جواد سلیمانی: در میان تاریخپژوهان و ادیبان ملیگرای ایرانی کمتر کسیاست که غلامرضا رشید یاسمی را نشناسد، کُردی از دیار دالاهو با پدری گوران و مادری کلهر (از گویشهای متفاوت کُردی). رشید یاسمی اما در اوج بحران فروپاشی عثمانی و تلاش کمالیستها با جعل تاریخ برای استقناع کُردها برای متمایل ساختنشان بسوی ملیّت برساخته و جعلی تُرکی و سرگشتگی کُردهای ترکیه و عراق چون کوهی استوار، ستونی از سلسله ستونهای ملیگرایی ایرانی بود و با نگارش تاریخ کُرد و پیوستگی نژادی او و نوشتن کتب و مقالات ارزشمند تاریخی، قوم پرافتخار و همیشه ایرانی کُرد را با تاریخ و هویت اصیل ایرانی خود آشناتر کرد و در عرصه ادب و فرهنگ و شعر فارسی و آشنا ساختن مرکزنشینان ایران بااین قوم خدمات شایانی به ایران و ایرانی کرد.
در پهنه تاریخ ایرانزمین، کم نبودند کُردزبانهایی که خدماتی نظیر رشیدیاسمی به ایران و ایرانی کردند و این قوم مرزنشین و فرهنگ غنی و مشترک ملّی آنان را به مرکزنشینان معرفی کردند، از موسیقیدانانی چون سیدعلیاصغر کردستانی گرفته تا نسل نو این هنرمندان همچون شهرام ناظری، علی پورناظری، گروه کامکارها و... تا فیلمسازان و ادیبانی که قلم، هنر و از همه مهمتر اصالت ایرانی خود را فدای اخذ پناهندگی و ارتزاق از دُوَل غربی نکردند...
سعید آقاخانی نویسنده، بازیگر و کارگردان بیجاری که این شبها با سریال طنز "نونخ" بر صفحه تلویزیون ایران هنرنمایی میکند از این دست هنرمندان است. کُردمردی از نسل رشیدیاسمیها که ارزش سریال طنز او در معرفی لطافت قوم کُرد به مرکزنشینان و زدودن تفکر غلط آنان از مردان و زنان مرزنشینِ هموطن خود (تفکر غلط سردی، تلخی، خشونت و بیگانگی کُردها با هموطنان ایرانی خود)، پیوستگی و اشتراکات فراوان فرهنگی و گوهر مشترک هویت ایرانی و مقدسات یکسان و در هم تنیدگی ارتباطات آنها با سایر اقوام ایرانزمین، کمتر از خدمات رشیدیاسمیِ بزرگ نیست.
در سریال طنز او، گرمی و طنز کُردی با پیوندهای خونی کُردها با سایر اقوام ایرانی درهم آمیخته شده است، کُردی که دامادهای کرمانی و تهرانی دارد، کُرد دیگری همسر ترکزبان دارد و قهرمان داستانش مردی عاقل و خانواده دوست است که در روستایی کُردنشین، با مادرِ دامادش که آذریزبان است آذری حرف میزند. برای قابل فهم شدن سریالش برای همه ایرانیان، کاراکترهای کُرد حتی با خودشان کُردی سخن نمیگویند بلکه هرکدام با لهجه خاص کردی (بیجاری، کرمانشاهی، لهجههای شهرستانهای غرب و شرق کرمانشاه، سنندجی و...)، فارسی، این زبان مشترک ملی را با لهجه شیرین و کلمات کُردی تکلم میکنند و رسوم زیبای قدیمی کُردی را که حتی برای شهرنشینان کُرد و نسل نو کُردزبانان هم به فراموشی سپرده شده است (همچون سنت زیبای شال انداختن از روی دیوار) به تصویر کشیده و زنده میکند.
موسیقی کُردی را که جزئی لاینفک از موسیقی مقامی، سنتی و دستگاهی ایران است با خوانندگان بزرگش همچون سیدعلی اصغر کردستانی، عین الدین مریوانی، عثمان هورامی، حسن زیرک، مظهر خالقی، صدیق تعریف، جلال محمدیان و محمد ماملی در بطن سریال زیبایش میگنجاند.
طبیعت زیبای غرب کشور را از جنوب ایلام تا نیمه کردنشین آذربایجان غربی، سکونتگاه این قوم همیشه ایرانیِ کرد را به تصویر میکشد و تصور دیکته شده و پروپاگانداییِ کوهستانهای برفی با مردمی تلخ را از ذهن مخاطب میزداید.
