"نه، آقایان هیئت منصفه، آنان هملتهای خود را دارند در حالی که ما هنوز فقط کارامازوفهای خود را داریم! " مشاجره در پرونده علیه "دیمیتری کارامازوف" در جریان است که به دلیل قتل "فیودور کارامازوف" پدرش و دزدی سه هزار روبل از اتاق آن پیرمرد محاکمه میشود. رمان برادران کارامازوف ماهیت غیر قابل پیش بینی و ناسازگار شخصیت روسها را به مخاطبان یادآوری میکند. دیمیتری به سخاوت شهرت داشت، اما این باعث نمیشود که مردی ناتوان از ارتکاب قتل به خصوص در روسیه باشد. دادستان اعلام کرد: "ما دارای طبیعت گسترده هستیم، طبیعت کارامازوف". ما میتوانیم همه تضادهای ممکن را ترکیب کنیم و همزمان به هر دو ورطه فکر کنیم ورطه متعالی ورطه آرمانهای بلند و ورطه پایین یعنی ورطه شرورترین و منحط ترین.
نویسنده مشهور درگذشت
در سال ۱۸۷۸ میلادی زمانی که داستایوفسکی "برادران کارامازوف" را نوشت روسیه در تب و تاب جرایم واقعی به سر میبرد و محاکمههای دادگاه تبدیل به رویدادهای مطبوعاتی شده بودند. چند سال پیش از آن "الکساندر دوم" تزار اصلاح طلب درهای جلسات دادگاه را به روی مخاطبان عمومی باز کرده بود و به طور جداگانه آزادی بیش تری را به مطبوعات اعطا کرد. این دو تحول باعث شدند تا جامعهای از خوانندگان روس شکل گیرند که به دلیل خواندن داستانها و روایتهای تکان دهنده از جرم و جنایت خشمگین بود. همینطور مطبوعات آزاد شده از محدودیتی وجود داشتند که از عرضه آن داستانها خوشحال بودند.
نشریاتی ایجاد شدند که منحصرا اخبار مرتبط با جرایم و جنایات را منتشر میکردند این موضوع باعث تبدیل شدن این موارد به یکی از ویژگیهای استاندارد روزنامههای روسی شد. داستایوفسکی ایده نگارش "جنایات و مکافات" را در یک روایت روزنامه در مورد مرد جوانی یافت که یک آشپز و یک کارگر زن را با تبر کشته بود. داستایوفسکی مانند هر فرد دیگری به خواندن داستانهای جنایی که در روزنامهها چاپ میشد اعتیاد پیدا کرده بود.
در سال ۱۸۴۹ میلادی زمانی که داستایوفسکی بیست و هفت ساله بود به دلیل شرکت در یک گروه بحث به نام حلقه پتراشفسکی که اعضای آن با رویکرد سوسیالیستی به بحث و تبادل نظر پرداخته و ادبیات ممنوعه میخواندند، بازداشت شده بود و همراه با دیگر اعضای حلقه به اعدام با تیراندازی محکوم شد. در ۲۲ دسامبر درست پیش از آن که او اعدام شود ناگهان یک قاصد با حکم به تعلیق درآمدن اجرای اعدام در آخرین لحظه از راه رسید. داستایوفسکی در سیبری به کار سخت و پس از آن شش سال خدمت اجباری سربازی محکوم شد.
داستایوفسکی در اردوگاه کار تغییری سیاسی و معنوی را تجربه کرد که باور دوران جوانی اش به سوسیالیسم اتوپیایی فرانسوی را رد کرد و ایده یک خودکامگی خیرخواهانه که توسط ایمان ارتدوکس روسیه هدایت میشد را پذیرفت و به عنوان راهی برای جبران رادیکالیسم پیشین اش بخش عمدهای از زندگی حرفهای خود را وقف به تصویر کشیدن جوانان سرکش روس کرد که توسط ایدههای غربی در مورد پیشرفت گیج و فاسد شده بودند. سالها بعد در یک گردهمایی ادبی یکی از این جوانان از داستایوفسکی پرسید: "چه کسی به شما این حق را داده که از طرف تمام مردم روسیه چنین صحبت کنید"؟ داستایوفسکی در پاسخ به آن جوان شلوارش را بالا زد و زخمهایی که از سالها پوشیدن غل و زنجیر روی قوزک پاهایش باقی مانده بود نشان داد. او به جمعیت گفت: "این حق من است که این گونه صحبت کنم".
