بنابراین به جای گردش در ووهان و پیداکردن سوژه قرنطینه شدند و فیلمشان به مراحل ابتلا و درمان خودشان اختصاص پیدا کرد. سروصدای شیوع کرونا و حاشیههای این بیماری آن وقتها در ایران از دور شنیده میشد و بسیاری از مستندسازان ایرانی با خود رویاپردازی میکردند که کاش میشد برای ساخت مستند درباره این بیماری به چین بروند. محسن خانجهانی، رئیس دهمین جشن مستقل سینمای مستند یکی از همین افراد است که اصلا تصور نمیکرد چند روز پس از دیدن فیلم مستندِ آن دو جوان چینی و گذشتن این فکر از سرش که «باید تلاش کنم به چین بروم»
پای کرونا به ایران باز شود و قرنطینه و وضع قرمز و او پشت به دروازههای مرگ، تصویر و صدای سکوت تهران و بسیاری از نقاط کشور را ثبت کند. او حالا در روزهایی که یک هفته از پایان یافتن مستندش میگذرد، به همراه مستندسازان جوان دیگری چون مهدی قربانپور، جواد یغموری و مهدی امینی با کیوان کثیریان از طریق صفحه مجازی خانه هنرمندان ایران به گفتوگو نشسته تا درباره تجربههایشان از آن روزهای بحرانی بگویند.
روزهای عجیب شهر
هر کدام تجربههای تلخ و بیبدیلی دارند، تجربههایی که شاید در این مدت بارها دربارهشان گزارش نوشته شده است، اما جز آن تجربهها، کرونا یک وجه دیگر هم داشته است. شاید دیگر هیچ وقت فرصت دیدن روزهای خلوتِ شهر شلوغ و آلوده تهران پیش نیاید، طوری که بشود ساعتها بدون پلیس و مأمور عرض خیابانها را با سهپایه و دوربین تسخیر کرد و از صدای سکوت، فیلم گرفت. فرصتی که پیش آمد و محسن خانجهانی، مستندسازی که تا به حال بیش از ١٠ مستند را جلوی دوربین برده است، از آن استفاده کرد و «ای.بی.سی.دی» را کلید زد.
«فکر کردم دیگر ممکن نیست این لحظات تهران تکرار شود و در صورت ثبت آن چیزی باقی میماند که شاید فراموش شود؛ خلوتی خیابان ولیعصر، سکوت و سکون فرودگاه، مغازهها و ادارات تعطیل. میلیاردها تومان هم پول خرج میکردید نمیتوانستید شهر را اینطور خلوت کنید. این اتفاق به خاطر یک بیماری افتاده بود و باید برای آیندگان ثبت میشد. راهآهن، بهشت زهرا، همه جا پر از سکوت بود.» فیلم او با روایت همان خبرنگاری آغاز میشود که برای نخستینبار از شیوع کرونا در ایران خبر داد، اما کسی به حرفهایش اهمیت نداد و در هفته آخر بهمن ماه کلید خورده است. «نمیدانستم کار چطور پیش میرود، اما میدانستم درباره بحرانی جهانی و نوظهور است. هنوز هم هر چه جلوتر میرویم، اتفاقات جدیدی دربارهاش میافتد، فاجعهای که شناختی در برابر آن نداشتیم و نداریم.
آن روزها البته کرونا کوچکتر از ترس مردم بود و حالا کرونا بزرگتر شده و ترس مردم کوچکتر. همان زمان، خیلیها دنبال روایتهای بیمارستانی رفتند و من میخواستم حول مسائل اجتماعی، متفاوتتر و خارج از بیمارستان باشد. روزهای صحنههای عجیب، وقتی میخواستید از شهر خارج شوید و پلیس از شما برگه خروج از شهر میخواست، برای نخستین بار همه چیز مثل حکومت نظامی بود.»
خانجهانی میگوید که فیلمش را درباره تأثیرات کرونا و قرنطینه در جامعه ساخته است و البته فقط اتفاقات غمگین نیست و نکتههای طنزی هم دارد: «مثلا فرد معتادی که با این جملهاش «معتادها کرونا نمیگیرن» معروف شد یا صحبتهای رئیسجمهوری که گفته بود «از شنبه کرونا میرود و همه چیز عادی میشود.»
