ارسطو معتقد بود که طبقه متوسط موتور توسعه و پیشرفت جامعه است. طبقهای که نه مانند طبقه پایین و فقرا، غم نان شب و سقف بالای سرش را دارد و نه مانند طبقه بالا و ثروتمندان، گرفتار عیش و نوش و تن پروری شده است به نظر ارسطو طبقه متوسط است که اعتدال را رعایت میکند و از افراط و تفریط در امان میماند. او بهترین راهکار برای حفظ امنیت، اخلاقیات انسانی، رشد اقتصادی و توسعه سیاسی را به فربهتر کردن این طبقه میدانست. فیلسوف بزرگ یونان باستان اگر زنده بود بیتردید در حال طبقه متوسط ایران که هر روز بخشی از آن به طبقه فرودست سقوط میکند، میگریست. طبقهای به تغییر دکتر محمد فاضلی «چیز باخته» است؛ هر روز چیزی، از مال و داراییاش گرفته تا امید و شأن منزلت و میل به مشارکتش را می بازد و حالا دارد طبقهاش را هم از دست میدهد. این روزها به ندرت پیش میآید که مطلبی درباره کوچک شدن طبقه متوسط نخواهیم یا نشنویم. برخی هم دوست دارند از واژههای همچون فروپاشی، سقوط یا خالی شدن برای طبقه حساس استفاده کنند؛ واژههای که هر چند تلخ به نظر میرسند اما، باز هم نمیتوانند عمق و اهمیت داستان را نشان دهند. واقعیت آن است که تحلیلگران، به جز کوچک شدن طبقه متوسط نگران تغییرات دیگری هم در آن هستند. برخی میگویند طبقه متوسط در ایران دیگر عاملیت ندارد و هر روز بیش از پیش در انزوا فرو میرود. اگرچه نسبت به قبل در معرض آگاهیهای بیشتری قرار دارد اما سیاست ورزی نمیکند. برای تغییر و اصلاح دیگر انگیزهای ندارند به علاوه، عوامل اجتماعی و مدنی که عمدتا میتوانند به تقویت بنیه طبقه متوسط کمک کنند در ضعیفترین موقعیت خود قرار دارند دیدگاه غالب همان است که طبقه متوسط فقیرتر شده و مانند فقرا آنقدر درگیر مسائل روزمره خود است که انگیزه تغییر مستمر ندارند و برای بهبود وضعیت خود مشارکتی در نهادهای مدنی نمیکند. انقباض طبقه حساس اما مختص ایران نیست. جدیدترین هشدار درباره کوچک شدن طبقه متوسط در سال ۲۰۱۹ از سوی oecd منتشر شد که در گزارشی نوشت این طبقه اکنون تنها ۶۱ درصد از جمعیت کشورهای عضو را تشکیل میدهد و در مقایسه با اواسط دهه 80 میلادی، افتی ۸۰ درصدی را تجربه کرده است. واقعیتی که برای کارشناسان هشدار دهنده بود اما آیا طبقه متوسط کوچک فینفسه چیز بدی است؟ و محققان میگویند طبقه متوسط به سه دلیل بسیار متفاوت میتواند در حال انقباض باشد: به دلیل که افراد بیشتری با درآمد بالا وجود دارند، یا افراد کم درآمد بیشتر شدهاند، یا به دلیل آنکه افراد پردرآمد و کم درآمد هر دو بیشتر هستند! در گزارش oecd آمده دو سوم ریزش در سهم طبقه متوسط کشورهای عضو این اتحادیه ناشی از افزایش جمعیت کم درآمد از این خبر بدی است. اما این ریزش در کشورهای مختلف متفاوت است و به همین دلیل نحوه تفسیر کاهش اندازه طبقه متوسط هم بسیار مهم است. برای مثال در بسیاری از کشورها کاهش طبقه متوسط ناشی از افزایش هر دو سوی طیف درآمدی است. این در مورد سوئد، آلمان و کانادا صدق میکند.. در ایالات متحده اما این پدیده ناشی از افزایش خانوادههای پر درآمد است در اسپانیا طبقه متوسط کوچک شده اما تنها به دلیل افزایش اندازه جمعیت کم درآمد. و در فرانسه و ایرلند طبقه متوسط شاهد رشد بوده است! گرچه تعاریف مختلفی از طبقه متوسط ارائه شده اما تمامی این تعاریف بر یک نقطه اشتراک نظر دارند. اندازه طبقه متوسط به سادگی نشاندهنده «نابرابری درآمد» است. یعنی وقتی این طبقه کوچک میشود چراغ خطر نابرابری روشن شده است. به سوال قبل بازگردیم. آیا انقباض طبقه متوسط اتفاق بدی است؟ پاسخ شما قطعا بستگی دارد به اینکه فکر میکنید نابرابری چیزی بدی است یا خیر؟ بعید است آن را خوب بدانید. نابرابری بد است چون طبقه متوسط پیشرفت خود را با طبقه برخوردار مقایسه میکند و احساس میکند عقب افتاده است. بد است زیرا کسانی که درآمدهای بالا و رو به افزایش دارند از از پایین نشینیان آن نردبان جدا میشوند و حمایت از بازتوزیع را تضعیف میکنند بد است آن تعادل نردبان به هم میخورد. عدهای پایین آن وعدهای بالای آن نشستهاند؛ پاییننشینان هم امیدی به بالا رفتن از پلهها ندارند این البته تنها یکی از پیامدهای کوچک شدن طبقه میانهنشین است. آنها که طبقه متوسط را موتور و پیشران اقتصاد و جامعه میدانند در روزگار انقباض متوسط نگرانهای بیشتری دارند از این منظر کارکردهای طبقه متوسط کدام است که در نبودن آن چرخه اقتصاد، جامعه و حتی حکمرانی خوب نخواهد چرخید؟
طبقه چند منظوره!
