ارسال به دیگران پرینت

جهان

جهان چگونه دوپاره شد؟ | غفلت شرم‌آور

در اواخر دهه 1950 و اوایل دهه 1960، دو سیاستمدار جدید در کشورهای خود به قدرت رسیدند. جولیوس نایرره، نخستین رئیس‌جمهور تانزانیا شد و لی کوان یو، اولین نخست‌وزیر سنگاپور خودمختار لقب گرفت.

جهان چگونه دوپاره شد؟ | غفلت شرم‌آور

در اواخر دهه 1950 و اوایل دهه 1960، دو سیاستمدار جدید در کشورهای خود به قدرت رسیدند. جولیوس نایرره،  نخستین رئیس‌جمهور تانزانیا شد و لی کوان یو، اولین نخست‌وزیر سنگاپور خودمختار لقب گرفت. این کشورها با چیزی بیش از دو هزار کیلومتر اقیانوس از هم جدا شده بودند، اما پروژه‌های رهبران آنها مشابه بود. هر دو با صداقت آشکار حکومت کردند. هر دو آنها دولت‌هایی پدید آوردند که کارکنان آن کارمندان دولتی بسیار توانا و قدرتمند، اما پاسخگو بودند. هر دو تلاش کردند احساس جدیدی از هویت ملی را القا کنند، که از آن برای متقاعد کردن شهروندان خود برای پذیرش یک دولت کارا و تاثیرگذار بهره بردند، و سرمایه‌گذاری سنگینی برای تامین آینده کشورهایشان انجام دادند. نایرره و لی ممکن است به یک اندازه باهوش و زیرک بوده باشند، اما همان‌طور که پل کولیر در کتاب جدید خود اشاره می‌کند، آنها در سرمایه‌گذاری‌هایی که انجام می‌دادند متفاوت بودند. سنگاپور وارد امور مالی شد، تانزانیا منابع خود را در صنعتی سنتی‌تر قرار داد. همین تفاوت برای فرستادن کشورهایشان به جهاتی بسیار متفاوت و ایجاد آینده‌ای متمایز کافی بود. در یک نسل، سنگاپوریان از فقر گسترده به دومین تولید ناخالص داخلی سرانه در جهان رسیدند، درحالی‌که تانزانیا دوباره به ورطه فساد و فقر سقوط کرد. سنگاپور به کشورهای توسعه‌یافته پیوست. تانزانیا جا ماند. بریتانیا ترکیبی از هر دو این کشورهاست. این کشور یک اقتصاد خدماتی بسیار موفق است که از ثمرات بازارهای جهانی بهره می‌برد و یک بخش ناکارآمد پساصنعتی دارد که گرسنه سرمایه‌گذاری است و در یک چرخه خودتقویت‌کننده زوال محبوس شده است. جابه‌جایی افراد بین این دو بخش بریتانیا نادر است. اگر شما در بخش مرفه لندن بزرگ شده باشید، شش برابر بیشتر احتمال دارد که به جمع 40 درصد افراد دارای درآمد بالا در بریتانیا بپیوندید و همین نشان می‌دهد که چقدر تغییر طبقه در این اقتصاد دشوار است. کولیر می‌نویسد: از نظر شانس زندگی، بریتانیا به یکی از نابرابرترین کشورهای جهان تبدیل شده است. چه عامل یا عواملی باعث این روند شده‌اند؟ تا حدودی دو بریتانیا در نتیجه همان شانس اقتصادی که به نفع سنگاپور بود و تانزانیا از آن بهره‌مند نشد، تشکیل و تقسیم شده‌اند. اما این تاثیرات از سوی نخبگان سیاسی بزرگ‌تر شده است. وزارت خزانه‌داری، همان‌طور که کولیر آن را توصیف می‌کند، هم فوق‌العاده قدرتمند است و هم تقریباً به تمامی از دانش‌آموختگان طبقه متوسط آکسبریج تشکیل شده است که جوانان را استخدام کرده‌اند و وظیفه دارند از طرف بخشی از جامعه که تقریباً هیچ تجربه‌ای از زندگی در آن ندارند تصمیمات گسترده بگیرند. کتاب جدید پل کولیر«جاماندگان» به طور جامع درباره این مناطق است؛ «درباره مکان‌هایی است که زمانی احساس رفاه می‌کردند اما اکنون عقب‌مانده‌اند».  آنها در سراسر جهان یافت می‌شوند، چه در کشورهای ثروتمندی که مناطق فقیر دارند و چه کشورهایی که به تمامی به این وضعیت دچارند. در کتاب «جاماندگان» پل کولیر اقتصاددان، داستان قانع‌کننده‌ای از چگونگی ایجاد نابرابری در بنیادگرایی بازار آزاد روایت می‌کند. او راه‌حل‌های خوشایند برای نابرابری‌های جهانی و منطقه‌ای ارائه می‌دهد- اما توجه کمی به نوع سیاست مورد نیاز برای تحقق اهداف خود دارد. پل کولیر، اذعان می‌کند که در جریان نوشتن این کتاب، «باید با این موضوع آزاردهنده روبه‌رو می‌شدم که ایده‌هایی که به عنوان حقایق ثابت اقتصاد در نظر گرفته بودم، و در واقع آموزش داده بودم، نیاز به تجدید نظر اساسی داشتند». کولیر اذعان می‌کند که به عنوان یک اقتصاددان که به‌شدت در مکتب فکری غالب انگلیسی-آمریکایی آموزش دیده است، می‌داند که پاسخ‌های ارتدوکسی به پرسش‌هایی درباره سیاست‌های مناسب برای مکان‌هایی که مورد غفلت واقع شده است وجود دارد. کولیر می‌گوید، خاستگاه فکری این سیاست‌ها در شیکاگو است؛ جایی که میلتون فریدمن تئوری پیچیده‌ای را ارائه کرد و توضیح داد که چرا می‌توان به نیروهای بازار اعتماد کرد تا همه چیز را درست کنند. شوک‌های نامطلوب آن‌طور که کولیر می‌نویسد، به عقیده فریدمن اهمیت چندانی نداشت: اگرچه باعث خواهند شد بازار برای مدتی نوسان کند، اما به‌زودی به حالت اولیه خود باز می‌گردد.