کرونا مریضی دیگری هم به وجودآورد و حالا اگر به بهشت زهرا مراجعه کنید، خانوادههایی را میبینید که بستگان خود را از دست دادهاند و در این غم باقیماندهاند، انگار به رفتگانشان بدهکارند که چرا نتوانستهاند برایشان خیرات بدهند یا مراسم ختم برگزار کنند. عروس و دامادی را میشناسم که در همین سه روز پیش برای چهارمین بار متوالی مراسم ازدواج خود را عقب انداختهاند. دیدن تصاویر ثبتشده این روزها در آینده، شاید بد یا خوب باشد، اما یادآور دورانی از تاریخ است که کمتر دیده شده است.»
او نام فیلم را براساس حروف الفبای انگلیسی و البته مخفف کووید گذاشته، چراکه معتقد است الفبای زندگی بعد از این ایام تغییر خواهد کرد و کرونا الفبای جدیدی برای مردم جهان خواهد ساخت. «مهمترین صحنهای که دیدم تصویر فرودگاه خالی امام خمینی بود، برای گرفتن پلانهایی به راحتی زیر هواپیمای غولپیکری رفتیم، هواپیماهایی که همه زمینگیر شده بودند.» مستند «ای.بی.سی.دی» پس از پایان مراحل تولید حالا مراحل تدوین را پشت سر گذاشته است و با وجود داشتن تهیهکننده، اما محصول مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی است.
ماسک، نشان دادن عکسالعملهای چهرهای را سخت کرد
مهدی قربانپور هم مستند «من کووید زمین» را از وضع کیش در نخستین روزهای شیوع کرونا در شهرهای ایران ساخته است؛ روزهایی که همه فکر میکردند کیش امنترین نقطه کشور است و بسیاری برای در امان ماندن از این ویروس به آنجا سفر کردهاند. میگوید که از ابتدای حضورش در کیش یعنی از دوم بهمن ماه بحث کرونا در آنجا هم مطرح بوده و ماحصل رفتوآمد چند ماههاش در این جزیره، مستندی خودنگارانه است و مستند دیگری درباره کادر درمان و حواشی این بیماری در کیش.
« اواخر بهمن بهطور جدیتری با کرونا روبهرو شدیم و چند مورد فوتی هم وجود داشت، بنابراین در ابتدا کمی سخت بود، اما معتقد بودم که با رعایت پروتکلهای بهداشتی میتوانیم کار کنیم. کادر درمان هم حواسشان بود و مرتب تستها و اسکن ریه برای گروه انجام میشد. ابتدا فکر میکردم مستندساز هم در چنین مواقعی جز محافظت از خود وظیفه دیگری ندارد، اما بعد به این رسیدم که ثبت چنین لحظههایی وظیفه ما است. پس از دو هفته که نخستین مستند خودنگار را ساختم، به شخصیت دیگری رسیدم و فیلم دوم با محوریت یک کاراکتر دیگر که از شهرهای جنوب به کیش مهاجرت کرده بود، شکل گرفت. او بعد از شیوع کرونا، کار خود را به راننده آمبولانس تغییر داده بود و تمام افراد مبتلا به کرونا و جنازههای متوفیان را جابهجا میکرد و با ازخودگذشتگی در این راه خطرات زیادی را به جان خریده بود.» او استفاده از ماسک را بهعنوان یکی از سختیهای کار نام برد: «وجود ماسک روی صورت مردم باعث از دست دادن عکسالعمل چهرهای و تأثیر آن در روابط بین فردی آنها در فیلم میشود.
همراه شدن، به یک فرد و همزادپنداری با او نیاز دارد که حتما صورت او را ببینید. دفن اجساد افرادی که بر اثر کرونا فوت کرده بودند هم اتفاق سختی بود، ضمن اینکه طبق پروتکل سازمان بهداشت جهانی اجازه تصویربرداری از آنها وجود ندارد. جنازهها در عمق ٦متری زمین دفن میشوند و روی آنها آهک ریخته میشود که در یکی از همین موارد کیسه آهک پاره و مقداری آهک وارد ریههای همکاران ما شد و آنها را دچار مشکل کرد. راننده آمبولانس که کاراکتر اصلی قصه بود و بیماران کرونا مثبتی و پیکرهایشان را جابهجا میکرد، باید شیشهها را بالا نگه میداشت تا ویروس از محوطه ماشین خارج نشود. برای مستقر شدن گروه در ماشین هم باید چندین بار فضا ضدعفونی میشد و همین ماجرا اضطراب ما را افزایش میداد.»
