جوان مشهدی مادر و برادرش را به طرز وحشیانه ای کشت | جوانی که حدود 9 سال قبل مادر 50 ساله و برادر 20 ساله اش را به طرز دلخراشی در مشهد به قتل رسانده بود، درباره آن ماجرای وحشتناک گفت: از روزی که به دلیل رفیق بازی و دور هم نشینی به مواد مخدر آلوده شدم دیگر رنگ خوشبختی را ندیدم کار به جایی رسید که از همان روزهای جوانی بارها پشت میله های زندان قرار گرفتم اما بعد از آزادی باز هم به خلافکاری هایم ادامه دادم و برای تامین هزینه های اعتیاد به سرقت روی آوردم دیگر آبروی خودم و خانواده ام برایم مهم نبود فقط به این می اندیشیدم که چگونه پولی برای خرید مواد پیدا کنم.
در افکارم فقط «مواد مخدر» حک شده بود و من به چیز دیگری فکر نمی کردم. هر چیزی که دم دستم قرار می گرفت سرقت می کردم تا برای یک وعده هم که شده مواد بخرم و از خماری نجات یابم.
دیگر خانواده ام نیز از رفتارهای من خسته شدند. برادر بزرگ ترم هرچه تلاش کرد مرا از این راه بازدارد فایده ای نداشت. آرام آرام آن ها هم مرا طرد کردند و من در سن جوانی کارتن خواب شدم.
در این مدت 6 بار با اتهاماتی مانند حمل مواد مخدر و سرقت به زندان افتادم اما این ها هم مرا از مسیر سقوط نجات نداد. پدرم قبلا مادرم را دوبار طلاق داده بود و در یک استان دیگر کشور زندگی می کرد.
به همین علت من و برادر کوچک ترم در کنار مادرمان بودیم. برادر بزرگ ترم نیز ازدواج کرده بود و زندگی خوبی داشت اما من کمتر به خانه مادرم سر می زدم آن هم برای آن که بتوانم پولی برای تهیه مواد مخدر از او بگیرم یا لوازمی برای فروش پیدا کنم.
یک شب وقتی در خانه مادرم بودم نتوانستم پولی از او بگیرم از سوی دیگر هم از خماری می ترسیدم تا این که صبح زمانی که از خواب بیدار شدم هنوز مادر و برادرم در خواب بودند. چشمم به چند تکه کوچک طلاهای مادرم افتاد و وسوسه های شیطانی به سراغم آمد تا آن ها را سرقت کنم.
این بود که چاقویی برداشتم و به آرامی بالای سر مادرم رفتم، آن لحظه حتی ذره ای به مهر مادرم نیز فکر نمی کردم که چگونه مرا در شرایط سخت زندگی بزرگ کرد و مرا در آغوش پر مهر ومحبت خود گرفت. فقط به مواد مخدر می اندیشیدم که از خماری نجات یابم. به همین دلیل مانند موجودی وحشتناک چاقو را چندین بار بر پیکر مادر 50 ساله ام زدم و او را در خواب کشتم اما وقتی به سراغ برادر کوچک ترم رفتم تا او را هم برای پنهان ماندن این جنایت به قتل برسانم، ناگهان از درون رختخواب بلند شد و مقابلم قرار گرفت ولی او هنوز خواب آلود بود و فقط از سروصدای ایجاد شده، هراسان و حیرت زده به اطراف نگاه می کرد که من فرصت هر عکس العملی را از او گرفتم و او را نیز با چند ضربه چاقو نقش بر زمین کردم. بعد از این ماجرا بود که گوشی تلفن همراه برادرم و طلاهای خون آلود مادرم را نیز برداشتم و برای آن که شناسایی نشوم به مسافرخانه ای شخصی در اطراف خیابان طبرسی رفتم. طلا و گوشی تلفن را با بهایی بسیار ناچیز به رهگذران فروختم که پول آن هم بعد از دو روز به پایان رسید و من دیگر نتوانستم اجاره منزل را بپردازم. به همین دلیل دوباره مجبور شدم به پارک ها و بیابان های اطراف و پاتوق معتادان بروم.
خلاصه طولی نکشید که کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی به سراغم آمدند و مرا دستگیر کردند. تازه فهمیدم که آن ها خریدار گوشی تلفن را نیز دستگیر کرده اند و با اطلاعاتی که او از من در اختیار پلیس گذاشته بود، کارآگاهان پاتوق های خلافکاران را برای یافتن من جست وجو کرده بودند تا این که مرا در بولوار رسالت مشهد پیدا کردند اما ای کاش ...
ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی
دیدگاه تان را بنویسید