حوادث دی 96 و آبان 98 اصلاحطلبان را در وضعیت ناسیاست قرار داد. آنان با ظاهرِ این حوادث چندان مشکلی نداشتند، آنچه اصلاحطلبان را به فضای ناسیاست عقب میراند، محتوای این حوادث بود. محتوایی که با استراتژیشان همخوانی نداشت و ازاینرو در بزنگاه بهوجودآمده امکانِ مشارکت و صدای مردم شدن را پیدا نکردند.
اگر آنان در موقعیت امروز خود بودند، یعنی در رابطهای تعریفشده با قدرت قرار داشتند، شاید میتوانستند صدای مردم را به آنان بازگردانند و از رادیکالیزهشدن عامدانه این وقایع جلوگیری کنند؛ اما موقعیت ناسیاست توانِ این کار را از آنان ربود.
در هیچ دورهای در طول تاریخِ نهچندان طولانی انقلاب اسلامی، اصلاحطلبان اینگونه در موقعیت ناسیاست قرار نداشتند و حالا بخت به آنان روی آورده است. بهتعبیر ماکیاولی، «انسانها میتوانند اقبال را در اولویت دوم قرار دهند اما نمیتوانند با آن مخالفت ورزند، میتوانند سبدِ اقبال را به شکلی که میخواهند ببافند اما نمیتوانند آن را بشکنند، انسانها بهراستی هرگز نباید از اقبال قطع امید کنند، زیرا پایانش را نمیدانند، چراکه اقبال به روشهای ناشناخته و غیرمستقیم پیش میرود. آنها همیشه ناچارند امیدوار باشند و چون امیدوارند چه در خوشاقبالی چه در مشقت میتوانند تواناییهایشان را کشف کنند».
این اقبال (بخت) را شورای نگهبان در اختیار اصلاحطلبان قرار داده است، فرصتی برای صدای مردمشدن یا صدای مردم را به خودشان بازگرداندن. اصلاحطلبان در موقعیتی دوسر بُرد ایستادهاند؛ از سویی در قدرتاند و احزاب و افراد همسو با آنان میتوانند در رقابتهای انتخاباتی شرکت کنند تا زمینه حذفشان از قدرت را به حداقل برسانند، از سوی دیگر چون مشارکتی جبههای ندارند، طیفهای بسیاری از آنان بعد از این میتوانند صدای مطالبات مردم باشند.
این اقبال باید با «ویرتو» یعنی با قدرت فرماندهی گره بخورد؛ فرماندهیِ باتدبیر و قاطع. در میان اصلاحطلبان هنوز چهرههای انقلابی وجود دارند که از کاریزمای لازم برای هژمونیکساختن جریان اصلاحطلبی برخوردارند و قادرند بهجای تأمل از بالا به بزنگاههای سیاسی، خودشان را در متن بزنگاه قرار بدهند. در این وضعیت است که اصلاحطلبان میتوانند در موقعیتِ «واقعیت مؤثر امور» قرار گیرند. «واقعیتهای مؤثر امور»، همان واقعیتهایی است که در متن بزنگاههای سیاسی و در جایی که مردم خلق شدهاند، پدیدار میشوند.
لازمه سیاست، احیای سرشتِ جانبدارانه آن است. تقابلِ اصلاحطلب و اصولگرا منسوخ شده است و با برآمدنِ دولت روحانی و اصلاحطلبِ میانه و اصولگرای میانه، سیاست، شکلی فنسالارانه به خود گرفت که با ایدههایی همچون نُرمالسازیِ سعید حجاریان تئوریزه شد. از قضا آنچه اصلاحطلبان باید از آن پرهیز کنند همین نگاهِ فنسالارانه به سیاست است؛ نگاهی که توان خود را بهدلیل آنکه از هیچ پشتوانه مردمی برخوردار نیست، از دست داده است.
همین نگاهِ فنسالارانه به سیاست، سرآغاز فرایندِ نارضایتی از نهادهای دموکراتیک است که موجب امتناع از رأیدادن برخی مردم شده است. این تنها دورهای است که بخت آن وجود دارد تا اصلاحطلبان نمایندگان کمتری در مجلس داشته باشند و مسئولیتهای انجامنشده کمتری بر دوششان سنگینی کند.
نمایندگانی که از سوی اصلاحطلبان وارد مجلس میشوند، پیش از هر چیز سربازان زمان صلح هستند تا از حذفِ حداکثری جلوگیری کنند و در سایه این فرصتِ بهوجودآمده، اصلاحطلبان بتوانند استراتژی سیاستهای جانبدارانه را احیا کنند.
سیاستی که بر مدار جانبداری از مردم شکل میگیرد، نه براساس تکنیکهای ماندگاری در قدرت. برای گریز از تکنیکهای ماندگاری در قدرت باید به زیربنا اندیشید.
حال آنکه بخش عمدهای از سیاستورزی اصلاحطلبان معطوف به روبنا بوده است و مشارکت در دستگاههای دولت. همان روبنا که کارکردی جز منقادسازی ندارد. اینک بیش از هر چیز باید به تغییر زیربنا اندیشید. به تعبیر مارکس «اگر در یک نظام اجتماعی همزمان با تولید، شرایطِ تولید نیز بازتولید نشود، آن نظام اجتماعی یک سال هم دوام نخواهد آورد. پس شرایط نهایی تولید همانا بازتولید شرایط تولید است».
این همان شرایطی است که اصلاحطلبان بهدلیل پذیرشِ مناسبات زیربنایی همواره در کارِ بازتولید آن بودهاند. این راهبرد در دولت روحانی که ادامه سیاستهای اقتصادی احمدینژاد بود، به اوج خود رسید. با این تبصره که همه اصلاحطلبان تمام و کمال حامی سیاستهای اقتصادی روحانی نبودهاند. مواجهه آنان با دولت هاشمی بر سر اختلافات اقتصادی، تجربهای تاریخی است که به دست فراموشی سپردهاند. بدیهی است کسی انتظار سیاستهای چپگرایانه از اصلاحطلبان ندارد؛ اما آنان چهرههای مؤثر و مقبولی همچون محمد خاتمی را دارند که بهنوعی استراتژی اقتصاد لیبرالی عدالتطلبانه را دنبال میکند و نخستوزیر دوره جنگ را که بیش از هرکسی مخالف اقتصاد نئولیبرال بوده است.
سرمایه واقعی اصلاحطلبان در همین نگرشهای اقتصادی است که در بازیهای فنسالارانه قدرت (روبنا) به کار گرفته نشده است. اینک هرگونه قطبسازی با نهاد رسمی همچون نقدهای تند و تیز علیه شورای نگهبان و اصولگرایان تُهی از سیاست استراتژی آیندهنگر است و ادامه بازی روبنا است و مشارکت در دستگاههای دولت.
وانگهی اصولگرایان که به مجلس راه خواهند یافت بیش از هر کاری باید برای اثبات خود بهعنوان نماینده مردم تلاش کنند، کاری که بعید است با موفقیت قرین باشد. برخی بر این باورند که نمایندگانِ راهیافته به مجلس چندان سودای نمایندگی نخواهند داشت. آنان بیش از هر چیز برنامههای کلان نهادهای رسمی را عملیاتی خواهند کرد. این برداشت چندان غیرواقعبینانه نیست. کارنامه قالیباف، یکی از مؤثرترین چهرههای اصولگرا چیزی غیر از این را نشان نمیدهد. او چنان در این «کارویژه» تنیده شده است که حتی از جریان نواصولگراییِ او استقبال نشد. باید عقبنشینی کرد و میدان را برای پیشروی اصولگرایان بازگذاشت. این مانیفست باخت است برای بهدستآوردن پیروزیهای مردمی.
دیدگاه تان را بنویسید