برادران کارامازوف پس از "جنایت و مکافات"، "ابله" و "تسخیر شدگان" آخرین رمانهای چهارگانه داستایوفسکی از رمانهای به اصطلاح قتل هستند. داستایوفسکی در آن آثار ماهیت نمایشی سیستم دادگاه روسیه را به هجو کشیده و با هر چه محدودیت میداند با جدیتی مرگبار برخورد میکند. داستایوفسکی اگرچه دیگر سوسیالیست نبود هرگز نتوانست ایمان خود را به جمع متزلزل سازد. او نسبت به هر سیستمی که افراد را مسئول شکستهای جامعه میدانست محتاط بود. از دید او در یک کشور مانند یک خانواده گناه یک میراث جمعی بود.
داستایوفسکی در "برادران کارامازوف" رمان خانوادگی را با داستان ادغام کرد و ظرفیت رمان را بهعنوان فرم و قدرت خون را به عنوان یک استعاره آشکار ساخت. اعضای خانواده کارامازوف پسرانی هستند که صرفا به دنیا آمده اند و فقط نام شان برادر است. از این نظر آنان شبیه روسیه بودند خانوادهای که در حال جنگ با خود بود. در داستان سه برادر کارامازوف حضور دارند. دیمیتری پسر ارشد فیودور است. آلیوشا جوانترین آنان است که در یک صومعه محلی زندگی میکند و ایوان برادر میانی است که در مسکو به عنوان منتقد کار مشغول به کار بوده است. هم چنین یک برادر چهارم احتمالی وجود دارد اسمردیاکوف خدمتکار فیودور که گمان میرود فرزندی از رابطه نامشروع او بوده باشد. الیوشا و ایوان هیچ یک مظنون به قتل پدرشان نیستند، اما رمان آنان را به دلیل گناهکاری معنوی محاکمه میکند. آیا آنان به اندازه کافی برای جلوگیری از وقوع قتل تلاش کردند؟ داستایوفسکی در "برادران کارامازوف" روسیه را محاکمه میکند و همه فرزندان آن کشور را وادار میسازد به رفتار بدشان اقرار کرده و مسئولیت اشتباهات شان را به گردن گیرند.
اگرجه دیمیتری سوگند یاد میکند که بیگناه است پرونده علیه او از نقطه نظر حقوقی همزمان باز و بسته است. دیمیتری انگیزهای برای ارتکاب قتل داشت. او بر سر ارثیه بر جای مانده از مادرش با فیودور مرافعه داشت و حتی برگزاری جلسه حل اختلاف در محضر پدر زوسیما پیر صومعه نیز به حل مشکل کمکی نکرد. فیودور و دیمیتری هر دو دل به دختری به نام گروشنکا باخته بودند. دیمیتری برای رسیدن به گروشنکا دست از نامزدش کاترینا شسته بود و فیودور هم یک بسته سه هزار روبلی آماده کرده بود تا در صورتی که به دیدن اش بیاید به او هدیه بدهد. دیمیتری سه هزار روبلی را که کاترینا به او سپرده بود تا به مسکو حواله کند در یک روز خرج کرد تا دل گروشنکا را به دست آورد. دیمیتری که به دلیل اختلاف اش با فیودور در خانه دیگری سکنی گزیده بود شبها نزدیکی خانه فیودور کشیک میداد تا مبادا گروشنکا به دیدن پدرش برود. حتی یک بار به خیال آن که گروشنکا به آنجا رفته با عصبانیت وارد خانه شد و فیودور را به سختی کتک زد.
