پیرمردی میشناختم که سه سال پیش، همسرش را در حادثه دردناک رانندگی، از دست داد. او ماند و دو فرزندش!
هفته پیش، شنیدم که به کرونا مبتلاست و در خانه قرنطینه! دختر و پسرش نیز در خانه پرستاریاش میکردند.
دو روز قبل خبر آمد که پیرمرد فوت کرد! امروز اما خشکم زد و نفس در سینهام حبس شد! وقتی شنیدم دختر ۲۷ سالهاش نیز به خاطر همین ویروس منحوس، درگذشته و وحشتناک آنکه، پسر ۳۲ سالهاش هم در به کما رفته است!
این قصهی پرغصهی جانکاه، ظرف همین یک هفته اتفاق افتاده، یک خانواده را تماماً از پای درآورده و عجیب آنکه، هر سه نفر هم هیچ بیماری جانبیای نداشته اند.
گیج و حیرت زده ام! نمیدانم دعا کنم پسر پیرمرد، همان تنها بازماندهی این خانوادهی مظلوم، به دنیا بازگردد و با غم مرگ عزیزانش دست و پنجه نرم کند یا او نیز به پدر و خواهرش بپیوندد.
سبحانالله! این چه تقدیر و سرنوشت نحس، تلخ و غریبیست که دنیا را فراگرفته و چونان زلزلهای۱۰ ریشتری، هر تکانهاش هزاران تن را به کام مرگ میبرد. بیشک اما، قصهی دردناک و سوزناک این روزها، سیاهترین صفحات تاریخ معاصر و بل تاریخ بشریت است!
پس تعارف نامهربانی با جان خود را کنار گذاشته و در خانه بمانیم! محض رضای خدا! به خاطر حفظ جانمان! به عزیزانمان فکر کنیم که طاقت مرگ غریبانه ما را ندارند! در خانه بمانید که خروجمان اینبار، شاید بیبازگشت و پایان ما باشد؛ به همین سادگی و همینقدر ناگوار و حزین!
راستش را بخواهید، من چند روزیست که #کرونا را میبینم که در هیبت قدارهکشی بیرحم، خودنمایی میکند؛ می شناسمش! بیرون از درب خانه، چونان راهزنان عصر جاهلیت، علناً و در انطار عمومی، انتظار شکارِ یک یکِ ما را میکشد!
این موجود پلید و پلشت، هفتههای قبل، لای بوته و درختان کوچه پس کوچهها، پنهان بود و تا سرحد امکان ساکت و صامت! نامرئی بود و از پشت، خنجر بر تن آدمیان میکوفت! اما از وقتی بیتفاوتی و بی مسئولیتی ما را دیده، جری و دلیرتر شده و شجاعانه، «هل من مبارز» میطلبد!
مراقب باشید در تور این زامبی تکثیر یافته نیفتید که حالا رفقایش را نیز به میهمانی آدمخواری دعوت کرده، و به نظر میآید، کم کم، کثرت و تعدادش به جمعیت انسانها نزدیک خواهد شد.
آگاه باشید که در «چاهِ ویل» این شیطانِ چندچهره، سقوط نکنید که اگر گرفتار آمدید، سر و کارتان با «جناب عزرائیل» است!
مصطفی فقیهی
دیدگاه تان را بنویسید