بخشهایی از مصاحبه را می خوانید:
حزب کارگزاران سازندگی پیشنیهای طولانی دارد اما شما دومین دبیرکل حزب محسوب میشوید. چه شد و چه ضرورتهایی وجود داشت که اعضای شورای مرکزی شما را به جای آقای کرباسچی انتخاب کردند؟
حزب کارگزاران تاکنون دو مرحله را پشت سر گذاشته است و اکنون وارد مرحله سوم خود میشود. مرحله اول از سال74، یعنی زمان تأسیس تا سال92 بود که اعضا به نسبت مرحله دوم محدود بودند؛ در مرحله دوم یعنی از سال92 تاکنون سعی شد گسترش سازمانی داشته باشیم و نیروهای جدید و جوان زیادی را جذب کردیم. اکنون هم حزب دومین دبیرکل خود را تعیین کرده است و وارد مرحله جدیدی شدهایم. ما درپی تجدید ساختار حزب هستیم و میخواهیم حزب را از نظر کیفی و کمی با روشهای دموکراتیک و مورد قبول بدنه حزب گسترش دهیم تا حزب آماده انجام خدمات بزرگی به ایران شود.
آقای کرباسچی برای مدت طولانی 25 سال کارگزاران را هم در مرحله اول و هم در مرحله دوم به خوبی مدیریت کرد و توانست اصالتهای حزب را حفظ کند، اما در این مقطع دیگر آمادگی دبیرکلشدن را نداشت و ترجیح اعضای شورای مرکزی هم بهوجودآمدن تغییر در حزب بود. البته این تغییر مطلوب من نبود؛ زیرا من و آقای کرباسچی با هم حزب را اداره میکردیم و شخصا تمایل داشتیم تغییر بیشتری به وجود آید، اما به هر حال توافق در شورای مرکزی این بود که من عهدهدار مسئولیت دبیرکلی شوم .
یعنی بهنوعی شاهد تفاوتی محسوس میان کارگزارانِ کرباسچی و کارگزارانِ مرعشی نخواهیم بود و شما هم ادامهدهنده همان سیاستهای قبلی هستید؟
حتما تغییر محسوس خواهد بود، اما نه بهخاطر من و آقای کرباسچی، بلکه به دلیل تغییر زمانه و اقتضائات سیاسی که ما را به سمت تغییر میبرد. واقعیت این است که دیگر نمیشود مانند گذشته ادامه مسیر داد؛ زیرا مطالبات عمومی در حوزه سیاست تفاوت یافته است.
مهمترین نقدهایی که خودتان به روند گذشته کارگزاران دارید چیست که ضرورت بهوجودآمدن این تغییر را ایجاد کرده است؟
شاید دلیلی نداشت که یک نفر 25 سال دبیرکل حزب باقی بماند. خود آقای کرباسچی هم همین نظر را دارد. زمانی اعضای شورای مرکزی به دبیرکلشدن آقای کرباسچی رأی دادند که او در زندان بود و درواقع در غیاب او این تصمیم گرفته شد. آقای کرباسچی هم در دورههای مختلف اصرار داشت که باید دبیرکلی جدید تعیین شود، اما همواره شورای مرکزی او را انتخاب میکرد. من باور دارم لزوما داشتن مسئولیت در حزب به معنای ادامه کار حزبی نیست و من میخواهم از تمام شخصیتهایی که زمانی در شورای مرکزی بودند و دیگر در حزب حضور ندارند، دعوت به همکاری مجدد کنم و از آنها در اتاقهای فکر حزب استفاده کنم. نباید تصور کنیم مثلا منِ مرعشی اگر بعد از این دبیرکل نباشم، باید از حزب بیرون بروم یا دیگر فعالیت مؤثری نداشته باشم. ما باید چرخش مسئولیت میان نخبگان را در حزب تمرین کنیم. اگر میگوییم مسئولان نباید برای مدتی طولانی در مسئولیتی باقی بمانند، اول از همه خودمان و در قالب فعالیت حزبی باید در مقام عمل باور به این نظر را نشان دهیم. من هم سعی میکنم برای مدتی طولانی دبیرکل نباشم و گرچه با قدرت حزب را مدیریت میکنم، اما در اولین فرصت سعی میکنم نیروهایی جوان این مسئولیت را بر عهده بگیرند.