ایده فریدمن که به‌سرعت به عنوان موضوعی بدیهی مورد پذیرش قرار گرفت، به نظر کولیر نادرست است. نویسنده که خود در دانشکده اقتصاد آکسفورد این نظریه‌ها را تدریس می‌کرده است، اذعان می‌کند در دهه 1980، این ایده‌ها به عنوان بخشی از بدیهیات تثبیت‌شده اقتصاد ارتدوکس در نظر گرفته شد و پایبندی به آنها به سنگ محک تفکر صحیح تبدیل شد، اما به باور نویسنده این سنگ محک اشتباه بوده است. اثرات آن بر زندگی میلیون‌ها انسان غم‌انگیز بوده است و حتی بر اساس معیارهای استاندارد اقتصادی، الگوی بدی است که به طور نظام‌مند اشتباه پیش‌بینی می‌کند.

در واقع، کولیر به عنوان یک اقتصاددان توسعه‌گرای معروف، از کتاب جدیدش برای متهم کردن حرفه‌اش -علاوه بر سیاستمداران کوته‌بین و بوروکرات‌های نخبه‌گرا- استفاده کرده و این کار را برای کمک به شناخت جهانی کاملاً نابرابر که در آن زندگی می‌کنیم، انجام می‌دهد.

استدلال کالیر این است که ترکیبی از غفلت شرم‌آور و سیاست‌های تاسف‌بار معکوس تحمیلی از بالا از سوی نخبگان سیاسی و اقتصادی ملی و بین‌المللی، جهان را به دو قسمت تقسیم کرده است. از یک طرف، جغرافیای موفقی وجود دارد که همگام و به کمک جهانی‌سازی رشد کرده‌اند (معمولاً مراکز شهری با تمرکز بالای کارگران دارای دانش). از سوی دیگر، مکان‌هایی جامانده هستند که از سوی همتایان مرفه‌تر خود تا حد زیادی از بین رفته‌اند. درحالی‌که بیشتر اقتصاددانان و دانشمندان علوم سیاسی اهمیت رهبری را نادیده می‌گیرند، کولیر استدلال می‌کند که رهبری موثر و فداکار ظرفیت تغییر اساسی مسیرهای اقتصادی و اجتماعی یک کشور را دارد. او استدلال می‌کند که رهبری تاثیرگذار مانند مثال سنگاپور می‌تواند با بسیاری از تاثیرات منفی ناشی از جابه‌جایی اقتصادی مکان‌های عقب‌مانده مقابله کند. با این حال، جدا از بحث در مورد اینکه بر حسب تصادف و شانس کشوری رهبران دوراندیشی داشته باشد، کولیر بسیار اندک درباره اینکه چگونه روابط قدرت را می‌توان تغییر داد، صحبت می‌کند. در واقع، حتی زمانی که او در مورد اهمیت جنبش‌های اجتماعی در ایجاد تغییرات سیاسی صحبت می‌کند، آنها را تقریباً به‌گونه‌ای معرفی می‌کند که گویی آنها منابع طبیعی هستند که کشورها یا دارند یا ندارند. به عنوان مثال، کولیر در مورد چگونگی ظهور یک جنبش اجتماعی در سال 2021 در سودان صحبت می‌کند که نقش مهمی در سرنگونی دولت عمر البشیر ایفا کرد. اما در مورد چگونگی و چرایی آن جنبش یا شرایطی که به آن اجازه چنین کاری را داده است چیزی نمی‌گوید. خواننده با خواندن این بخش‌ها به این نتیجه می‌رسد که مردم عادی اختیار بسیار کمی برای تاثیرگذاری بر تغییرات سیاسی دارند. این در حالی است که او به‌وضوح بر این باور است که مردم عادی می‌توانند در کنش جمعی دگرگون‌کننده شرکت کنند، اما ظاهراً فقط به شیوه‌ای غیرسیاسی و غیرتعارضی.

