: اخیرا ترامپ در یک کنفرانس خبری در روز کارگر سخن از جداسازی اقتصاد آمریکا از چین به میان آورده است. او در این رابطه گفت: «ما میلیاردها دلار از دست میدهیم ولی اگر با آنها تجارت نداشتیم این پول را از دست نمیدادیم به این میگویند جداسازی، پس بهتر است به آن فکر کنیم». این موضعگیریها تنها در عرصه سخن نبوده و به شدت و سرعت در حال گسترش به فضای عینی روابط میان دو کشور است.
اخیرا بلومبرگ اعلام کرد دولت آمریکا با ارسال نامهّهایی به برخی از شرکتهای آمریکایی فعال در صنعت بازیهای آنلاین از آنها خواسته در مورد رابطهشان با شرکت فنآوری چینی «تنسنت» و پروتکلهای حفاظت از امنیت کاربران آمریکایی توضیح دهند. از سوی دیگر وزارت بازرگانی این کشور درحال مسدود کردن دسترسی کاربران آمریکایی به ویچت و تیکتاک است. چنین رویکردهایی که به شدت در آمریکا دنبال میشود بالطبع موجب رفتار متقابل چین با شرکتهای آمریکایی خواهد شد که نتیجه آن چیزی جز جدایی دو نظام اقتصادی از هم نخواهد بود.
بر این اساس استدلال میشود شاهد شکلگیری دوران جدیدی از رابطه غرب بالاخص آمریکا با چین هستیم که اساس آن نه بر همکاری و مشارکت بلکه مبتنی بر رقابت و تقابل است.
با مطرح شدن انعقاد قرارداد ۲۵ ساله جامع میان ایران و چین و از سوی دیگر روابط متشنج میان چین و آمریکا در سالهای اخیر هر چه بیشتر موضوع قدرتگیری چین و تاثیر آن بر نظام آینده بینالملل مهم شده است. این امر را میتوان به وضوح در ارزیابیها و حتی سخنان مقامات غیر سیاسی واشنگتن مشاهده کرد. بر اساس گزارش اخیر پنتاگون چین اکنون از قدرت دریایی بیشتری نسبت به آمریکا برخوردار است اگر چه همچنان به لحاظ تناژ امریکا دست برتر را دارد. این گزارشها در پیوند با گزارشهای اقتصادی و رشد فنآوری زنگهای خطر را در آمریکا به صدا در آورده است.
از زمانی که نیکسونِ جمهوریخواه در قالب رویکرد تعامل (Engagement) سخن از «بازگشایی جهان به روی چین» به میان آورد تا کلینتونِ دموکرات که مفهوم «قدرت جهانی مسئولیتپذیر» و «شریک سازنده» را مطرح کرد و یا حتی استفاده دولت بوشِ پسر از استعاره «سهامدار مسئول» در قبال چین؛ میتوان یک جریان مشخص را در رویکرد آمریکا نسبت به چین مشاهده کرد: آوردن چین بر سر سفره نظام سرمایهداری جهانی به امید دفع رویکرد انقلابی و استحاله آن در نظم لیبرال غربی که در نهایت منجر به استحاله درونی این کشور گردد.
در مقابل چینیّها نیز با بهره برداری از این موقعیت و در قالب مفاهیمی چون «احترام دوجانبه»، «همزیستی مسالمتآمیز» و «رشد صلحآمیز» از فرصت بدست آمده جهت استفاده از کالاهای عمومی فراهم شد در نظم سرمایهداری جهانی، رشد چشمگیری را رقم زدند به نحوی که اکنون از مدلی به عنوان مدل توسعه چینی یاد میشود.
پیوند اقتصادی میان غرب و چین به نحوی در این سالها شدت گرفت که اعتماد نسبی متقابل به رغم تضادهای ذاتی میان نظم لیبرال غربی با نظم کمونیستی چین، میان طرفین بوجود آورد. این در حالی است که رشد قدرت اقتصادی چین در کلام میرشیمر از «قدرت بالقوه» در حال تبدیل به قدرت نظامی است. زمانی که روابط از سطح اقتصادی به سطح امنیتی و نظامی گسترش مییابد منافع نیز از قالب منافع مطلق تبدیل به منافع نسبی خواهد شد. بر این اساس منطق جمع جبری صفر تعیینکننده نوع بازی میان طرفین میشود. بدین معنا کسب منافع دوجانبه به مرور رنگ باخته و میزان بهرهمندی هر طرف از رابطه، اهمیت مییابد.
چنین منطقی تعامل و همکاری را تبدیل به رقابت و تقابل خواهد کرد زیرا عدم قطعیت از نیات و اهداف طرف مقابل و ترس از آینده نامعلوم طرفین را به مقایسه قدرت و در نتیجه رفتارهای متوازنبخش سوق میدهد. اولین ظهور چنین نگاهی را در استراتژی دولت اوباما در سال 2012 با عنوان چرخش به آسیا(Pivot to Asia) شاهد هستیم. تغییر نگرش به قدرت در حال صعود چین زمانی بیش از پیش تقویت شد که قدرت آمریکا نیز به دلیل بحرانهای مختلف و گسترش بیش از حد جهانی در کلام افولگرایان رو به تنزل نهاده است. بنابراین سیاستگذران آمریکایی در حال مواجهه با واقعیت چینِ در حال اوج و آمریکایِ رو به تنزل هستند. چنین وضعیتی آنها را ناگزیر نگرانِ فردای مواجه به چین قدرتمندی میکند که به سرعت در حال ایجاد زیرساختهای جهانیِ چین محور است.