اخیرا خانم فرزانه ترکان، از اعضای کارگزاران، اعلام کرد که علاوه بر خودش، افراد دیگری مانند آقای طاهرنژاد از ادامه عضویت در کارگزاران استعفا دادهاند که البته معلوم شد بهجز خود خانم ترکان، افراد مستعفی از شورای مرکزی استعفا دادهاند نه از حزب. بههرحال این استعفاها در هر سطحی که بوده باشد، بعد از انتخابات در حزب کارگزاران وجود داشته است. آیا همه این استعفاها صرفا برای باور به جوانگرایی بوده یا اختلافات ماهوی هم وجود داشته است؟
کارگزاران حزبی است که به مشارکت در انتخابات تا جایی که قدرت انتخاب داشته باشد، مقید است. ما مثل بعضی از دوستان اصلاحطلب نیستیم که میگویند اگر تصور کنیم مردم در انتخابات شرکت نمیکنند، در شرکتنکردن در انتخابات با مردم همراه میشویم؛ ما باور داریم که سیاسیها باید به مردم راهنمایی درست بدهند و پیشگام باشند. ما باید فضای سیاسی در جامعه را بسازیم، نه آنکه تابع فضای عمومی باشیم. در کارگزاران اختلافی بر سر اصل مشارکت در انتخابات وجود نداشت و شاید به نوعی در شیوه بیان موضوع و ادبیاتی که با جامعه با آن سخن گفتیم، اختلافاتی دیده شد. درون کارگزاران اختلافنظرهایی بود و این را انکار نمیکنم، اما بر سر اصل مشارکت در انتخابات نبود. مثلا برخی این نگاه را داشتند که کارگزاران باید خود را از اصلاحطلبان جدا کند و این نظر بهعنوان یک سیاست از سوی برخی مطرح میشد، اما عمومیت نداشت. اکثر اعضای حزب به دو موضوع خود را مقید میدانستند؛ نخست آنکه باید حزب را گسترش دهیم و حزب بتواند سخنگو و نماینده طبقه متوسط و گروههای پرنفوذ جامعه باشد و دوم آنکه جلوی تکقطبیشدن را بگیریم. این موضوع بسیار مهم است و حتی کارگزاران در بدو تأسیسش برای جلوگیری از همین مخاطره تشکیل شد. ما برای مقابله با تکصدایی اگر لازم باشد ائتلاف هم میکنیم؛ ائتلافی بر اساس حداقلهای مشترکمان. اما انکار هم نمیکنیم که در جبهه اصلاحات نیروهایی هستند که باور دارند در شرایط کنونی نباید در انتخابات شرکت کرد که ما با این نگاه مخالفیم. واقعیت این است که اختلافنظر در جبهه اصلاحات وجود دارد؛ زیرا به زمین سخت خوردهایم. در هر امری ازجمله سیاست وقتی به زمین سخت بخوریم، برخی غر میزنند، اما غرزدن که راهحل نیست؛ همه باید بکوشیم که زمین سخت این روزهای سیاست ایران را بشکنیم و باز هم راهی برای اصلاح امور باز کنیم. سیاست حزب کارگزاران این است و اعضای کارگزاران هم هنوز به راه روشن اصلاح امیدوارند.
