صف چندان طولانی نبود، اما حوصله چند دقیقه معطلی را نداشتم. هنوز نمیدانم مدت ایستادن در صف برای گرفتن نان معطلشدن محسوب میشود یا بخشی از زمان لازم برای انجام خریدش. این هم از آن دسته مفاهیم وقتگیر و اندیشهسوزی است که بعید میدانم دربارهاش به نتیجه قطعی برسم.
نان دورو کنجد آزادپز بزرگ را با احتیاط از جایی که نشان کرده بودم بعدا سهم کبوترها باشد گرفتم، کبوترها کرونا نمیگیرند؟ نمیدانم.
به تمیزی دستهایم اطمینان داشتم؟ نمیدانم.
نان را روی سطح فلزی مشبک پایهدار بیرون نانوایی گذاشتم، در لحظهای که سطح برشته و هوسانگیزش با شبکههای فلزی مماس شد و در زمانی که هنوز بوی مطبوع و گرمش به مشامم نرسیده بود، چیزی در ذهنم به حرکت افتاد، این سطح فلزی سوراخ سوراخ آخرین بار کی تمیز شده است؟
در لحظهای که تردید مثل ویروس یا خوره به جانم افتاده بود، بخش مثبت توجیهگرای ذهن به دادم رسید. آنقدر آفتاب خورده و نان داغ رویش افتاده که استریلتر از هر استریلی است.
آرام گرفتم، همچنان که بدن داغ و خوش بوی نان روی شبکه توری فلزی آرام و راحت گرفته بود.
مطابق عادت، نان و سکوی فلزی را به حال خودشان گذاشتم تا خرید کوتاهم را از سوپر کنار نانوایی تکمیل کنم.
از آخرین باری که نگاهش کردم تا لحظهای که دوباره به جایی که رهایش کرده بودم برسم، حدود پنج دقیقه زمان گذشته بود و حالا نان نبود. این بار بخش منفینگر توطئهپرداز ذهنم نخستین متهم نانربایی آن صبح زمستانی را شناسایی کرد. نمیخواستم بیشتر پیش بروم و گویا اختیاری نداشتم، در کسری از ثانیه کارگر خشکشویی و پسرک ژندهپوشی که آن حوالی میچرخید، به فهرست مظنونان اضافه شدند.
با آرامترشدن شبکه عصبی، بخش تولید محتوای ذهنم به کار افتاده بود.
فکر کردم درباره وضعیت اسفناک اقتصادی و اثر تورم بر زندگی مردم و کوچکشدن سفرهها خواهم نوشت که کار را به جایی رسانده که از تأمین قوت لایموتشان هم عاجزند و به دزدی نان یکدیگر آوردهاند. آخرش را هم اینطور تمام میکنم که چرا به اینجا رسیدیم. یا شاید هم اثر اختلاسها و دزدیهای فراگیر این است که مردم حتی به نان یکدیگر هم رحم نمیکنند.
صدای شاگرد شاطر آخرین تولید محتوای بخش فعال ذهنم را به هم ریخت، به فکر راهاندازی کمپین نان، دوستی و آرامش رسیده بودم.
آقامهندس بیا نونت را بردار. رفتی بقالی، میخواستم اینجا رو ضدعفونی کنم، با اجازهت نون را برداشتم، میدونم خیلی حساسی.
دیدگاه تان را بنویسید