حرف از سعدی افشار است، اویی که نزدیک به نیم قرن پیش وقتی مشغول اجرای یک نمایش روحوضی در یک محله "خاص" در تهران بود، کارگردان سرشناس انگلیسی او را دید و اجرایش را چنان پسندید که بعدها سالن تئاتر خود را برای اجرا در اختیار او و گروهش گذاشت.
پیتر بروک در کتاب زندگینامه خود تعریف میکند که وقتی برای اجرای نمایش «اورگاست» در ایران بود، از دو نمایش سنتی ایران میشنود؛ یکی تعزیه و دیگری روحوضی که آن را نوعی کمدیا دلارته میداند و به نظر برایش عجیب میآمده که این سبک نمایش آن موقع هنوز در ایران زنده بوده است. او تعریف میکند که برای دیدن یکی از این نوع کارها وقتی به آن محله خاص میرسند، باید از گذرگاههای تنگ و تاریکی که از مقابل پاسگاههای پلیس میگذشت عبور میکردند و بعد به محلهای با مغازههای فراوان و یک تماشاخانه میرسیدند که سعدی افشار در آنجا اجرا داشت.
و حالا امروز هفت سال از درگذشت سعدی افشار، آخرین بازمانده نسل سیاهبازان قدیمی که نام اصلیاش سعدالله رحمتخواه بود میگذرد و اگر او امروز زنده بود باید تولد ۸۶ سالگیاش جشن گرفته میشد. اما به همین بهانه سراغ محمود عزیزی رفتیم تا او که در همان دیدار پیتر بروک از نمایش افشار حضور داشت خاطراتی را از این هنرمند نقل کند. خاطراتی که از اشاره به وضع امروز تئاتر بینصیب نماند.
محمود عزیزی در گفتوگو با ایسنا اول به مکانی اشاره میکند که برای گروه بیژن مفید گرفتند، جایی که به کارگاه نمایش تبدیل شد. «در آنجا فقط گروه ما بود و اولین کسانی که به طور دائم در آن جا حضور داشتند من بودم و محمود استاد محمد و بعدها اسماعیل خلج. در یکی روزهایی که آقای مفید هم تشریف داشتند، آقایی به نام پیتر بروک آمد که برای اجرای پروژه تئاتری «اورگاست» از خارج آمده و اولین سفرش به ایران بود. در آن جلسه از نمایشهای غیررسمی صحبت شد که نمونه آن در مکانی در جنوب میدان قزوین بود و ما به همراه چهار، پنج نفر رفتیم تا نمایش ایرانی ببینیم. آنجا اولین باری بود که سعدی افشار را روی صحنه دیدم. او در آن مکان بخصوص نمایشی با نام «نادر شاه افشار» را اجرا میکرد و کل نمایش با آن رفتوآمدها و انواع تماشاگرانی که آنجا بودند یک اجرای خاص و متفاوت را برای آقای پیتر بروک که تا به حال چنین شکلی از نمایش را آن هم در چنین محلهای ندیده بود رقم زد. بعد از آن بعضی از مسئولان فرهنگی ما به صرافت افتادند که این نمایش یا سعدی افشار را از آن جا به مکانهای دیگر بیاورند. البته متاسفانه در مملکت ما گاهی مسئولان خیلی ناگهانی متوجه میشوند که یک سعدی افشاری هست که به او میرسند و بُرد میکنند ولی بعد برایشان تمام میشود. همانطور که درباره سعدی افشار زمانی که من ایران نبودم این اتفاق افتاد. او خیلی مطرح شد و خیلیها از کنارش نان خوردند اما بعد از مدتی تمام شد و سعدی افشار دوباره به همان مکانی که از آنجا آمده بود برگشت.»