در نتیجه، کولیر عملاً این واقعیت را نادیده می‌گیرد که تغییر سیاسی معنادار نه‌تنها به همکاری و همبستگی جمعی، بلکه به اهرم فشار نیز نیاز دارد. تمایل نخبگان اقتصادی برای پذیرش مالیات و حقوق کارگران می‌تواند در طول زمان تغییر کند و تغییر می‌کند. کولیر به‌درستی خاطرنشان می‌کند که این تمایل را می‌توان از طریق توسعه روابط اجتماعی قوی بین‌طبقاتی افزایش داد. با این حال، فعال کردن جنبه‌های بهتر از ماهیت نخبگان اقتصادی نیز معمولاً مستلزم سازمان‌های مستقل قوی است که نماینده کارگران (یعنی اتحادیه‌ها) باشند که ظرفیت آنها برای جذب سود شرکت از طریق اقدامات صنعتی، بنگاه‌ها را مجبور می‌کند مسئولیت اجتماعی بیشتری بپذیرند. همکاری داوطلبانه و ارزش‌های مشترک بخش مهمی از داستان است، اما کولیر نمی‌پذیرد که همکاری و تغییرات در هنجارها به فشارهای واردشده از سوی افراد فاقد قدرت علیه کسانی که قدرت دارند نیز بستگی دارد. کالیر استدلال می‌کند که دلیل اصلی اینکه چرا جوامع عقب‌مانده در تلاش برای پیشرفت ناموفق هستند، ناامیدی جمعی و درگیری بین گروه‌های مختلف در جامعه است که یکدیگر را به خاطر مشکلاتشان سرزنش می‌کنند- نه نیروهای اقتصادی و سیاسی خارجی که در واقع مسئول هستند. اولین گام در مقابله با این چرخه معیوب مارپیچ سقوط، شکل دادن به یک هویت جمعی موثر و روحیه همبستگی اجتماعی است که می‌تواند تنش‌های بین‌گروهی را به حداقل برساند و حس مشترک ازخودگذشتگی کوتاه‌مدت را که برای ایجاد پایه‌ای برای موفقیت بلندمدت لازم است، تقویت کند. کولیر تا حدودی تحریک‌آمیز، اما مطابق با سخنان گسترده‌تر خود علیه تحمیل الگوهای توسعه اقتصادی و سیاسی غرب در کشورهای عقب‌مانده، از رهبران اغلب دیکتاتور این کشورها تمجید می‌کند که درک کرده‌اند که دموکراسی باید به تعویق بیفتد تا از جا ماندن کشور جلوگیری شود. به نظر کولیر، تجربیات کنونی نشان می‌دهد که دموکراسی انتخاباتی به‌تنهایی نه شرط لازم و نه کافی برای کمک به موفقیت کشورهای عقب‌مانده است.

در واقع وی عقیده دارد که یک جهان پایدار به سه اصل اساسی نیاز دارد: جوامع، دولت‌ها و مرزهای اخلاقی. در سرتاسر جهان جوامع بسیاری وجود دارد که هرکدام از این عوامل را به تنهایی دارا هستند، اما بسیار نادر است که در آن هر سه با هم یافت می‌شوند. کولیر سعی می‌کند نشان دهد که ترکیب آنها قدرت رساندن جهان به شکوه و پیشرفت را دارند و ساختن آنها در حیطه قدرت جمعی ماست.

