اذان صبح بیدار شدم. بعد از نماز، براى کوهنوردى رفتیم؛ حدود هفت ساعت طول کشید. فوقالعاده خسته شدم. از طریق کُلَکچال به طرف توچال رفتیم که پس از عبور از ارتفاعات، به جاى رفتن به توچال به طرف شیرپلا فرود آمدیم. در کنار چشمهاى در رودخانه پیازچال، استراحتکردیم وکمى خوابیدم. در مسیر فرود، ماهیچه ساق پاى راستم به شدت گرفت، ولى با مالش زود باز شد. آبشارهاى جالبى دارد. در محل شیرپلا توقف کردیم. دوکارگر افغانى و سنندجى، آنجا براى صبحانه نان تهیهکردند و انعام همگرفتند. ساختمان و رستوران خوبى دارد. به سوى ایستگاه پنج تلهکابین حرکت کردیم که خسته شدم و در آخر ارتفاع، در هر 30 متر فاصله، توقف مىکردم. آفتاب هم اذیت مىکرد. ساعت یک بعد از ظهر به ایستگاه رسیدیم و با ماشینها به سوى شهر و خانه آمدیم. در اثر خستگى مفرط، ناهار نخوردم و خوابیدم.
بعد از استراحت و استحمام و بعد از ظهر، سه روز خاطرات را نوشتم. اخبار را روى کامپیوتر دیدم. کارها را آوردند، انجام دادم. یاسر آمد؛ براى چاپ خاطرات سال 1360 مذاکره شد. مسئولیت چاپ و توزیع را بهعهده گرفته و پیشنهادهاى خوبى داد. عفت و فاطى از اسپانیا تلفن کردند. از سفرشان راضیاند.
آقاى خاتمى، [رییسجمهور]، تلفنیگفت، وضع دادگاهاى تجدیدنظر و جزوه جدید آیتالله منتظرى دربارة ولایتفقیه را مىفرستد. قبلاً هم گفته بودکه نامهاى توسط آقاى منتظرى تهیه شده که به گونهاى، بعضى از حرفهاى تُند خود را پس بگیرد؛ براى حل مشکل، ولى چون در نامه شرط اعلمیت رهبر و نیز نقش سایر مراجع و نیز تأکید بر ناظر بودن رهبر آمده، نقض غرض است. شب جزوه رسید؛ همان نکات را هم دارد. گویا همان نامه تکمیل شده است.
محسن و اعضاى خانوادهاش آمدند. شام آوردند. احسان، فرزندکوچک محسن، تازگى راه افتاده و شیرینکارىهاى زیادى داشت.
دیدگاه تان را بنویسید