او در ادامه به تحولاتی که انقلاب به همراه دارد اشاره میکند و میگوید: «بعد از انقلاب شرایط عوض شد. آقای هوشنگ توکلی در زمان آقای عبدخدایی مسئول تئاتر شده بود. البته اخیراً درباره آقای عبدخدایی چیزهایی میگویند که نارواست و واقعیت این است که در دوره ایشان تئاترهای خیلی خوبی روی صحنه رفت و فشارهایی که هم اکنون بعد از ۴۰ سال تئاتر با آن مواجه است در آن موقع نبود، در حالی که در آغاز قضیه، هنوز خیلی چیزها روشن نشده بود ولی آن مقدار آزادی وجود داشت که خیلی ها کار کنند مثل بهزاد فراهانی که نمایش معدن خود را در آبگینه اجرا کرد و شاید برای اولین بار بود که پرویز پرستویی را در آن نمایش دیدم. آقای توکلی حکمی به بنده داده بودند که مسئول هنری سالنهای لاله زار شوم که شامل تئاتر دهقان، پارس و نصر میشد و همینطور بعدها سالن سعدی که ته ماندهای از آن به جا مانده بود و در اختیار آقای افرندنیا و دوستانشان قرار دادیم. این کل سالنهای لالهزار بود که خود من هم راساً در تئاتر نصر مستقر شدم و دو نمایش هم در آنجا آماده کردیم، یکی «هردمبیل» و دیگری نمایشنامهای اقتباس شده به نام «مدیر کل» که متاسفانه آن را توقیف کردند. بعد من دوباره از ایران رفتم و وقتی دوباره برگشتم این فرصت پیش آمد که دوستان تئاتر نصر را از کمیته امداد اجاره کنند و من هم مسئولیت آن را پذیرفتم.»
در آن روزها گویا دو اجرای تئاتر در لالهزار وجود داشته، یکی تئاتر سفید و دیگری تئاتر سیاه که گروه سعدی افشار هم توسط عزیزی در آنجا مستقر میشود تا به طور دائم تئاتر اجرا کند.
محمود عزیزی درباره آن دوران میگوید: «این نزدیکی و دیدار مجدد بود و ما به اجبار همیشه یک اجرای نمایشی هم داشتیم، تا اینکه اولین تئاتر بعد از انقلاب که متعلق به آقای صادق هاتفی بود را به فرانسه بردیم. ما میخواستیم با مسئولان تئاتر اوینیون هم آشنا شویم و در نهایت شرایط فراهم شد تا با نام تئاتر سنتی به خارج از کشور برویم. این را هم بگویم که در دوره وزارت آقای خاتمی صحبتهایی کردیم و قرار شد درخواستی به یونسکو بفرستیم تا به تئاتر نصر هویت بینالمللی بدهیم که بعضی مسئولان وقت موافقت نکردند، در صورتی که میتوانستیم این کار را انجام دهیم و آن را حفظ کنیم. برای اجرای خارج از ایران پیشنهاد دادیم روی موضوعی کار شود که برای تماشاگر غربی آشنا باشند و نتیجه رسید به «سعدی افشار هملت میشود». در آن زمان خانم تاچر نخست وزیر انگلیس بود و این اجرا با نام گروه نمایش سنتی ایران به جشنواره پاییز پاریس و تئاتر آقای پیتر بروک برده شد که به شدت مورد استقبال قرار گرفت تا جایی که پیشنهاد دادند کار را ادامه دهیم، ولی در چارچوب برنامههای اوینیون مجبور بودیم از آنجا به مادرید برویم و این دومین محصول رفتن ما به خارج از کشور و تئاتر بود که در آنجا تعریف و تمجیدهای بی نظیری درباره سعدی افشار نوشته شد تا جایی که "علی بابا"ی تئاتر ایران نام گرفت.»
عزیزی به حامیان مدعی این اجرا در ایران اشاره میکند که «این تجربه مثل خیلی از کارهایی که در ایران انجام میشود صاحبانی پیدا کرد» و بعد ادامه میدهد: «استقبال از این نمایش در خارج از ایران به حدی بود که بعدها باز هم دعوت صورت گرفت، اما مسئولان گفتند، مصلحت در ادامه سفرها نیست. ولی روند اجراها به طور کلی ادامه داشت تا این که تئاتر لاله زار بسته شد و گروهها سرگردان شدند. و این طور شد فردی که در پایینترین نقطه شهر کار نمایشی میکرد و سالیان سال کسی به او توجه نمیکرد به یکی از بزرگترین جایگاههای تئاتری رفت، چرا که پیتر بروک سالن تئاتر خود را به هر کسی برای اجرا نمیداد. او از پایینترین نقطه نمایشی ایران به بالاترین سطح تئاتر اروپا رسید ولی باز دوباره به همان ذلتی برگشت که همگان در جامعه فرهنگی ما شاهدند و بعد از میان ما رفت.»