بدون جوامع، هیچ‌چیز زیادی نمی‌تواند کار کند. همه ما به‌جز اقلیتی کوچک به‌گونه‌ای تکامل یافته‌ایم که به جوامع تعلق داریم. بسته به زمینه، بسیاری از رفتارهای ما از سوی جامعه محلی و جامعه کاری‌مان شکل می‌گیرد. در درون آنها، ما به آنچه دیگران در مورد ما فکر می‌کنند اهمیت می‌دهیم: این چسبی است که ما را وادار می‌کند نسبت به یکدیگر خوب رفتار کنیم. این چسب برای یک جامعه پایدار ضروری است. دنیای بدون آن -دنیایی از افراد جدا از هم- از هم می‌پاشد. زیرا غرایز خودخواهانه مردم مهار نمی‌شود. کلیر این‌گونه استدلال می‌کند که، در دهه‌های اخیر، هم در بریتانیا و هم در آمریکا آنقدر به چنین جامعه خودخواهانه‌ای نزدیک شده‌ایم که بدانیم چقدر زشت است. تنها با آن چسب مشترک می‌توانیم انطباق مایل به اهداف مشترک را ایجاد و حفظ کنیم. چنین جوامعی به‌هیچ‌وجه برای جهانی پایدار کافی نیستند و در غیاب محدودیت‌های اخلاقی می‌توانند جوامع دیگر را غارت کنند. اما بدون چسب جامعه، شانس ما برای یک دنیای پایدار کم است. 

نویسنده همچنین بر این باور است که بدون دولت هیچ‌چیز زیادی نمی‌تواند کار کند. چندین کشور وجود دارند که در آنها دولت آنقدر ضعیف است که تقریباً به طور کامل ناکارآمد است. جمهوری آفریقای مرکزی به چنین کشوری تبدیل شده است، با حضور ناچیز دولتی در فاصله چند‌مایلی پایتخت. اما به یاد بیاورید که هیچ‌کس داوطلبانه زندگی در آنجا را انتخاب نمی‌کند: افراد همیشه در خطر خواهند بود. همان‌طور که الینور اوستروم نشان داد، جوامع کوچک بدون دولت واقعی قادر به اجرای قوانین اجتماعی بوده‌اند. اما هیچ‌کدام از آنها به اندازه مقیاس اقتصادی برای ایجاد رفاه نرسیده‌اند. اجداد دور ما برای هزاران سال در این جوامع بدون تابعیت زندگی می‌کردند، اما جمعیت جهان در آن زمان بسیار ناچیز بود. دنیای کنونی ما که بیش از هشت میلیارد جمعیت دارد، تنها با وجود اقتصادهای بزرگ در مقیاسی که به کشورهای موثر وابسته هستند، پایدار است. حتی اگر بتوان بر این مشکل تکنولوژیک به نحوی با فناوری‌های جدید مولد در مقیاس کوچک غلبه کرد، جامعه بدون تابعیت با مشکلات دیگری مواجه خواهد شد. اگر تغییرات محیطی آن را به سمت فقر سوق دهد، هیچ شبکه ایمنی از کمک جوامع دیگر وجود نخواهد داشت. رویای آزادی‌خواهانه با بازگشت به دنیای ماقبل تاریخ که در آن بسیاری از جوامع قبل از اینکه بتوانند سازگار شوند، از بین رفتند، به یک کابوس تبدیل می‌شد.

95

  در نهایت هنگامی که یک دولت با یک جامعه ترکیب می‌شود، محدودیت‌های اخلاقی ضروری است. جوامع و دولت‌ها می‌توانند در هم آمیخته شوند، اما بدون هنجارهای اخلاقی فاجعه‌بار هستند. به عقیده وی ترکیب درست این سه عامل برای ایجاد یک جهان پایدار لازم است و در مرحله بعد وجود جهانی پایدار می‌تواند کشورها و مناطق جامانده را نجات دهد. اما دست آخر خواننده پیگیر به این نتیجه خواهد رسید که جعبه‌ابزار کولیر برای مقیاس مشکلاتی که جوامع به زعم وی جامانده در حال حاضر با آن روبه‌رو هستند، کافی نخواهد بود. نسخه‌های سیاستی کولیر، اگرچه بدون شک برای بسیاری از سیاست‌گذاران درکشورهای جامانده سازنده است (آن‌هم تا بخشی از راه) اما به‌روشنی برای کشورهایی که بخش‌هایی از آن دچار این معضل شده (مانند انگلستان که بیشترین تمرکز نویسنده را به خود اختصاص داده است) کاربرد چندانی نخواهد داشت. اما به‌هرحال مطالعه «جاماندگان» حتی اگر تنها کاربرد آن طرح مشکل، مشکلی که شاید بسیاری حتی اعتقاد چندانی به وجود آن نداشته باشند، باشد بسیار حائز اهمیت است. به‌هرحال همیشه اذعان به وجود مشکل و درک آن بخشی از مسیر پیش‌رو برای پیدا کردن راه‌حل است. 

 

 

 

منبع : تجارت فردا
به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه