پوریا ذوالفقاری، منتقد سینما، در یادداشتی در روزنامه ایران نوشت: «در واپسین سال دهه نود کرونا به داد سینمای ایران رسید و بهانهای شد برای توجیه تمام کاستیها و شکستهایی که طی یک دهه سینمای از رمق افتاده ایران را به جایی رساندند که اینک با تلخی و قاطعیت بتوانیم از پایانش بگوییم. از پایان سینمای ایران! ما قطعاً پس از این و در دهه جدید باز هم تولید فیلم خواهیم داشت و اکران هم سرانجام دو - سه سالی بعد به شرایط طبیعیاش باز خواهد گشت اما اینها به معنای «سینما» نیست. پایان سینمای ایران پیش از ورود کرونا رقم خورده بود.
سینما به عنوان یکی از شاخههای مهم فرهنگ یک «روند» است. در داد و ستد با مخاطب معنا مییابد و تولیداتش بیش از دیگر شاخههای فرهنگی به مخاطب وابستهاند. سینما یعنی تولید فیلمهای متنوع و فرستادنشان به آزمایشگاه سلیقه و پسند مخاطبان هدف آن آثار و گرفتن بازخورد از آنها و ایجاد تغییراتی به فراخور این واکنشها و اندکاندک شکلگرفتن مؤلفهها و جریانهایی بر اساس این محکخوردن دائمی تولیدات. این روند در دهه نود، سال به سال بیشتر رنگ باخت. نگاه سختگیرانه به تولیدات سینمای اجتماعی (به عنوان تنه اصلی سینمای ایران که تقریباً تمام فیلمسازان مهممان از آن روییدهاند)، این جریان مهم را ضعیف و سست کرد و پرهیز جشنواره فجر از پذیرفتن و نمایش بسیاری از تولیدات این جریان، نشان داد که روزهای خوشی در انتظار آن رویکرد جدی و انتقادی در سینما نیست و طبیعی بود که علاقه تهیهکنندگان و دفاتر تولید و پخش هم به این آثار کم شود.
از آن طرف با قدرتگرفتن پخشکنندگان و بهویژه سینماداران آن بحث بازخوردهای فیلمها در آزمایشگاه سلیقه مخاطب تقریباً بیمعنا شد. به نظر میرسید جریانی در سینمای ایران شکل گرفته که اگر تصمیم بگیرد فروش بالایی را برای یک فیلم رقم بزند، میتواند و اگر بخواهد برچسب شکستخورده بر پیشانی فیلمی بنشاند باز هم موفق خواهد شد و طرفه این که این هر دو سرنوشت، هیچ ربطی به کیفیت فیلمها ندارند! ورود پولهای بیحساب و مشکوکی که عملاً سیستم تولید سینمای ایران را مختل و فیلمسازی را گران کرد، لطمهاش را به اکران هم زد. سرمایهگذارانی آمدند که اصلاً نیازی به بازگشت سرمایهشان نداشتند. از یک طرف دستمزدها بالا رفت و از سوی دیگر رقابت برای پرفروشکردن فیلمهای تولیدیشان به جایی رسید که رسانهها خبر دادند پشت اخبار تشکیل سانسهای فوقالعاده خود، این سرمایهگذاران هستند که میآیند و مبلغ یک سانس را درسته میپردازند تا فیلمشان عنوان پرفروش بیابد!
اینها «روند سینما» را مختل و نابود کرد. مثلاً الان بهدشواری میتوان از ذائقه مخاطب گفت. بهسختی میتوان حدس زد چه فیلمی در شرایط طبیعی و بدون شیطنتهای سینماداران مقبول طبع تماشاگر واقع میشود. فراموش نکنیم که دو سال پیش از کرونا، فروش فیلمهای پرهزینهای مثل قسم و سرکوب و قصر شیرین به هفتهای دویست میلیون تومان رسیده بود و سینماداران نامه مینوشتند و درخواست گنجاندن یک فیلم کمدی را در برنامه اکران میکردند تا شاید گیشهشان تکانی بخورد! و فراموش نکنیم این اتفاق در نیمه دوم دهه نود دو بار دیگر تکرار شد و باز باید به یاد آورد که بخش قابل توجهی از شلوغی سینماها به دلیل اکرانهای مردمی بود و درصد مخاطبی که برای دیدن خود فیلم بلیت بخرد، رو به کاهش گذاشت. ولی این واقعیت در پس خبرسازیها و رکوردشکنیهای کاذب پنهان شد تا در نهایت کرونا بیاید و اکران آنلاین از راه برسد و صاحبان فیلمها از ارائه فیلمشان به این شکل بهراسند. چون اینجا دیگر نه میشد اکران مردمی راه انداخت و نه سانس خرید! حتی آن سرمایهگذاران متمول هم انگیزهای برای خرجکردن در عرصه آنلاین نداشتند. آنها عاشق سر و صدا و سلبریتیها و دیدهشدن بودند. دوست داشتند در اکرانهای مردمی کنار ستارهها بایستند و تیتر شوند.
در اکران آنلاین، مخاطب میماند و خود فیلم! و فروشها نشان میدهد از سینمای ایران (که بخشی جدانشدنی از فرهنگ معاصر این سرزمین بود) چه مانده است. پیکری نیمهجان و نماندنی! در طرف دیگر گروه «هنر و تجربه» تشکیل و بخش بینالملل فجر را از بخش داخلی جدا و تبدیل به جشنوارهای مجزا شد. به شکل اجرای هر دو ایده انتقاداتی وارد بود ولی باز توجیهی داشتند. وقتی ناگهان اعلام شد که مدرسه ملی سینما تشکیل خواهد شد و نامهایی مثل مجید مجیدی و لیلا حاتمی به عنوان اعضای هیأتمدیرهاش اعلام شدند، مشخص شد که با پول زیادی و فقدان برنامهریزی، وارد مسیری شدهایم که انتهایش مشخص است و انتهایش اینجاست. در انتهای دهه نود جز کسانی که از گروه هنر و تجربه و جشنواره جهانی فجر منتفعاند، کسی طرفدارشان نیست و حتی بعید است کسی نگران آینده اینها باشد. مدرسه ملی سینما تعطیل شده و تعدادی از سینماگران و روزنامهنگارانی که پیشتر «مستقل» نامیده میشدند حالا با اتهام بهرهمندشدن از رانت مواجهند؛ چرا که یا عضو شورایی متمول بودهاند یا مدافع پرشور تصمیمی غلط و البته بهرهمند از دوام آن تصمیم!
نکته عجیبتر این که انگار مشکلات اساسی سینمای ایران برای مدیرانش اهمیتی نداشتند. تقریباً هیچ یک از رؤسای سازمان سینمایی درباره پولهای مشکوک وارد شده به سینما حرفی نزدند و در دل این بیاعتنایی اتفاقهایی افتاد و شبکههایی شکل گرفت. مثلاً پدیده «تهیهکننده، پخشکننده و سینمادار» بهوجود آمد. هر سه عنوان در یک فرد یا در یک دفتر! از همینجا مشخص بود سرمایه و سود به کدام سمت سرازیر خواهد شد. تقریباً تمام فیلمهای پرفروش دهه نود متعلق به تهیهکنندگانی هستند که خودشان صاحب پردیس هم بودند و تمام امکانات تبلیغی و سانسهای مناسب و... را برای فیلمهای خود کنار گذاشتند. کمکم همه حس کردند کلاً یک جمع نهایتاً پنجاه نفری دارند از سینمای ایران سود میبرند و بقیه تماشاگرند. کرونا در این شرایط از راه رسید. به آینده نزدیک سینمای ایران نمیتوان امیدی بست. اما برای آینده دورترش، گام نخست در این کمبود بودجه و ... میتواند بازگرداندن مدیریت سینما به معاونت باشد. پول که از اطراف مدیریت سینما برود، رانتخواران هم پراکنده میشوند و دفاتر خصوصی جان میگیرند. این میتواند نقطه شروع ترمیم زخمهای تنی نیمهجان باشد.»
دیدگاه تان را بنویسید