چین کشوری با 1.3 میلیارد جمعیت و مساحتی معادل 9 میلیون کیلومتر مربع در شرق آسیا واقع شده است. داشتن چنین جمعیتی به خودی خود این کشور را به یک قدرت بزرگ تبدیل می کند و از طرف دیگر مسائلی را هم به وجود می آورد.
اما مسئله ای که همواره متفکران آمریکایی را نگران کرده رشد چین است. برای درک این نگرانی باید نگاهی به تئوری های مربوط به پیدایش قدرت های بزرگ انداخت. پل کندی در کتاب «پیدایش و فروپاشی قدرت های بزرگ» بیان می دارد که دو عامل اساسی برای تبدیل شدن یک کشور به قدرت برتر وجود دارد که عامل اول قدرت اقتصادی است.
بسیاری از اقتصاد دانان پیش بینی می کنند که با تداوم این رشد اقتصادی چین در سال 2025 بتواند خود را به عنوان بزرگ ترین اقتصاد دنیا معرفی کند. بزرگترین اقتصاد دنیا یعنی کسی که می تواند سرنوشت و آینده اقتصادی جهان را رقم بزند.
در همین راستا پروژه چین هراسی در ایالات متحده کلید خورد تا با توجیه افکار عمومی داخلی آمریکا از استراتژی جدید خود پشتیبانی کند. بدون شک علاوه بر مردم آمریکا ساکنین منطقه شرق آسیا نیز در گروه هدف این پروژه قرار دارند تا آنها نیز با آمریکایی ها در اجرای برنامه هایشان همراهی نمایند.
هر چند رشد واقعی چین در نظام بین الملل آمریکا را به چالش خواهد کشید اما آمریکایی ها درصدند تا با اجرای پروژه چین هراسی خطر چین را بسیار بیشتر از آنچه هست نشان بدهند.
این روزها خبر تصاحب توییتر توسط ایلان ماسک و تاثیرگذاری احتمالی وی بر آزادی بیان به موضوع داغ رسانههای دنیا تبدیل شده است. اما برخی از این رسانهها پا را از این هم فراتر گذاشته اند و به واسطه ارتباط خوب صاحب کمپانی خودروهای الکترونیکی تسلا با پکن، مدعی تاثیرگذاری چین بر روی آینده این پلتفرم اجتماعی و استفاده از آن به عنوان اهرمی برای اجرای سیاستهای خود شده اند.
موضوعی که جف بزوس صاحب کمپانی آمازون هم با یک ریتوئیت به طور ضمنی به آن اشاره کرد.
بسیاری از رسانههای آمریکایی هم ضمن یادآوری صحبت های سال 2019 ماسک و تعاریف وی از چین و پیشنهادش برای دیدن کردن مردم آمریکا از این کشور آن هم درست در زمانی که این دو کشور در اوج کشمکشهای اقتصادی بودند، از ماسک خواستند تا برای دفاع از آزادی بیان هم که شده ارتباط کاریاش را با چین قطع کند.
ماسک در گذشته نیز به حقایق زیادی در مورد چین و ظرفیتهای اقتصادی آن اشاره کرده بود. حقایقی که فعالیت کمتر از یک ساله ابَرشرکت تسلای شانگهای و بازدهی خوب آن در تامین بیش از نیمی از محصولات این شرکت در سطح جهانی مهر تاییدی بر روی آن بوده است.
اما برخی از آمریکاییها آن را به چشم گناه بزرگ ماسک و به شکل تهدید و خطری به مراتب بزرگتر از آن میبینند که این خود نشانگر تنگتر شدن فضا برای نفوذ منطق و واقعگرایی درباره مسائل مربوط به چین در این کشور است.
موارد چین ستیزانه از این دست به قدری در ایالات متحده زیاد شده که همین الان هم به یک بیماری آمریکایی تبدیل شده است. افزایش همه جانبه قدرت چین و کاهش شکاف آن با آمریکا باعث کاهش اعتماد به نفس بسیاری از نخبگان سیاسی واشنگتن شده است. درست به همین دلیل، اینک این افراد نسبت به چین از خود اضطراب و حساسیت بیش از حد نشان می دهند و هیچ فرصتی را برای تبلیغ نظریه «تهدید چین» از دست نمیدهند. چنین سرسختی شدیدی به طرز خندهداری ضعف آنها را نمایان میکند.