برای احیای اقتصادی که در حال فروپاشی است هیچ چیز مهمتر از تصویر کردن نقشه راهی که دوباره رشد را احیا کند وجود ندارد اما چگونه ممکن است قطار اقتصاد به ریل باز گردد بدون آنکه بدانیم اساساً چه عواملی بیرون از اقتصاد، آن را در مسیر نگه میدارند؟ داستان رشد اقتصادی این روزها یک غایب مهم دارد. در این راستا این ثروتمندان نیستند که راه را به سوی رشد و شکوفایی هدایت میکنند. برعکس، این طبقه متوسط با پر رونق و سرزنده است که مسیر را به ما نشان میدهد. شاید به نظر برسد ارتباط واضحی فضای بین طبقه متوسط و افول اقتصاد وجود ندارد اما محققان با جدیت معتقدند که اینگونه است. سیاستمداران معمولاً طبقه متوسط را چیزی میدانند که بر اثر رشد اقتصادی ایجاد میشود. اما در واقع قضیه برعکس است: طبقه متوسط منبع رشد اقتصادی است. یک طبقه متوسط قوی، یک پایگاه مصرفکننده با ثبات ایجاد میکند که پیشران سرمایهگذاری مولد است. فراتر از آن، طبقه متوسط قوی یک عامل کلیدی در پیشبرد سایر مسائل ملی و اجتماعی است که به رشد منجر میشود یک پیش نیاز برای کارآفرینی و نوآوری و منبع اعتمادی است که تعاملات اجتماعی را تقویت میکند؛ هزینههای مبادله را کاهش میدهد. سنگر مشارکت مدنی است که حکمرانی بهتری ایجاد میکند و پیشبرنده آموزش و سایر سرمایه گذاریهای بلندمدت است در بسیاری از کشورها سیاستمداران ادعا میکنند که هم طبقه متوسط قوی و رو به رشد دارند و هم اقتصادی نیرومند. اما این داستان از نظر جامعه شناسان قانعکننده نیست زیرا به ندرت توضیح داده شده که چرا این دو واقعیت همزمان و مرتبطاند اغلب اگر مدلی از رشد اقتصادی ارائه شده اهمیت طبقه متوسط نادیده انگاشته شده است سیاستمداران تمایل آن موضوعاتی مانند زیرساخت، آموزش یا تولید را برجسته کنند. این همه اولویتهای مهمی هستند اما بدون یک روایت اقتصادی که حول طبقه متوسط میگردد، عملا کارایی چندانی ندارد. برخی پژوهشگران تئوری قانع کنندهای از نظر رشد اقتصادی تحت رهبری طبقه متوسط ارائه کردند. آنها معتقدند طبقه متوسط منبع و پیشران تقاضای پایدار، اعتماد، حکمرانی خوب و مجموعهای از رفتارهای اقتصاد آزاد است و بدون آن، موتور محرک تمامی این اتفاقات خوب خاموش خواهد شد. تقاضای پایدار
یکی از دیدگاههای اصلی کینز این بود که مصرف باید کافی باشدتا بتواند خروجی فعلی صنایع را تمام و در نهایت، سرمایهگذاری جدید را سودآور کند. سرمایهگذاری مولد رشد است اما سطح کلی مصرف، برای ایجاد انگیزه سرمایهگذاری از سوی بخش خصوصی هم نقش بسیار کلیدی دارد و همین دلیل است که در دوران رکود سیاستگذاران به دنبال تحریک تقاضا هستند به امید آنکه مصرف را به سطحی برسانند که مشوق سرمایهگذاری است. متاسفانه این تنها چیزی است که از ان کینز به یاد میآید. چیز دیگری که تا حد زیادی فراموش شده است که اهمیت طبقه متوسط را در ایجاد تقاضاهای کافی برای تحریک رشد تشخیص داد. او استدلال کرد که توزیع بسیار نا برابر درآمد باعث کاهش تقاضا و در نتیجه کاهش رشد میشود. آنگونه که مطالعات نشان داده در جوامع برابر، ثروتمندان و قدر کافی برای پیشبرد اقتصاد مصرف نمیکنند. اغلب آنها بیشتر از طبقه متوسط اهل