیرا احساس دوگانگی خودی و غیر خودی انگاری و بعضی تبعیضات موجب می شد برای فرزندان خودشان آینده امید بخشی پیش بینی نکنند و می خواستند آنها با تحصیل در خارج بتوانند زودتر جذب آن جوامع شوند. من با فرزندانم مشورت کردم. خودشان ترجیح دادند که بمانند. برای ما هم فراهم آوردن یک زندگی مرفه و از لحاظ فرهنگی پرمایه تر و بی خطرتر برای آنها در ایران امکانپذیرتر بود. ماندن در ایران برای آنها خاطرات و تجربیات تلخ و شیرین بسیار متفاوت و دوستان بسیار ارزشمندی بر جای گذاشت که در جاهای دیگر امکانپذیر نبود. دخترم و پسرم هر دو تحصیلات دانشگاهی را نیز در تهران انجام دادند. سعی ما این بود که با
تشویق آموزش زبان های انگلیسی و فرانسه زمینه ای فراهم کنیم که اگر از کلاس دانشگاه تهران به پاریس یا بوستون بروند، ادامه تحصیل برای شان بی درنگ فراهم باشد. عملا نیز چنین شد. دخترم که همسرش هم ایرانی است تحصیلات خود را در دانشگاه گرونوبل فرانسه به پایان رساند، از پانزده سال پیش مقیم آمریکاست یعنی گرین کارت دارد و هنوز گذرنامه یدکی نگرفته است. او دانشگاه جرج تاون و جرج واشینگتن زبان و فرهنگ فرانسه تدریس می کند. پسرم نیز تحصیلاتش را در آمریکا و کانادا به پایان برد و در سازمان ملل استخدام شد و گرین کارت هم ندارد. با اینکه شرایط زندگی و محیط فرهنگی در نقاط مختلف جهان تفاوت دارد اما اگرچه احساس دوگانگی فرهنگی برای کسانی که نتوانند محیط اجتماعی مناسبی پیرامون خودشان به وجود آورند واقعیت دارد اما چه برای ما در ایران و چه برای فرزندان مان در خارج از ایران، امکان فراهم آوردن محیط فرهنگی و اجتماعی پیرامونی مطلوب فراهم بوده است. آنها عمیقا با فرهنگ غنی و تاریخ ایران آشنا هستند و خوشبختانه با امکانات تکنولوژیک جدید پیوسته تماس و آگاهی هم دارند. ما نیز تقریبا روزانه با آنها گفتگویی دیداری می کنیم.
روزتان را چگونه می گذرانید اغلب؟ برنامه مطالعه و کار و تفریح تان به چه صورت است؟ - به دلیل پیدا شدن نشانه های کسالتی که به آن سیندروم کِبِرسُن می گویند و فارسی تر آن می شود کِبَرِ سِن، صبح ها زودتر از گذشته بیدار می شوم و در بستر به چک کردن ایمیل ها و مراجعه به سرفصل روزنامه ها می پردازم و بعد خسته می شوم و اندکی استراحت می کنم. ساعت هشت و نیم صبحانه می خورم و با یک پیاده روی 4 کیلومتری روزنامه ای می خرم و باز می گردم. معمولا یکی دوتا مطلب را باید پاسخ بدهم و بعضی دوستان مطبوعاتی مطلبی می خواهند که از تنبلی فورا انجام می دهم. سپس به خواندن کتابی که در دست دارم ادامه می دهم. ساعت 2 بعدازظهر ضمن ناهار، اخبار تلویزیون سیما را تماشا می کنم که باید با تلفیق با اخبار جهانی قدری تعدیل و حقیقت یابی کنم. دو سال پیش کتاب «شاه و دربار در ایران باستان» را ترجمه کردم و در اواخر کار احساس کردم کاری که همیشه برایم موجب آرامش و رضایت بود، قدری خسته کننده شده است. به این دلیل کار ترجمه را کنار گذاشتم و خواندن و نوشتن مشغولیت اصلی من شده است. از ساعت 7 شب به بعد هفته ای یکی دو بار باید نزد دوستان بروم و یا خودمان میهمان