همانطور که در سخنانتان گفتید، یکی از بحثهایی که مطرح میشود، نوع نگاه کارگزاران به انتخابات است. حزب کارگزاران نشان داده تحت هر شرایطی پای انتخابات ایستاده است؛ البته باور به انتخابات در نگاه آقای خاتمی هم همیشه جاری بوده و شاید بتوان گفت تکیه بر انتخابات مانیفست آقای خاتمی است و ایشان همواره یگانه راه اصلاح امور را انتخابات معرفی کردهاند، اما اگر مشخصا و بهصورت موردی بخواهیم چند انتخابات اخیر یعنی انتخابات مجلس یازدهم در سال 98 و دو انتخابات ریاستجمهوری و شوراها را در سال 1400 بررسی کنیم، میبینیم که کارگزاران در شرایطی بر مشارکت در انتخابات تأکید و اصرار میکند که هیچ نیروی سرشناسی در عرصه رقابت باقی نمانده است و تمام چهرههای سرشناس با ردصلاحیت شورای نگهبان مواجه شدهاند. در این وضعیت این پرسش مطرح شد که چرا کارگزاران در شرایطی که همه میدانند مردم به نیروهای ناشناس و غیرمؤثر رأی نمیدهند یا به فرض اگر آنها رأی هم بیاورند، نمیتوانند منشأ اثر باشند، به این میزان بر حضور در انتخابات اصرار میکند؟ اینجا بود که یک افتراق عمیق میان حزب کارگزاران سازندگی با برخی احزاب مهم اصلاحطلب پدید آمد.
نظارت استصوابی شورای نگهبان امر حادثی نیست که ما ناگهان با آن مواجه شده باشیم. نظارت استصوابی از انتخابات مجلس چهارم اِعمال شد و به یاد داریم که 25 نماینده مجلس سوم بدون هیچ حکم قضائی و صرفا به دلایل سیاسی ردصلاحیت شدند، اما همزمان فراموش نکنیم که با وجود همین شورای نگهبان، در مجلس پنجم نیروهای مهمی تأییدصلاحیت شدند. ما در آن دوره مجلس توانستیم یک فراکسیون قوی 120نفره داشته باشیم. در ادامه هم آقای خاتمی در انتخابات ریاستجمهوری سال 76 تأییدصلاحیت شد و در همین نظام سیاسی و با وجود همین سازوکار نظارتی ما انتخابات را با اختلاف 13 میلیون رأی پیروز شدیم. باز هم دیدیم که در مجلس ششم چه تعداد نیروهای اصلاحطلب تأییدصلاحیت شدند و مجلسی کاملا اصلاحطلب تشکیل شد.
اینکه در مجموع چه اتفاقاتی رخ داد و چه اشتباهاتی کردیم که از آن فضا به شرایطی رسیدهایم که در مجلس یازدهم حتی یک فراکسیون پنجنفره هم نداریم، جای تأمل است و نیاز به آسیبشناسی دارد. نمیشود بهراحتی چشم بر همه واقعیتها ببندیم و اشتباههای جناح خود را نادیده بگیرم و بگویم علت صرفا نظارت استصوابی شورای نگهبان بوده است. شورای نگهبان حتما تابع سیاستهای بالادستی خودش است؛ سیاستهایی که منجر به حذف اصلاحطلبان و حتی حذف اصولگرایان معقول شده و میزان مشارکت در انتخابات را هم به زیر 40 درصد در کشور و 15 درصد در تهران رسانده است. حتما این سیاستها غلط است و به نفع ایران، مردم و جمهوری اسلامی نیست. نباید در نظامی که تنها سرمایهاش مردم هستند، شرایطی به وجود میآمد که مشارکت کمتر از 40 درصد میشد. بسته سیاستیای که عرضه شد، با منافع ملی در تضاد است، اما ما اصلاحطلبان در برابر این سیاست باید چه میکردیم؟ آیا ما هم باید با عدم مشارکت در انتخابات با تدوینکنندگان چنین سیاستی همراهی میکردیم یا باید با آن مقابله میکردیم و میکوشیدیم بازی را برهم بزنیم؟
باز هم به گذشته برمیگردم؛ مگر در سال 92 مرحوم هاشمی بهعنوان یکی از استوانههای انقلاب و بهعنوان نزدیکترین فرد به مرحوم امام و صمیمیترین دوست و یار رهبری، ردصلاحیت نشد؟ آیا ردصلاحیت آقای هاشمی هزینهاش برای کشور و جناح ما بیشتر بود یا ردصلاحیت آقایان جهانگیری، پزشکیان و لاریجانی؟ در پی ردصلاحیت آقای هاشمی قرار نبود آقای روحانی رئیسجمهور شود، بلکه میخواستند آقای جلیلی روانه پاستور شود، اما ما سیاسیها در جبهه اصلاحات با تصمیم مهمی که گرفتیم و با درخواست از مردم برای حضور در انتخابات با سیاست تکقطبیکردن کشور مقابله و آقای روحانی را رئیسجمهور کردیم. همین سیاست را در انتخابات مجلس دهم ادامه دادیم و با هدایت درست مردم باعث شدیم شرایطی که اکنون در مجلس میبینیم در سال 94 به وجود نیاید. قرار بود 180 نیروی پایداری به مجلس دهم وارد شوند که ما با تصمیم بهنگامی که گرفتم این عدد را به 60 رساندیم. در انتخابات سال 96 هم اصلاحطلبان توانستند شهرهای بزرگ مانند تهران، مشهد، اصفهان، تبریز و... را به دست آورند.
