«پاییز ۱۹۰۶ در یکی از شهرهای جنوب فرانسه متولد شد اما اوایل جوانی به پاریس رفت و در محلههای بدنام این شهر زندگی کرد. ۲۵ ساله بود که به اتهام قتل دستگیر و محاکمه شد و دادگاه هم برایش حکم به حبس ابد و بیگاری داد. خودش هرگز این اتهام را نپذیرفت و تسلیم حکمی که دادگاه داده بود نشد. در آخرین جلسه محاکمه، قاضی پس از اعلام حکم نهایی پرسید: «حرفی دارید؟» و او پاسخ داد: «هیچ حرفی برای گفتن ندارم آقای رییس! جز این که احساس میکنم باید به صورتتان تف بیندازم. اما این کار را هم نمیکنم، زیرا میترسم آب دهانم کثیف شود.»
نامش هنری شاریر بود اما پروانه خالکوبیشده زیر گردنش به پاپیون شباهت داشت و از این رو همه او را «پایپون» میشناختند. او را برای تحمل حبس به گویان که آن زمان یکی از مستعمرات فرانسه محسوب میشد بردند اما از آنجا گریخت. دوباره دستگیر شد و باز هم فرار کرد و این گریز و بازداشت تا ۱۳ سال بعد، چند بار دیگر هم تکرار شد.
به حکم ظالمانه دادگاه تن نمیداد و به تنها چیزی که فکر میکرد فرار و آزادی بود. در این سالهای تعقیب و گریز، بخش وسیعی از آمریکای لاتین را زیر پا گذاشت، مدتی در ترینیداد و جزایر سالو و جزیره شیطان اقامت کرد. از جذامیها که در جزیرهای دور از مردم عادی زندگی میکردند کمک گرفت، مدتی میان سرخپوستها ماند و سرانجام در ونزوئلا، در یکی از روستاهای ساحلی این کشور به هدفش رسید. چند سال بعد شروع به نوشتن خاطراتش کرد و آن چه را در این سالها از سر گذرانده و تجربه کرده بود روی کاغذ آورد.
این کتاب که شاریر آن را به ماهیگیران خلیج پریا در ونزوئلا تقدیم کرد، پاپیون نام گرفت با این جمله شروع میشود: «ضربه چنان محکم بود که من فقط سیزده سال بعد توانستم از جا برخیزم.» سیزده سال برای آزادی جنگید و سرانجام موفق شد. در سختترین لحظات، چه زمانی که در اجرای نقشه فرار ناکام میشد و چه زمانی که زندانبانها او را زیر مشت و لگد میگرفتند مدام با خودش تکرار میکرد: «زنده ماندن، زنده ماندن، زنده ماندن، این باید تنها مذهب من باشد.»
از داستان زندگیاش، یا در واقع از روی کتاب پایپون (که حماسه انسان تسلیمناپذیر است و نیروی حیاتی راوی، نقایص ادبی و فنی روایت را جبران میکند) دو فیلم با همین نام ساختهاند که یکی سال ۱۹۷۳ و دیگری سال ۲۰۱۷ اکران شدند. فیلم قدیمیتر که در آن استیو مککوئین نقش شاریر را بازی میکند و داستین هافمن هم در آن حضور دارد یکی از کلاسیکهای سینمای جهان است. اما خود کتاب، که اواخر دهه ۱۹۶۰ منتشر شد بیشتر از یک و نیم میلیون نسخه فقط در خود فرانسه فروخت و برای شاریر، شهرت و ثروت زیادی به همراه آورد. اما از همان بدو انتشار درباره درستی یا نادرستی ادعاهای راوی بحث و تردید وجود داشت و حتی برخی مقامات کشور فرانسه آن را دروغ و جعلی و محصول تخیلات ذهنی شاریر میخواندند. هرچند نظام قضایی این کشور سال ۱۹۷۰ حکم به عفو او داد و پرونده قتلی را که به او منسوب بود، بست.
شاریر بعد از آزادی، چند سالی در ونزوئلا ماند، رستورانی در کاراکاس باز و همانجا هم ازدواج کرد. بعدها به فرانسه برگشت، اواخر عمر در اسپانیا مقیم شد و تابستان ۱۹۷۳ در چنین روزی، در مادرید از دنیا رفت.»
دیدگاه تان را بنویسید