هیچ کس فیودور کارامازوف را دوست نداشت. او یک زمین دار و فردی شهوت ران بود. او یک احساس گرای مغرور بود که خود را به اشراف زادگان روم باستان در دوران انحطاط آن امپراتوری تشبیه میکرد. او در مستی جلوی فرزندان اش عیاشی میکرد. اسمردیاکوف پسر یک زن بیمار روانی به نام لیزاوتا که شایعه شده بود فیودور به او تجاوز کرده از صرع رنج میبرد که احتمالا ناشی از ضرب و شتم بوده است. به طور خلاصه ایپولیت کیریلوویچ دادستان نتیجه میگیرد که تنها اصل اخلاقی آن پیرمرد (فیودور) "ما که رفتیم هرچه میخواهد بشود" بوده است. او میگوید:"فیودور فرزندان اش را به طور کامل فراموش کرده بود".
پرسش مهم در رمان این است: یک پدر از یک خانواده از یک ملت در قبال فرزندان اش چه وظایفی دارد؟ و فرزندان زمانی که نیازهای اولیه شان برآورده نمیشود چه راه حلی پیش رو دارند؟ این پرسشها بازتابهای سیاسی داشتند که سرنوشت ملتها را در سراسر اروپا تعیین کرده بود. در طول محاکمه آشکار میشود که روزنامه نگاران کمتر به این که چه کسی فئودور کارامازوف را کشته اهمیت میدادند و بیشتر به ماهیت جنایت توجه داشتند: در کشوری که توسط یک مرد اداره میشود پدرکشی ناگزیر یک عمل نمادین بود. داستان این رمان در سال ۱۸۶۶ میلادی رخ میدهد. در آن زمان پنج سال از لغو نظام ارباب و رعیتی با فرمان الکساندر دوم گذشته بود. با این وجود، در داستان گریگوری رعیت فیودور در مقابل اعتراض مارفا همسرش که میگفت او چرا در خدمت ارباب اش باقی مانده میگوید:"می فهمی وظیفه چیست"؟
زمانی که داستایوفسکی "برادران کارامازوف" را نوشت نگرانی گریگوری به نگرانی یک ملت تبدیل شده بود و اضطراب جای خود را به وحشت داده بود. بازاروف شخصیت نیهیلیست و کاریزماتیک رمان "پدران و پسران" نوشته "ایوان تورگنیف" که در سال ۱۸۶۲ چاپ شد در سالنها سیگار میکشید و زنان جامعه را با صحبت از علم و عقل اغوا میکرد. پانزده سال بعد جوانان رادیکال کشور دینامیت را به جای سیگار در دست گرفته بودند و به زنانی که در میان شان بودند فهرستی از اهداف برای ترور شدن را میدادند.
"ورا زاسولیچ" کارمندی که تحت تاثیر یک دانشجوی انقلابی به نام "سرگئی نچایف" قرار گرفته بود در سال ۱۸۷۸ میلادی به سوی فرماندار سن پترزبورگ در دفتر کار او شلیک کرد. در تصمیمی که اروپا را شگفت زده ساخت او توسط هیئت منصفه روس تبرئه شد. زاسولیچ شهرتی جهانی پیدا کرد و در سوئیس ساکن شد و انجیل انقلاب خشونت آمیز را منتشر کرد.
"اسکار وایلد" در نگارش اولین نمایشنامه خود با نام "ورا" یا "نیهیلیست" که برای اولین بار در سال ۱۸۸۳ میلادی اجرا شد از شخصیت زاسولیچ الهام گرفته بود. در سال ۱۸۸۰ میلادی یعنی زمان انتشار برادران کارامازوف تلاشهایی برای سوء قصد به جان الکساندر دوم و وزیر کشور روسیه انجام شد. رئیس پلیس مخفی دو سال قبل توسط یک آنارشیست به نام سرگئی کراوچینسکی معروف به استپنیاک ترور شده بود و به لندن گریخت و در نهایت کنستانس گارنت مترجم اولیه داستایوفسکی را تشویق کرد که زبان روسی را یاد بگیرد.