قربانپور هم مانند بسیاری از افرادی که مستقیما با این ماجرا روبهرو هستند، خاطرات تلخی دارد: «در جریان کرونا اگر کسی در شهر دیگری فوت کند، اجازه خروج جنازه از آن منطقه داده نمیشود. یک معلم سیوهشت ساله گیلانی که گویا در شهر خودشان بسیار معروف و محبوب بود، بر اثر کرونا در کیش فوت کرده بود و تمام رایزنیها برای انتقال جنازهاش به بنبست خورد. نکته دیگر این است که ما در همان روزهای نخست در بیمارستان با کودک دوازده سالهای برخورد کردیم که به این بیماری مبتلا شده بود، در صورتی که بهتازگی اخبار ابتلای کودکان را مطرح کردهاند.»
تنهایی انسان امروز در قرنطینه
جواد یغموری و مهدی امینی هم به صورت مشترک فیلم تنگنای را در روزهای پرالتهاب شهری ساختهاند که اواخر بهمن ماه نخستین موارد ابتلا به کرونا در آن تأیید شد؛ شهری که به قول خودشان آن روزها به شدت امنیتی بود، اما یکی، دو هفته پس از آغاز کار شرایط کمی برایشان بهتر شد. ایدهشان کشمکش بین کادر خدمات درمانی با کرونا بود و در ادامه قصهشان با مستندهای ١٠ دقیقهای و دنبالکردن بعضی از شخصیتها شکلگرفت. «در فیلمنامه بلندمان به تنهایی انسان امروز به واسطه قرنطینه رسیدیم.
این اتفاق عواطف بسیاری ازجمله بیماران و کادر درمان را تحتتأثیر قرار داد. در روزهای نخست ترس و تنهایی که جامعه را فرا گرفته بود، در کنار بیماری، جان بسیاری را گرفت، اما بعد کادر درمانی و نیروهای جهادی آن را جبرانکردند. بیمارانی که در انتظار همراهان خود بودند، اما این اتفاق نمیافتاد، بنابراین تنهایی را تشدید میکرد.» جواد یغموری درباره تجربه پزشکان از این بیماری توضیح داد: «آنها اواخر دی و اوایل بهمن بیمارانی با چنین علایمی داشتند، اما نمیدانستند با چه چیزی مواجه هستند.»
خاطرات تلخ زیادی دارند، مثل آن وقتی که حین مصاحبه با یکی از نیروهای خدماتی متوجه شدند همکار او فوت کرده است: «لحظههای تکاندهندهای بود و در کنار همه اینها تعداد کمی از افراد بهعنوان پزشک یا نیروهای خدماتی هم بودند که روزهای نخست رفتند، اما آنهایی که ماندند واقعا پایمردی کردند؛ مثل پزشکی که در همان بیمارستان بیمار شد و در حین بستری، همزمان بیماران را ویزیت میکرد یا مثلا نیروهای جهادی که بدون هیچ چشمداشت و تریبونی، خود را در معرض خطر قرار دادند.»
جواد یغموری و مهدی امینی از آن روزها دو کار ضبط کردهاند؛ یکی تنگنای و دیگری نفس در قفس. «دومی مصاحبهمحور است و با ١٠٠ نفر مصاحبه کردیم. روزهای نخست هیچکس از ما حمایت نکرد، حتی میترسیدند وسایلشان را به ما کرایه دهند، بعد مرکز گسترش سینمای مستند از ما حمایت کرد.» مهدی امینی هم میگوید که در ظاهر بیمارستان لوکیشین ما است، اما در بطن آن اتفاقات تکاندهندهای افتاده است.
«آدمها زنده وارد بیمارستان شدند، اما مبتلا شدند و از دنیا رفتند. یک لایه بیماری بود و در ادامه لایههای عمیقتر انسانی و عاطفی را درگیر میکرد. به قدری تعداد مرگومیر بالا بود و جنازهها در رفتوآمد بودند که من باز و بستهشدن درهای بیمارستان پشت هر بیماری را مثل یک دالان مرگ میدیدم.» او معتقد است که در کشوری به بحرانخیزی ایران باید سیاستگذاری برای به تصویر کشیدن بحرانها وجود داشته باشد و جای یک تشکل رسمی برای سروسامان دادن و حمایت از آن خالی است.
دیدگاه تان را بنویسید