داریم. لااقل ماهی یک بار اگر بچه خوبی باشم، همسرم مرا به سینما می برد. آخرین فیلمی که دیده و کتابی که خوانده اید و فکر می کنید ارزش معرفی به دیگران را دارند، چه بوده اند و چرا؟ - آخرین کتاب خوبی که خوانده ام «باغ حیوانات» اثر اریک لارسن روزنامه نگار، با ترجمه بسیار خوب احمد عزیزی بود. رمانی بسیار مستند و مطالعه شده درباره سفیر دانشگاهی آمریکا در برلین در سال های آغازین قدرت یافتن هیتلر بود. رمانی سیاسی و دیپلماتیک با ترجمه یک دیپلمات با تجربه که خودش نیز سفیر ایران در آلمان بوده است. باغ حیوانات نام خیابانی است که خانه سفیر آمریکا در آنجا بود و رخدادهای بسیار و اغلب فجیعی در آن محله که گویی به راستی باغ حیوانات بوده است رخ می دهد. آلمان در همان زمان خاستگاه هنرمندان و فلاسفه و صنعتگران و عالمان بزرگ بود اما پوپولاریسم عامی ترین کسان را به هیجان می آورد و به قدرت می رساند و توسط آنان هر عمل شرورانه ای، حتی در حاشیه فرهنگی مترقی و ارزشمند، امکانپذیر می شود. باغ حیوانات منحصر به آن زمان و آن مکان نیست. در شرایط مشابه در جاهای دیگری که پوپولاریسم صدام حسینی یا کیم ایل جونی را به جان مردم بیندازد، قابل تکرار
است و به آسانی ملتی را که می تواند کره جنوبی باشد و با سربلندی و اعتبار و احترام زندگی کند، به ملتی مفلوک در کره شمالی تبدیل کند. کتاب بسیار خوبی است که در دست دارم. کتاب سیاسی ژورنالیستی بسیار جالبی است به نام «عربستان سعودی» نوشته کارژن اِلیوت هاوس با ترجمه آقای سعید مؤتمن. نویسنده بانوی روزنامه نگاری است که تا درون خانواده های پیله ای شکل عربستان نفوذ کرده و نوشته سیاسی - تاریخی اش رنگی بسیار داستانی و رمان گونه یافته است. خوانندگان این کتاب باید از همان گروه خونی خوانندگان رمان باغ حیوانات باشند. در آنجا موضوع تحلیل هیتلر است و در اینجا تحلیل آل سعود و رعایا و بندگانش با نگاهی به گذشته، مذهب، فاصله طبقاتی و آینده. آمار آخرین فیلم یا دو فیلمی که در فاصله اندک دیده ام، در این چند روز شانس دیدن دو فیلم فوق العاده را داشتم. هر دو از دو کارگردان هنرمند نسل جوان تر سینمای انسانی و اخلاقی و هدفمند ایرانی. یکی فیلم «رؤیاهای دم صبح» کار «مهرداد اسکویی» که در فرهنگسرای شفق به نمایش درآمد و با استقبال انبوه تماشاگران فرهیخته و «ارکسترپسند» یوسف آبادی، فراتر از گنجایش سالن، مواجه شد که تا ساعت 11 شب با بحث های
پیرامونی فیلمی که با ریشه یابی ها، انسان بودن دختران بزهکار و چه بسا بالاتر بودن سطح فکری و درک اجتماعی برخی از آنان را نشان می دهد و باید برای اسکویی شب پر خاطره ای بوده باشد که خصوصا جنبه های انسانی و اخلاقی او و اثراتش آن چنان مورد قدردانی استادان پر آوازه خودش، خسرو سینایی و اکبر عالمی قرار گرفت و آنها کسانی نیستند که این لفظ دُر دری را بیهوده ضایع کنند. جالب آن که آن شب رضا درمیشیان هم شاید به دلیل همگونگی های اخلاقی و جنبه های مستند آثارش، در آنجا حضور داشت. یکی دو روز بعد هم در آخرین سئانس سالن پر و پیمان سینما به دیدار فیلم «لانتوری» کار رضا درمیشیان رفتیم. فیلم تکان دهنده ای از آنچه پیرامون ما می گذرد. فرق نوع کار «رؤیاهای دم صبح» اسکویی با «لانتوری» درمیشیان، به نظر آماتوری من، این است که اسکویی از تدوین و چیدمان حاصل کاری بزرگ و مستند، فیلمی سینمایی ساخته است، و در میشیان فیلمش ملهم از حوادث و خشونت ها و واقعیات مستندی است که پیرامون ما می گذرد. منصفانه نیست اگر از این فیلم نام برده شود و ذکری از بازی هنرمندانه مریم پالیزبان، نوید محمدزاده و البته باران کوثری نشود. فیلمی که در آن تجلیات عوامانه
سلطه و قدرتنمایی مردانه و شرورانه در برابر درک و پیروزی اعتقاد اخلاقی به خشونت زدایی به زانو در می آید. دلیلی نمی بینم با اشاره به نقطه ضعف داستانی کوچکی، ارزش این اثر انسانی و هنری را مخدوش کنم.