جالب است که بسیاری از بحثهای امنیتی مربوط چین حاوی منافع یا به عبارتی عقدههای شخصی هستند. مثلا بازرگانانی مثل جورج سوروس، چین را مقصر شکستهای ناشی از تصمیمات اشتباه خود در سرمایه گذاری در چین می دانند. برخی دیگر نیز سعی می کنند وفاداری خود را به آمریکا نشان دهند. به عنوان مثال، بزوس معمولا بحثهای امنیتی را با مواضع میهن پرستانه برجسته میکند، اما در حقیقت دستورات پنتاگون را اجرا میکند که بسیار هم برایش سودآور است.
بسیاری از قانونگذاران و سیاستمداران آمریکایی نیز به موضوع چین نگاهی قلدرانه و اغراق آمیز دارند و از طریق آن به مخالفانشان حمله ور میشوند به آنها اتهام «ضعیف بودن» میزنند. موضوع «تهدید چین» در حال تبدیل شدن به رویکردی تجاری برای آمریکا یا اسم رمزی برای جلب توجه است.
از منظر ملی نیز، چینهراسی در جامعه آمریکایی بیداد می کند که تفاوت چندانی با «ژاپن هراسی» دهههای 1980 و 1990 ندارد. در هر دو مورد، آمریکا به «تعقیب کنندگان» خود به چشم رقیب مینگرد و برای تضمین جایگاه خود به عنوان کشور برنده به هر وسیله ای سعی در سرکوب آنها دارد.
اما این بار با دفعه پیش فرق میکند، زیرا واشنگتن نمیتواند چین را هم مثل ژاپن مجبور به امضای توافقنامهای مثل پلازا کند. مردم چین به توهمات اعتقادی ندارند و از نیروهای اهریمنی نیز واهمهای ندارند وهرگز تسلیم تهدید یا زور نخواهند شد.
گفتار و کردار آمریکا در ساختن یک دیو از چین، یادآور یک شعر باستانی چینی برای مردم این کشور است که میگوید: در کنار رودخانه یانگتسه، میمونها بی وقفه ناله سر میدهند. قایقم به سرعت ده هزار کوه را پشت سر گذارده است. این شعر به عبارتی اشاره به گذرا بودن این وضعیت دارد.
باید به این نکته توجه داشت که دیو ساختن از چین نمی تواند باعث نجات آمریکا از گرفتاریهایش باشد و در عوض، مشکلات داخلی و خارجی واشنگتن را تشدید خواهد کرد و فضا را برای حل آنها در آینده تنگتر خواهد کرد.
حتی برخی افراد با بصیرت در آمریکا نیز هشدار داده اند که اصرار بیش از حد به تضعیف پکن می تواند باعث شود واشنگتن از مهمترین وظایف خود در داخل غافل شود و سیاست های خارجی خود را به انحراف بیشتر سوق دهد.
جوزف نای، محقق آمریکایی در مقاله ای که سال گذشته منتشر شد به خطرناک بودن غرور آمریکایی و ترس اغراقآمیز آن اشاره کرده است. به گفته وی آمریکا و چین باید از هراسافکنیهای اغراق آمیزی که می تواند منجر به جنگ سرد یا گرم جدیدی شوند، اجتناب کنند. نای همچنین آمریکاییهای را بیمارانی خطاب کرد که علاقه ای به خوردن دارو ندارند.
برخی کارشناسان میگویند که در واقع این نژادپرستی آمریکایی است که موجب شده تا سیاستگذاران و رسانهها دیدگاههای مطلوبی نسبت به شرق نداشته باشند و فرقی هم نمیکند که چه بهانهای برای ارضای تمایلات نژادپرستانه و بیمارگونه خود بیاورند.
از طرفی، آمریکا همیشه در تلاش است تا در هر جنبه ممکن با چین به مخالفت بپردازد و ایدئولوژی ضد چینی خود را با زور هم که شده به دیگران بخوراند. اما حقیقت همیشه در برابر چنین فشارهایی ایستاده است. چنین پیچیدگیهایی باعث شده است تا برخی از نخبگان آمریکایی دچار تردید و تفرقه شوند. با این حال، «تهدید چین» علت اصلی مشکلات داخلی و خارجی آمریکا نیست. دیر یا زود حقیقت باعث می شود تا آنها بفهمند که چینهراسی برایشان ثمری ندارد و درمان مؤثر بیماریشان همکاری برد-برد است.
دیدگاه تان را بنویسید