عزیزی درباره مدیرانی که در آن زمان بر مسند کار بودند به دکتر علی منتظری هم اشاره میکند. «آقای منتظری مسبب اتفاقات زیادی در تئاتر بودند که از جمله آنها کانون نمایشهای آیینی و سنتی بود. آن موقع پیشنهاداتی مطرح کردیم تا پیشکسوتان دعوت شوند و نوع کارشان ثبت و فیلمبرداری شود ولی متاسفانه امکانات فراهم نشد و از آن کانون فقط جشنواره تئاتر آیینی و سنتی باقی ماند. در حوزه اجرا هم خیلی تلاش شد تا آشنایی بین تئاتر مدرن را با تئاتر سنتی جا بیندازیم هرچند اَنگهایی هم به ما زدند ولی به هر حال تجربههای مختلفی انجام شد و آقای سعدی افشار را از تئاتر نصر به سنگلج آوردیم و کار به جایی رسیدیم که درباره سعدی افشار در مجلات و روزنامهها زیاد مطلب مینوشتند. کلا وقتی آن دهه را ارزیابی کنیم میبینیم چیزهای مثبتی داشته و اگرچه سختیهایی هم بود اما یک عده واقعا زحمت کشیدند تا امروز به جایی رسیدیم که حداقل در شکل کلی تولید تئاتر خیلی حرف داریم.»
مرور خاطرات سعدی افشار و اقداماتی که برای رونق بخشی نمایشهای سنتی انجام شد، داغ دل این هنرمند را هم کم کم تازه میکند تا با اشاره به وضع امروز تئاتر و کلا هنر بگوید: «خیلی زحمت کشیده شد تا خشتهای اول چیزی که ما امروز به آن تئاتر میگوییم گذاشته شود ولی نگاههایی را به سینما، تئاتر و موسیقی تزریق کردند که نتیجه مثبتی نداشت. متاسفانه عدم تمایل مسئولان شاخههای هنر در وزارت ارشاد از دلایل اصلی این روند بود که حتی توجه نداشتند زیرساختهای تئاتر مربوط به جمعیت دو میلیونی تهران بوده نه الان که بیش از ۱۵ میلیون نفر در تهران زندگی میکنند. به این کمبود زیرساختها باید تعداد بالای فارغالتحصیلان هنرهای نمایشی و ورود شهرستانیها به تهران را هم اضافه کرد.»
این کارگردان تئاتر و بازیگر که سابقه مدیریت در تئاتر را هم دارد، تاکید میکند: «متاسفانه هیچ نوع سیاست کلانی در حوزه هنر شکل نگرفت. یک جرقههایی در بعضی جاها زده شد که میتوانست استمرار داشته باشد، غنی شود، ورزیده شود ولی همه مثل ستارههای دنبالهداری بودند که خیلی سریع نمایان شدند و بعد هم محو. به همین دلیل است که سینما و تئاتر و موسیقی ما به این وضع فعلی رسیده و بعد از این همه سال انگار هنوز بیصاحب هستند و هنوز تعریف برای هنر و هنرمند در هیچ کجای قانون وجود ندارد.»
او درباره اینکه اوضاع تئاتر ایران را چطور میبیند میگوید: «در سینما و تئاتر آمارهای رسمی را که ببینید خیلی چیزها مشخص میشود. نبود سیاست و نبود یک سکاندار هوشمندی که از تواناییهای موجود بهره ببرد اوضاع را چه به لحاظ مالی و چه به لحاظ معنوی نشان میدهد و اگر سیاست درستی وجود داشت این آشفته بازار را در سینما و تئاتر نداشتیم. ما سرمایههای بزرگی به عنوان دانش آموختگان هنرهای نمایشی داریم که اگر هر جای دیگری بودند از آنها بهره برده میشد. درست است که به اندازه کافی سالن نداریم یا شاید وضع مالی عموم مردم مصرف کننده کالای فرهنگی هنری به گونه ای نباشد که بتوانند حتی تا یک سالن تئاتر پیاده بیایند و در سبد اوقات فراغت آنها اصلاً تئاتر یا خرید کتاب نیست، اما بررسی همه اینها نشان میدهد ما یک جاهایی خلاهای عمیقی داریم که میتوان برای آن برنامهریزی کرد. با این حال چشمانداز روشنی را برای سینما و تئاتر نمیبینم. هرچند هستند کسانی که در سینما و تئاتر کارهایی میکنند و اعلام میشود که زیر سایه آنها افتخار میکنیم از اینکه جریان سینما و تئاتر و موسیقی داریم اما واقعیت این است که اینها ساختگی هستند، اینها برآمده از دل جامعه نیستند، کمی تبلیغات است، مصرفزدگی دارد، سیاست زدگی دارد. تمام اینها را تاریخ، خشنتر به ما خواهد گفت.»