اندازند. این بدان معناست که وقتی درآمد برای اکثر مردم راکد یا رو به کاهش است، یا تورم روند افزایش قیمتها را تسریع کرده تقاضای کافی برای تشویق سرمایهگذاران مولد وجود ندارد مگر آنکه این تقاضا با بدهی تامین شود. و مصرف مبتنی بر بدهی همیشه دوام نمیآورد و در نهایت جریان اعتبار متوقف میشود. این پدیدهای است که اغلب در مدت یک بحران اقتصادی رخ میدهد و یا سطوح بالای بدهی مصرف کنندگان تشدید میشود. ممکن است سالها طول بکشد تا این رو کودهای عمیق بهبود پیدا کند و رشد در خلال این سالها، بیتردید راکد یا کند باقی خواهد ماند. درس حاصل از این یافتهها روشن است: برای تحریک رشد اقتصادی پایدار به طبقه متوسط نیاز است؛ طبقهای که توانایی مصرف دارد و برای انجام این کار باید شاهد افزایش درآمد خود باشد.
حامی اعتماد
جامعه شناسان نشان دادهاند که طبقه متوسط قوی، سطوح بالاتری از اعتماد را ایجاد میکند. وقتی در جامعه ای طبقه متوسط بزرگتر است افراد غریبه بیشتر تمایل دارند که در کسب و کار زندگی با یکدیگر همکاری کنند، مردم خوشبینترند و معتقدند که میتوانند شرایط زندگی خود را کنترل کنند علاوه بر این مردم احساس میکنند که سرنوشت مشابهی دارند و این، پیوندهای قوی اجتماعی ایجاد میکند. همانطور که الکسی دو توکویل (alexis de toocqueville) متفکر و فیلسوف سیاستمدار فرانسوی در اوایل دهه ۱۸۰۰ مشاهده کرد، به دلیل آنکه اغلب آمریکاییها از طبقه متوسط بودند و نه اشرافی که میتوانستند از دیگران بهرهکشی کنند، باید به اندازه کافی به یکدیگر اعتماد میکردند تا همراه هم، برای رسیدن به هدف مشترک همکاری کنند، مطالعات بسیاری از کشورها در طول زمان نشان داده جوامعی با طبقه متوسط قوی و سطوح پایین نابرابری سطح اعتماد بیشتری نسبت به غریبهها دارندو اعتماد و باور استوار است که همه ما در یک چیز با هم شریکیم: بخشی از یک «جامعه اخلاقی» هستیم. در این جامعه به شدت طبقاتی شده دشوار است که مردم را متقاعد کنید ثروتمندان و فقرا دارای ارزشهای مشترک هستند چه برسد به سرنوشت مشترک! همانگونه که جان استوارت میل گوید مزیت و منفعت اعتماد بشر به یکدیگر در هر شکاف و حفره زندگی انسان نفوذ میکند: اقتصاد شاید کوچکترین بخش آن باشد اما تأثیر بر آن هر قابل اندازهگیری است و احتمالاً تاثیر اعتماد بر رشد اقتصادی را غیر قابل محاسبه میدانست اما محققان مدرن به دنبال تعیین کمیت آن بودند. یک مطالعه در ایالات متحده درصد شهروندانی را که فکر میکردند «به اکثر مردم میتوان اعتماد کرد» اندازه کرد از حدود ۱۰ درصد در آرکانزاس تا بیش از 60 درصد در نیوهمشایر و سپس به تجزیه و تحلیل رشد اقتصادی پرداخت. این مطالعه نشان داد که در مدت ۵ سال افزایش، ۱۰ درصد اعتماد نرخ رشد تولید ناخالص داخلی را 5/0 درصد افزایش میدهد. از سویی دیگر اعتماد هزینههای مبادله را کاهش میدهد زیرا زمان و منابع کمتری صرف بررسی نظارت میشود. افرادی که اعتماد میکنند دنیا را پر از فرصت میبینند. با سطوح بالاتری از اعتماد، به احتمال بیشتر نوآوریها گل میکنند، مردم به تجارت و فناوریهای جدید رو میآورند و به طور کلی ریسکهای درست از نظر اقتصادی را میپذیرند. درس این یافته نیز صریح است. جامعه برای رشد، نوآوری و پیشرفت به طبقه متوسط نیاز دارد. طبقهای که اعتماد میکند، مشارکت میکند و اهل ریسک است. پیشران حکمرانی خوب