نمونه ایجاد این نظم جدید را میتوان در قالب استراتژی «یک کمربند یک جاده» مشاهده کرد. بر این اساس نه تنها موضوع چین اکنون تبدیل به یک موضوع داغ در انتخابات آمریکا شده است بلکه شاهد شکلگیری اجماع دو حزبی پیرامون مهار چین هستیم، امری که میتوان گفت بیسابقه بوده است. این موضوع در پیوند با شکلگیری ناسیونالیسم سلبی در آمریکا و همینطور بحران کرونا که چین را تبدیل به عنصر «شرّ» در گفتمان غالب آمریکا کرده، زمینه را برای تغییر کلی رویکرد در مقابل چین فراهم کرده است.
بر این اساس میتوان «ایدهجداسازی» ترامپ را مشابه استعاره «پرده آهنین» دانست که وینستون چرچیل در سال 1946 مطرح کرده بود. مفهومی که بنیان قریب به نیم قرن رابطه غرب با شوروی را شکل داد. چنین فضایی باعث شده است که رویکرد اعتماد و راستیآزمایی ریگان در کلام پمپئو تبدیل به عدم اعتماد و راستیآزمایی گردد و شکست توافق تجاری اخیر چین و آمریکا حاکی از گذر از دوران حضور بر سر یک سفره به دوران جداسازی سفرهها است. دورانی که وجه مشخصه آن نه همکاری مبتنی بر منافع مطلق بلکه تقابل و رقابت مبتنی بر منافع نسبی خواهد بود.
استلزامات وضعیت در حال شکلگیری برای جمهوری اسلامی ایران
متاسفانه به طور تاریخی مخصوصا با تغییر ماهیت روابط بینالملل در دوران مدرن دولتمردان ایرانی در بزنگاههای تاریخی برداشت دقیقی از سیاست بینالملل و پویاییهای آن نداشتهاند و همین امر معمولا باعث قرار گرفتن ایران در طرف بازنده مناقشات بینالمللی شده است. از نمونههای بارز چنین وضعی به عدم اشراف شاهان قاجار به روابط میان قدرتّهای بزرگ که منجر به قرارداد تیلیست و تنها گذاردن ایران در مقابل روسیه شد؛ عدم توجه مشروطهخواهان به روابط سطحِ هایپالتیکس در قالب بازی بزرگ میان بریتانیا و روسیه، نزدیکی رضاشاه به آلمان و عدم توجه به شکلگیری ائتلاف بینالمللی علیه هیتلر، عدم درک عمق روابط میان بریتانیا و آمریکا از سوی مصدق در بحران ملی کردن نفت و... اشاره کرد.
بر این اساس میتوان استدلال کرد که اکنون نیز جهان در حال ورود به مرحله جدیدی از روابط در سطح نظامبینالملل است. لحظه تکقطبی محو، نظام یک چند قطبی نیز در حال افول و آینده، آنگونه که گیلپین استدلال میکند آبستن جنگ و تغییر است. اگر چه چین در سالهای اخیر با رشد شتابانی پیش رفته است اما این به معنای پسرفت آمریکا یا تضادهای درونیِ خود ویرانگر نیست. همچنان دانشگاهّهای آمریکایی در صدر دانشگاههای جهان و شرکتهای آمریکایی پیشرو عرصه هایتک هستند.
دلار آمریکا اگر چه مانند دوران برتونوودز اعتباری همپایه طلا ندارد اما همچنان اقتصاد جهانی به آن معتاد و جایگزینی برای آن حداقل در میان مدت متصور نیست. نیروی نظامی آمریکا نیز همچنان در صدر قرار دارد. بنابراین کاهش فاصله قدرت چین با آمریکا به معنای ورود به فضای دو قطبی نیست، فضایی که توام با چتر حمایتی هر یک از قطبها برای اقمارش خواهد بود. از سوی دیگر فرایند دولتسازی و بخشی از منطق توسعه در آمریکا مبتنی بر جنگ بوده است.
زمانی که آمریکا دشمن معینی را شناسایی کند رفتارش عقلانیتر، محاسبهگرانهتر و البته تولید و رشداش افزایش خواهد یافت. آنگونه که دیوید کمپل استدلال میکند مبنای دولتسازی در آمریکا بر وجود «دیگری» استوار است. بر این اساس میتوان انتظار داشت در سالهای آینده طی رقابت جدی با چین، آمریکا نیز وارد فاز پیشرفت و هارمونی و انسجام بیشتر شود.
در چنین فضایی باید به شدت از ورود به قطببندیها اجتناب کرد زیرا قدرت در حال ظهور میتواند نه به عنوان یک شریک راهبردی بلکه به عنوان یک کارت بازی در مقابل قدرت مسلط از ایران بهره ببرد. از سوی دیگر ماهیت امپراطوری در چین هیچگاه توسعه طلب نبوده و بیشتر مسیر انزوا و تجارت را دنبال کرده است بنابراین میتوان انتظار داشت این کشور هیچگاه تبدیل به چتر حمایتی از ایران نخواهد شد زیرا اساسا تمایلی به تعهد در فراتر از مرزهایش نداشته و نخواهد داشت.
در حال حاضر چین بیش از آنکه کشوری تجدیدنظر طلب باشد کشوری حامی وضع موجود است و صرفا عدم قطعیت ناشی از افزایش قدرت و معمای امنیت حاصل از آن باعث سوء ظن آمریکا به نیات چین و فعال شدن راهبردیهای موازنهجویانه شده است؛ بنابراین چین هیچگاه در فضای تجدیدنظرطلبی و انقلابیگری که بیشتر مد نظر ایران است قرار نمیگیرد و از این حیث منطق توسعه را در چنبره سیاست هویت آن هم در حوزه فرار و سیالی چون خاورمیانه قرار نمیدهد.
دیدگاه تان را بنویسید