من متحیرم جناحی که در سه انتخابات مهم موفقیتهای چشمگیری به دست آورده و اوج گرفته بود، چرا در انتخابات سال 98 زانوی غم بغل گرفت؟ این پرسش را دوستانی پاسخ دهند که میگفتند انتخابات مهم نیست. چرا انتخابات مهم نبود؟ ما سال 92، 94 و 96 در چند انتخابات پیروز شدیم. در انتخابات مجلس در سال 94 کف رأی ما در تهران با سقف رأی اصولگرایان 40 هزار رأی فاصله داشت و آقای هاشمزایی 40 هزار رأی بیش از آقای حدادعادل آورد یا در سال 96 آخرین نفر از لیست شورای شهر تهرانِ اصلاحطلبان 400 هزار رأی بالاتر از آقای چمران داشت. ببینید که چقدر منحنی خوب پیش میرفت، اما در سال 98 با خودزنی و بیاهمیت جلوهدادن انتخابات کار را به جایی رساندیم که مجلس را دودستی واگذار کردیم. من ضمن آنکه باور دارم کسانی با ردصلاحیتهای گسترده به مردم و جمهوری اسلامی آسیب میزنند و هم اصلاحطلبان و هم اصولگرایان را کنار میگذارند تا راه برای نیروهایی ناشناس که اصلا ماهیتشان معلوم نیست باز شود، اما معتقدم باید از کوچکترین روزنهای که در سیاست وجود دارد، استفاده کنیم تا مانع تحقق چنین سیاستی شویم. کارگزاران از سال 74 تا 1400؛ یعنی در طول عمر 26سالهاش همواره تلاش کرده است با همراهی بزرگان میانهرو مانع یکدستشدن حاکمیت شود، اما متأسفانه با شیوهای که برخی دوستان اصلاحطلبمان در پیش گرفتند، اکنون میبینیم دولت و مجلسی شکل گرفته که عاری از تجربه 40ساله جمهوری اسلامی است.
آقای کرباسچی در سال 98 در گفتوگویی با روزنامه «سازندگی» درباره جایگاه آقای خاتمی در جبهه اصلاحات گفته بود که جریان اصلاحات به معنای واقعی رهبر نداشته و ندارد و رهبری این نیست که فقط به صورت نمادین بگوییم آقای خاتمی رهبر تشکیلاتی اصلاحات است. او یک بار دیگر همین مواضع را در گفتوگویی با روزنامه «جهان صنعت» تکرار کرد. البته بعد از این سخنان خود شما گفتید که منظور آقای کرباسچی جایگاه حقوقی رهبری اصلاحات نه لزوما شخص آقای خاتمی بود اما به هر حال عموم جامعه آقای خاتمی را لیدر جریان اصلاحات میشناسند و این مسئله قابل کتمان نیست. با این وصف به نظر میرسد که موضع آقای کرباسچی درباره آقای خاتمی مشخص باشد اما شما بهعنوان دبیرکل جدید کارگزاران درباره جایگاه آقای خاتمی در جبهه اصلاحات چگونه فکر میکنید؟
به هر حال کشور ما سرمایههای انسانی زیادی دارد که هزینه زیادی برای پرورش آنها از سوی مردم پرداخت شده است. اصلا نباید تصور کنیم که دیگر به این شخصیتها نیازی نیست. حتما آقای خاتمی سرمایه بزرگی برای کشور است و جزء سیاستمداران خوشنام و خوشسابقه است و هر کسی به ایشان دسترسی دارد باید از اندیشههایش استفاده کند. ما در حزب کارگزاران سازندگی در عین حال که به آقای خاتمی و همفکران ایشان در جبهه اصلاحات احترام میگذاریم اما اصالتهای خود را هم داریم. امروز ما