متفکران بسیاری از ارسطو گرفته تا جیمز مدیسون و دانشمندان علوم سیاسی تاکید میکنند که طبقه متوسط قوی با کمک به اطمینان از اینکه دولت دارد به خوبی کار میکند، افزایش مشارکت شهروندان، به حداقل رساندن درگیریهای جناحی و ترویج سیاستها به نفع کل جامعه میتواند سبب بهبود حکمرانی شود. در مقابل نابرابری اقتصادی و طبقه متوسط ضعیف، نظام سیاسی را نامتعادل میکند و مشارکت سیاسی اقشار غیر ثروتمند، رایدهی به مباحثه و علاقه به سیاست عمومی را به شدت کاهش میدهد. در سال ۲۰۰۸ مطالعه فردریک سولت دانشمند سیاسی در کشورهای پیشرفته نشان داد که افزایش نابرابری از میزان کم به میزان زیاد، مباحثات سیاسی را تا ۱۲ درصد و رایدهی را تا ۱۳ درصد کاهش میدهد. از آنجا که حتی در جوامع نسبتاً برابر افراد ثروتمند کمتر از آنهایی که منابع اقتصادی بیشتری دارند در سیاست شرکت میکنند، جامعه نابرابر و طبقه متوسط ضعیف تاثیر بر سیاست میگذارد ضعف و کنارهگیری طبقه متوسط از زندگی و همین تنها سیاست انتخاباتی و سیاستهای عمیقی بر سیاست میگذارد. ضعف و کنارهگیری طبقه متوسط از زندگی عمومی تنها سیاستهای عمومی را تغییر نمیدهد؛ سبب کاهش جدی در کارآمدی دولت هم میشود. از بررسیها نشان میدهد کیفیت و کارآیی سازمانها و خدمات دولتی به دلیل نابرابری اقتصادی و طبقه متوسط ضعیف به میزان قابل توجهی کاهش پیدا کرده است. در مقالهای که در سال ۲۰۰۷ در مجله The Review Of Economic And Statistic منتشر شد به نامهای آلبرتو چانگ و مارک گرادشتاین الگویی نظری ارائه کردند که رابطه بین نابرابری و حکمرانی را توضیح میداد. سپس به طور تجربی آن را آزمایش کردند و دریافتند که نابرابری اقتصادی تاثیرات نامطلوبی بر کیفیت بروکراسی، ثبات دولت و پاسخگویی دموکراتیک دارد. بعلاوه، بدون یک طبقه متوسط قوی، فساد واقعی در دولت نیز شدت میگیرد. به اختصار، یک طبقه متوسط ضعیف و عملکرد نهادهای حاکمیتی را سست و ناکارآمد میکند، به طوری که بروکراسی دیگر در خدمت شهروندان نخواهد بود. نکته دیگری که اغلب مغفول واقع میشود آن است که این تغییرات در حکمرانی بر رشد تاثیر میگذارد. مشارکت فعال ثروتمندان با قدرت نامتناسب آنها برای دستکاری سیاستهای عمومی به دلخواه و نفع خود از طریق لابی، پرداخت هزینههای انتخاباتی و سایر ابزارهای نفوذ بیتردید باعث هدر رفتن پول مالیات دهندگان میشود. پول دولت نه تنها در زمانی که ثروتمندان به دنبال رانت هستند معافیتهای مالیاتی، انحصارا در مجوزها، حقوق استخراج و ثبت و .... به اشتباه خرج میشود، بلکه در زمانی که ثروتمندان سیاستگذاری را از سیاستهای کارآمدتر دور میکنند همه هدر میرود. یک حکمرانی آیندهنگر و کارآمد که ناشی از وجود و ثبات و طبقه متوسط قوی از شرایط مساعدی برای رشد ایجاد میکند در حالیکه سیاستهای مسرفانه فاسد و ناعادلانه موانع مهم به شمار میروند. طبقه متوسط قوی کمک میکند تا عملکرد درست و منطقی دولت تضمین شود و شرایط مساعدی برای رونق اقتصاد به وجود آید.