در آن زمان در سراسر اروپا از تروریسم به عنوان "روش روسی" یاد میشد. کیریلوویچ به هیئت منصفه در محاکمه دیمیتری هشدار میدهد که تمام اروپا مراقب است تا ببیند آنان چه تصمیمی میگیرند و اگر روسیه نتواند خانه خود را مرتب کند قدرتهای خارجی ممکن است مداخله کنند. او هشدار میدهد: "آنان را وسوسه نکنید نفرت دائما فزاینده شان را با حکمی که قتل پدر توسط پسر را توجیه میکند انباشته نکنید"!
کارآگاهان در رمان برادران کارامازوف اهل سرزمین رئالیسم هستند و به شواهد عینی و مادی توجه دارند. در برادران کارامازوف روایت با سرعت دیوانه وار و مبتنی بر احساسات جریان دارد. در شعری که ایوان برای آلیوشا بازگو میکند مسیح در جریان تفتیش عقاید اسپانیایی به زمین باز میگردد و در مورد چهل شبانه روزی که در بیابان گذرانده از او سوال میشود. بازپرس میپرسد که چرا وسوسه شیطان مبنی بر تبدیل سنگ به نان را رد کرد؟ آیا او نفهمید که این چیزی است که مردم میخواهند: نان و معجزه؟ حکم تفتیش عقاید مبنی بر اینکه بشریت به مرد قدرتمندی نیاز دارد که امنیت مادی و نمایش تودهای را فراهم کند در سالهای پس از ترجمه توسط گارنت به عنوان یک تشخیص پیشگویانه از زندگی سیاسی روسیه خوانده شد به گونهای که گویا انسان "بیش از حد ضعیف یا شرور یا موجودی است که نمیتواند نان را تقسیم کند و باید باید نان مشترک را به یک مرجع مطلق یعنی تزار یا لنین بسپارد تا تقسیم نماید".
با این وجود، داستایوفسکی هموطنان خود را فرزندانی ساده نمیدید که به دنبال پدر هستند. او آنان را در جستجوی یکدیگر به مثابه برادر قلمداد میکرد. رمان "تسخیر شدگان" (۱۸۷۲ میلادی) او بر اساس داستان واقعی یک دانشجوی انقلابی بود که توسط یک برادر مسلح سوسیالیست به قتل رسید. داستایوفسکی در برادران کارامازوف به دنبال اشکال دیگر برادری به ویژه روسی بر اساس عشق مسیحی بود.
در رمان برادران کارامازوف قتل تا اواسط داستان رخ نمیدهد، اما حتی پیش از ریخته شدن یک قطره خون ما سوزش ناشی از بلا را احساس میکنیم. همگان در رمان به آن چه در شرف وقوع است اشاره نی کنند. فردی به آلیوشا میگوید که خانه پدرش بوی جنایت میدهد و از دیمیتری به عنوان قاتل یاد میکند در حالی که فیودور در آن زمان زنده و سالم بود. آلیوشا در آن زمان پاسخ داده بود:"چه قتلی؟ چه میگویی"؟ تقریبا گویی تمام خانواده با یکدیگر درگیر جنایت بودند و به یک معنا این گونه نیز بود.