علاقهمندیم که آنقدر حزب را قوی کنیم که روزگاری حزب کارگزاران بهتنهایی بتواند دولت تشکیل دهد یا به تنهایی بتواند مجلس را اداره کند اما قبل از رسیدن به این نقطه و قبل از اینکه یک حزب بتواند حرف اصلی را در کشور بزند، نیازمند وحدت جبههای هستیم. اکنون نمیتوان گفت که یک حزب به تنهایی میتواند جامعه را تحت تأثیر قرار دهد اما هنوز جبهههای سیاسی تأثیرگذارند. جبهه اصلاحات در مقطع کنونی دو مشکل مهم دارد؛ نخست آنکه حاکمیت جبهه اصلاحات را به رسمیت نمیشناسد و نمیگذارد وارد عرصه رقابت شود که باید برای حل این مشکل راهحلی پیدا کنیم و دومین مشکل آن است که سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان از صندوق رأی ناامید شدهاند که باید یک بار دیگر حامیان اصلاحات را متحد کنیم. مردم ناامید از انتخابات نگاههای مختلفی دارند؛ عدهای میگویند اصلا چه فایدهای دارد، یک عده دیگر میگویند شما را که رد صلاحیت میکنند، برخی چنین میگویند که اگر به دولت یا مجلس بروید، اجازه نمیدهند کار کنید و عدهای نیز باور دارند اگر کارها به دست خودشان بیفتد، وضعیت بهتر میشود. حالا در این شرایط باید بکوشیم که اولا انسجام درونی خوبی میان احزاب اصلاحطلب به وجود بیاوریم و ثانیا بتوانیم یک بار دیگر سرمایه اجتماعیمان را متحد کنیم.
فراتر از اصولگرایی و اصلاحطلبی به نظر میرسد که با نسل تازهای از سیاسیها هم مواجهیم که نهتنها اصلاحطلبان قبول ندارند، حتی از اصولگرایان سنتی نیز رد شدهاند و خود را انقلابیتر از همه میدانند. به نظر شما اکنون رقیب اصلاحطلبان، اصولگرایان هستند یا این نیروهای مدعی؟
اکنون سه جناح سیاسی در کشور وجود دارد؛ اصلاحطلبان، اصولگرایان و انقلابیها که اصلاحطلبان و اصولگرایان در حاشیهاند و همانقدر که آقای ناطقنوری در حاکمیت جای دارد، آقای خاتمی هم حضور دارد یا همان میزانی که آقای باهنر در سیاست رسمی دیده میشود، من هم حاضر هستم. اکنون عرصه برای نیروهایی که خود را انقلابی معرفی میکنند باز است که اینها چند خصوصیت دارند؛ یکی اینکه حکمرانی را در قالب شخصیتهای کاریزماتیک تعریف میکنند، دوم اسلام، آن هم با قرائتی خاص را بهعنوان ایدئولوژی خود در نظر گرفتهاند و سوم مردم را تابع میدانند و باور دارند مردم در محدودهای که حکمرانها صلاح میدانند، حق انتخاب دارند. ما در برابر آنها جدی هستیم و میگوییم حکمرانها باید در قبال مردم پاسخگو باشند و باید منافع ملی در سیاستورزی لحاظ شود و مردم هم امت تابع نیستند، بلکه صاحبان کشور و جمهوری اسلامی هستند و اختیارشان در انتخابات محدود نیست و باید در انتخابات آزاد نمایندگان خود را انتخاب کنند. تصور میکنم در آینده شاهد رقابت این دو تفکر باشیم، جایی که اصلاحطلبان و اصولگرایان به هم نزدیک میشوند و در برابر این طیف نوانقلابی میایستند.
دیدگاه تان را بنویسید