مولتی ویتامین اقتصاد آزاد
عضویت در طبقه متوسط در جامعهای که طبقه متوسط بزرگی دارد جایی که اکثر مردم از منابع مالی به ثبات کافی برخوردارند اما این منابع برای داشتن یک زندگی مرفه کافی نیست نگرشها و رفتارهای را پرورش میدهد که برای ساختن یک نظام مبتنی بر بازار آزاد سالم ضروری است. والدین طبقات متوسط فرزندان خود را به گونهای تربیت میکنند که برای کار و تحصیل ارزش قائل شوند زیرا میدانند که فرزندانشان برای درآمد بیشتر به کار وابسته هستند و نه سرمایه. آنها این اصل را به فرزندان خود منتقل میکنند که اگر درون سیستم سخت کار کنید و قواعد را هم رعایت کنید جلو میافتید. آنها صبر و شکیبایی لازم برای ادامه تحصیل، اشتغال یا کارآفرینی را به کودکان منتقل میکنند و از ابزارهای اقتصادی لازم برای حفظ این شکیبایی و برنامهریزی در طولانی مدت و خوردارند. برخی از این رفتارها، دستاوردها و نگرشهایی که باعث رشد میشود مستقیماً از محیط طبقه متوسط نشأت میگیرد در مقابل، این روند مثبت با سطوح بالای نابرابری اقتصادی خنثی میشود. برای مثال دیوید کالاهان در کتاب فرهنگ تقلب(The Cheating Culture توضیح میدهد افزایش جرایم و سوءرفتارهای یقه سفیدهای دنیای کسب و کار چگونه از نابرابری اقتصادی نشات میگیرد) تاکید میکند که نابرابری، هنجارهای اجتماعی را از بین برده و تقلب را پاداش همراه کرده است از سوی دیگر، دانشآموزانی چه از طبقه فقیر و چه متوسط که به مدارسی میروندکه اکثریت آنها از طبقه متوسط هستند نتایج تحصیلی بهتری میگیرند. آنها در آزمونها نمرات بهتری کسب میکنند، دبیرستان و دانشگاه را با نمرات بهتر به پایان رسانند و مشاغل موفقتری دارند. محققان نشان دادند که این فقط به دلیل دخالت مستقیم والدین طبقه متوسط نیست بلکه به دلیل است که بچههای طبقه متوسط نگرش مثبتی نسبت به موفقیت دارند و در رفتارهای سازنده مانند حضور منظم در کلاس انجام تکالیف شرکت میکنند. در نهایت محققان میگویند افرادی که در طبقه متوسط بزرگ شدهاند بسیار بیشتر احتمال دارد که کارآفرین شوند. یک گزارش از بنیاد کافمن نشان میدهد که ۷۲ درصد از کارآفرینان از پس زمینههای طبقه متوسط هستند. سادهتر بگوییم، طبقه متوسط سالم پیش شرط لازم برای پیشبرد یک اقتصاد آزاد سالم و رو به رشد است دو توکویل از طبقه متوسط به عنوان نقطه تعادل بخش جامعه یاد میکند و وجود آن را موجب ثبات در جامعه میداند فراتر از بلایی که نحیف شدن طبقه متوسط بر سر رشد اقتصادی و حکمرانی میآورند، به نظر میرسد این نقطه تعادل دارد از دست میرود. تقویت طبقه میانی، به معنای چیرگی آن در معادلات سیاسی و اجتماعی جامعه نیست؛ رویکردی حیاتی است که به ثبات جامعه کمک میکند. این واقعیت مهمی است که سیاستمداران ما از آن غافل ماندهاند.
همه مطالب بالا درست اما به گمانتان کسی از مسئولان و مدیران و حاکمان کشورمون رو میتونیم پیدا کنین که ذره ای از این مطالب رو حتی برای یکبار هم که شده بخونن و راجع به اون فکر کنند و به اون عمل کنند؟؟؟ سالهاست اسیر سوء تفاهم علامه هایی شدیم که خودشون هم نمیدونن چجوری از اوضاعی که برای مردم ایران بوجود آوردند میشه خلاص شد.