چند روز پیش برادر من، دقیقاً در عید فطر در مشهد بهدلیل عارضه قلبی درگذشت و همه فکر کردند غلام کویتیپور از دنیا رفته و همین مسأله و تماسها باعث شد که از یک طرف داغ از دستدادن برادر و از طرف دیگر این حجم شایعهپراکنی و خبرهای فیک و جعلی آزرده خاطرم کند.
هر کس که او را میشناخت میدانست که قاسم، مثل خرمشهر، صاف و پاک و مظلوم بود و کوچکترین ناپاکی در وجودش نبود و به همین دلیل هم، همه او را دوست داشتند. خدا هم دوستش داشت و در کنار بارگاه و در همسایگی علیابن موسیالرضا او را به خود دعوت کرد.
از دست دادن برادر همانطور که در سطرهای بالا نوشتم واقعاً سخت است اما چند روز است دارم به این مسأله هم فکر میکنم که چرا ما چنین اخباری را به سرعت دست به دست میکنیم و حتی برای از دست نرفتن فرصت دیدهشدن، حتی به خود زحمت نمیدهیم که از یک منبع معتبر خبر را تأیید کنیم.
نمونههای این شایعات کم نبود. مگر برای استاد محمدرضا شجریان چنین بساطی راه نیفتاد و یکسری آدم که نمیدانم چه نفعی از این مسائل میبرند باعث پریشان خاطر شدن میلیونها ایرانی و به تبوتاب افتادن دل خانواده این عزیز بزرگوار شدند و خیلی طول کشید تا خبر تکذیب شد.
سایهشان مستدام باشد. درباره کسانی مثل جناب محمدعلی کشاورز، بازیگر شهیر و مطرح ایرانی هم هر چند روز یکبار خبری مبنی بر فوتشان منتشر میشد و مجبور میشدند با این سن و شرایط، مدام تکذیبیه بدهند که دل دخترشان که خارج از ایران زندگی میکند نلرزد. طی همین چند روز گذشته دوستانی که با من تماس میگرفتند حتی با اینکه صدایم را میشنیدند باورشان نمیشد که زندهام. میگویند برو لایو بگذار و بگو من زندهام. این چه کاریست. چرا باید وقت و انرژی خودم را صرف این کنم که بگویم زندهام.
دیدگاه تان را بنویسید