به کدام یک از شخصیت های فرهنگی - هنری معاصر ایران بیش از دیگران دلبستگی دارید و علتش چیست؟ - هنر خودش بخشی از فرهنگ است اما وقتی از هنری - فرهنگی صحبت می شود از هنر بیشتر موسیقی و سینما و نقاشی و مجسمه سازی و از فرهنگ شعر و نویسندگی و شناخت اجتماعی به ذهن خطور می کند.
خوشبختانه من در این باره پاسخی آماده دارم. شخصیت مورد نظر من خسرو سینایی است. تحصیل کرده رشته های معماری و موسیقی و سینما، که او را به صورت سینماگری برجسته بیشتر با تمایل به سینمای مستند ساخته است. در مطلب بالا نیز به اثر شاگردش که رضایت او را برانگیخت اشاره کردم. سینایی، فقط فیلمساز و موسیقی شناس و موسیقیدان و نوازنده نیست، شاعر است، و خوشبختانه هارمونی و موسیقی از شعرش جدا نشده، و داستان نویس و نمایشنامه نویس و فیلمنامه نویس است. با درکی ظریف و حساس از طبیعت و زیبایی های نهفته در آن. فیلم جزیره رنگی درباره جزیره هرمز شاهکاری در این زمینه و فیلم دستگاه نمونه ای از به فیلم کشیدن نوستالژیک دستگان درمان کچلی متعلق به پدرش است که می خواهد آن را به موزه پزشکی اهدا کند. و بوروکراسی ایرادگیر و ... باری، تو مو می بینی و او پیچش مو! مهم ترین دل نگرانی و امیدواری این روزها و ماه های شما چیست؟ چه چیزهای مثبت و منفی بیش از هر چیزی ذهن تان را مشغول کرده اند؟ - نگرانی من بیشتر سیاسی است. نگرانی از جناحی که خواهان کسب منافع مادی گروهی خود به بهانه به خطر انداختن امنیت ملی، و کسانی که از شدت غیرت مداری، مردم را دائما در
آستانه بحران و تنش نگاه می دارند یا با ایجاد محدودیت های بیشتر موجب نفرت پراکنی می شوند. ما در پیرامون خود شاهد بوده ایم که چگونه برخی از همسایگان باثبات مانند سوریه و اکنون حتی ترکیه، قدم به قدم و با حرکات و اقدامات کوچک و انتقامجویی های بعدی به جنگ و بحران کشانده شدند. بیمناکم که مبادا رفتارهای ماجراجویانه و غیرت مداری های افراطی ما را نیز به سراشیبی مهارناشدنی بکشاند. اگر به شما بگویند یک فیلم برای دیدن و یک کتاب برای خواندن را انتخاب کنید و بعد از دیدن و خواندن شان جهان به پایان می رسد؛ دو انتخاب شما چه خواهد بود؟ - نمی توانم پاسخ بدهم. به هیچ وجه نمی توانم. فیلم های بسیاری را دوست داشته ام. هر فیلم خوب مثلا «دیوانه از قفس پرید» یا «بیدارسازی» که مشابهت هایی دارند از یک دیدگاه عالی هستند. و فیلم ایرانی خودمان «جدایی نادر از سیمین» یا فیلم «تایتانیک» یا «داستان وست ساید» و فیلم هایی عالی، طبیعت مدار همچون بی نهایت کتاب خوب و خواندنی که هر یک ارزشی و احترامی دارد که تبعیض میان آنها بی احترامی به آثار دیگر است. در میان ترجمه های خودم می توانم بگویم که برای «منم کلودیس» از لحاظ ارائه آگاهی های تاریخی با
زبانی زیبا و شاعرانه ارزشی ویژه قائلم.
و به عنوان سوال آخر، همیشه دوست داشتید و یا دارید چه سوالی از شما پرسیده شود و پاسخش چیست؟ - «آیا خود را در زندگی موفق می دانید؟» آری! موفقیت امری نسبی و اعتباری است. به هیچ یک از آرزوها و جاه طلبی های جوانی دست نیافتم. همه چیز در اختیار انسان نیست و شرایط به انسان تحمیل می شود. بعدها دانستم آن جاه طلبی ها چقدر واهی و بی ارزش بود. هر کس باید در زندگی سعی خودش را بکند و اثرگذار باشد. من فکر می کنم که سعی خود را کرده ام. بهترین و ارزنده ترین ارزش زندگی عشق است. دستیابی به آن همه چیز است و این حاصل زندگی من است.
منبع : کتاب هفته خبر
دیدگاه تان را بنویسید