در سریالش پرچم سهرنگ و زیبای ایران در دکوراسیون خودرویِ پیکان کاراکتری کُرد از داستان به افتخار به تصویر کشیده میشود، قهرمان و شخصیت دیگرِ داستانش رزمنده تجاوز هشتساله عراق به ایران است و حتی از بیان آن برای منفعتِ شخصی اجتناب میورزد، مهمانانی از سراسر خطه پهناور ایران به روستای کوهستانی و کُردنشین آنان رفت و آمد دارند و کوهستان تنها دوستان آنان نیستند...
آمیختگی مذهبی در داستان بواسطه آمیختگی قومی به تصویر کشیده شده و مهم آنکه اسرائیلستیزی که ثمرهٔ ظلمستیزی و وجدانِ انسانیست را به نمایش گذاشته (در فصل اول سریال)، کار و زحمت با کد یمین و عرق جبین ارزش شمرده شده و به انتقاد از مفاسد اقتصادی و سایر رذایل اخلاقی در سیاست ایران میپردازد.
لباس زیبای کردی، ترکمنی و... بر تن زنان و مردان به نمایش گذاشته شده، صنایع دستی آن خطه، محصولات کشاورزی و تلاش مردمِ پاک ضمیرش برای کسب روزی حلال از هر طریق و زحمتی و با هر نوع از کارآفرینی معرفی میشود. در عین حال محرومیت و نبود صنایع لازم برای اشتغال مردم محروم آن خطه که ایشان را به مشاغل کاذب و پرخطر همچون کولبری وادار میکند یادآور میشود. در دلِ این محرومیت نیز همدلی و بخشش و مهربانی آنان حتی در سختترین شرایط همچون بلایای آسمانی و زلزله را نشان میدهد و قهر و گاهاً خشونت زبانی مردم ساده دل و دوستداشتنی آن روستای کُردنشین به سادگی حل و فصل شده و از این طریق به مخاطب القا میکند که در دلِ این مردم مرزنشین نشانی از کینه نیست.
تمام اینها شایسته تقدیری درخور و شایسته است و این سریال طنز را از ردیف تولیدات صرفا طنز بیرون آورده و به اثری فاخر و ملّی تبدیل میکند و چه خوب است اگر دستاندرکاران تولیدات تلویزیونی به درجهای از فهم میرسیدند که منتظر ظهورِ اتفاقی افرادی چون سعید آقاخانی و هنرمندان ناشناخته سریال او برای تلویزیون ملی نمیماندند و خود به سراغ هنرمندان استانی در اقصینقاط مناطق محروم و مرزی ایران میرفتند. از خوزستان و عربهای دلیر و محروم آن منطقه گرفته تا شرقِ هرمزگان و مردم خونگرمش تا استان سیستان و بلوچستان و زابل و مردم دریادلش تا ترکمنهای مهربان شمال خراسان و غربِ گلستان و...
با کمک هنرمندانِ شناخته شده ملّی از هر استان مرزی طنزهای فاخر بر محور هویت ایرانی برای آشنا ساختن همه اقوام کشور از فرهنگ مشترک یکدیگر و تحکیمِ آشتی قومی سفارش میدادند و کار یکپارچگی قومیِ ملّت یکپارچه و یک گوهر ایران را به دست هنرمندانِ خودشان میسپردند.
ایران تنها تهران و ویلاهایِ چند ده میلیاردیِ استانهای شمالی نیست و همه چیز هم مخاطب و گیشه نیست. پژمان جمشیدی در فیلم "خوببدجلف" در دیالوگی تلخ و طنزگونه میگفت "گیتاری لب دریا به دست یک قوزمیت بده و تمام لوکیشنها شمال باشد، فیلم فروش میکند، سینمای ایران یعنی این..."، در همان فیلم نحوه فاخرسازی آثار سفارشی توسط مسئولان فرهنگی نیز به سخره گرفته شده بود...
واقعیت جز این نیست که توجه مسئولان و نهادها باید به این سبک از طنز با الگو گرفتن از کار سعید آقاخانی و تیمش جلب شود و حمایتها باید رنگ و بویِ آشتی فرهنگی و یگانگی گوهر ملّی در اقوام ایرانی به خود بگیرد.
دیدگاه تان را بنویسید