ادامه صحبت باز هم به سعدی افشار برمیگردد. اینکه اگر او بود وضع نمایشهای ایرانی همینطور میماند؟ آیا او همچنان نامداری و جایگاه خود را داشت؟ اگر توان اجرا داشت فرصتی برای اجرای چنین کارهایی بود؟
در اینباره عزیزی معتقد است: «اساسا سینما و تئاتر ما رو به افول است. ما فقط یکسری افراد داریم، جمعیت تئاتری نداریم. درست است که خانه سینما و خانه تئاتر داریم اما اینها افراد هستند که در آنجا جمع شدهاند، جمعیت سینمایی و جمعیت تئاتری نیستند. جمعیت یک هدفی دارد ولی نهایت هدف این افراد این است که بروند امکاناتی بگیرند یا زمینی، خانهای، پولی بگیرند.
برای کارهای این چنینی که سعدی افشار انجام میداد هم ممکن بود چهار نفر علاقهمند هر از گاهی بنویسند، مصاحبهای با او کنند ولی کجا میتوانست اجرا کند؟ در تئاتر لالهزار که بسته شده؟ تئاتر نصر؟ که این همه زحمت کشیدیم و بعد از ۱۰ -۱۲ سال مصوبه آن را گرفتیم ولی هنوز آن را به هم پاس میدهند و آخر هم میدهند به یک نفر که در عمرش حتی یک بار هم در خیابان لالهزار راه نرفته است. پس سوال این است که کجا باید نمایش ایرانی اجرا شود؟ آیا باید مثل کارهای دیگری باشد که چند نفر سینمایی را میبرند تئاتر اجرا کنند آن هم در جایی که با امکانات عموم ساخته شده و در اختیار دولت قرار گرفته است؟ الان هویت تالار وحدت را چه کسی میتواند تعیین کند؟ هویت تئاتر شهر را چه؟ اینها هر کدام باید هویت مشخص داشته باشند، باید شاخص هنر نمایشی جامعه باشند. کدام یک چنین ویژگیای دارند؟ عجیب است که حتی تئاترهای لاله زار هم اینطور نبود و هر کسی و هر گروهی حق نداشت در هر سالن آنجا کار کند، چون هر کدام برای خود تعریف و جایگاهی داشتند، مناسباتی داشتند. این طور نباید باشد که هر کسی پول دارد بتواند در تالار وحدت اجرا کند. هیچ کجای دنیا چنین چیزی نداریم. چیزی که با پول ملت ساخته شده و عنوان دولتی دارد باید هویت و شناسنامه داشته باشد، اما الان شناسنامه تئاتر ما چیست؟ البته تئاتر که بماند، سینمای ما هم که اینقدر مدعی آن هستیم، این روزها شناسه ندارد.
عزیزی در پایان به بدحافظه بودن برخیها در همین حوزه تئاتر اشاره میکند و میگوید: گاهی آنقدر سعی میکنیم بغل دستی خود را نبینیم که کلا یادمان میرود چه اتفاقاتی افتاده. کسانی مثل سعدی افشار خاطراتی را تعریف میکردند از اینکه فلانی چطور زیر پایشان را خالی کرده یا آنها را پله کردهاند تا به مقصود خود برسند. البته این چیزها هم قبل از انقلاب بود و هم بعد از آن ولی او تا جایی که میتوانست روی پای خودش ایستاد و برای خودش جا باز کرد. منتها این آدمها به لحاظ شرایط اقتصادی معمولاً ناراضی هستند چون با این ویژگیهایی که داشتند هر کجای دنیا که بودند حداقل از نظر مالی در شرایط مطلوبی قرار میگرفتند اما در اینجا فقط حسرت خیلی چیزها باقی میماند.»
دیدگاه تان را بنویسید