در روسیه بر خلاف بسیاری از بخشهای اروپای غربی قوانین وراثت بر توزیع یکنواخت ثروت بین فرزندان استوار بود. هر سه برادر قانونی کارامازوف از قتل پدرشان سود میبرند و زندانی شدن دیمیتری سهم بیش تری را برای آلیوشا و ایوان باقی میگذاشت. پس از قتل ایوان به دلیل احساس گناه دیوانه میشود. این که او از مرگ پدرش سود برده بود او را شکنجه میداد. او هم مانند همه مردم شهر میدانست که اتفاق بدی در راه است با این وجود هیچ کاری برای جلوگیری از آن انجام نداد. پیش از آن زمانی که آلیوشا سعی کرد با ایوان در مورد تنش میان پدرشان با دیمیتری صحبت کند ایوان او را نادیده گرفته و گفته بود:"به من چه ربطی دارد؟ آیا من نگهبان برادرم دیمیتری هستم؟ " پاسخ داستایوفسکی به این موضع ایوان در خطبه برادری از دهان یکی از بزرگان صومعه آلیوشا بیان میشود:" عزیزان من، باید بدانید که بدون شک هر فردی در قبال همه و همه چیز در روی زمین مسئول است نه تنها از نظر گناه عمومی بلکه هر فردی مسئول هر فرد دیگر و تمام بشریت بر روی زمین است".
داستایوفسکی همانند یک راهب خوانندگان اثرش را ترغیب میکند که زشتی را بهعنوان یک ویژگی مشترک در کل خانواده بشری ببینند. ما همه نگهبان برادرمان هستیم. پیام او این است:"هیچ کس، نه دیمیتری یا هیچ کس دیگری هرگز نباید به تنهایی محاکمه شود".
داستایوفسکی، اما در کتاب استعمار روسیه در سرزمینهای اسلاوی همسایه را شبیه به آغوش گرم یک برادر میدانست و مبارزه لهستانی برای استقلال را خیانت خانوادگی قلمداد میکرد. در سال ۱۸۷۶ میلادی پادشاهیهای صربستان و مونته نگرو جنگ استقلال را علیه امپراتوری عثمانی اعلام کردند. سال بعد روسیه به این درگیری ملحق شد و امیدوار بود که از موج ناسیونالیسم بالکان برای بازپس گیری سرزمینهایی که در جنگ کریمه از دست داده بود استفاده کند.
داستایوفسکی در کتاب خاطرات یک نویسنده مداخله روسیه را عملی مبتنی بر برادری و یک "جنگ صلیبی جدید" برای محافظت از "برادران اسلاو" کشور در برابر "بربریت مسلمانان" توصیف کرده بود. برادری در اصل به ظرفی عالی برای زشتترین ایدههای داستایوفسکی تبدیل شد و توجیه اخلاقی جذابی برای امپریالیسم روسیه فراهم کرد.
ولادیمیر پوتین در مورد حمله روسیه به اوکراین از توجیهی مشابه مبتنی بر قرابت اسلاوها استفاده میکند. در دسامبر سال ۲۰۲۲ میلادی پوتین در یک سخنرانی تلویزیونی خطاب به مقامهای نظامی روسیه اظهار داشت که او اوکراین را یک "ملت برادر" میداند. بخشهای بزرگی از "برادران کارامازوف» وجود دارند که در آن رذیلتهای داستایوفسکی به طور کامل به نمایش گذاشته شده است. شوونیسم و یهودستیزی او در این اثر دیده میشود. برای مثال، داستایوفسکی طمع فیودور را به دوران زندگی او در اودسا در اوکراین منطقه محصور یهودیان امپراتوری روسیه نسبت میدهد.
توجه داستایوفسکی به افراد خردسال و فراموش شده فقیر، بیمار، یتیم باعث افزایش طرفداران اش شد. برادران کارامازوف تمایل نویسنده اش را برای عبور از محدودیتهایی که میتوان در یک داستان در یک خانواده گنجاند نشان داد. معجزه "برادران کارامازوف" این است که به نوعی همه چیز در آنجا جا میافتد. این رمان نامتعارف که از استدلالهای بسیار متفاوتی تشکیل شده که توسط نویسندهای نوشته شده است که اجازه نمیدهد هر دیدگاهی بدون بررسی متقابل پیش برود، اما همزمان رمانی منسجم است. عناصر آن همگی توسط داستایوفسکی ساخته شده اند. هر انحرافی به کلید پرونده تبدیل میشود و هر شخصیت فراموش شده به جایگاه فراخوانده میشود.
دیدگاه تان را بنویسید