میر حاجرضایی، کارشناس فوتبال، در یادداشتی نوشت: «در این که فوتبال ورزش است کسی تردید نمیکند ولی فقط ورزش نیست. با هیچ نیرویی نمیتوان فوتبال را از جهان مدرن حذف کرد اما برای اثبات تعلق ذاتی فوتبال به جهان باید دوباره در شأن و نقش و جایگاه و اثر فوتبال در این عالم تأمل کرد، فوتبال نهفقط در بازار سرمایه نفوذ کرده، بلکه در هنر افسانه و زندگی و در زبان و درک مردمان وارد شده و با آن درآمیخته است. نگرش هنری داشتن به فوتبال باعث جاودانگی این فعالیت و مانایی آن میشود و اگر فوتبال را معادل زندگی ببینیم، تسلسل پارادوکسهایی مانند شکست، پیروزی، غم و شادی، یأس و امید، غرور و سرخوردگی و ... به راحتی ملموس و قابل درک میشود و مسیر دشواریهای زندگی برایمان هموارتر خواهد شد. فریدریش نیچه میگوید دلیل این که حقیقت سبب مرگ ما نمیشود این است که ما هنر داریم.»
آن چه در سطور بالا آمد، بخشی از مقاله دکتر شیروپی تحت عنوان «فوتبال، هنر هشتم» است که نفوذ و رسوخ فوتبال به حوزههای مختلف اجتماعی و تأثیر آن بر لایههای متعدد جامعه است. عنوان مقاله اشاره به هنرهای هفتگانه دارد و گر چه فوتبال در این طبقهبندی جایی ندارد و اگر سینما هنر هفتم است و شش هنر پیش از خود (معماری، رقص، موسیقی، نقاشی و ... ) را در خود جای داده، این فوتبال است که هر هفت هنر را در خود جای داده است. زمانی که «آلبر کامو» میگوید دانشکدههای من زمین فوتبال و صحنههای تئاتر بوده است، عظمت این ورزش (پدیده) بیشتر به رخ کشیده میشود. فوتبال بازتاب اتفاقات روزمره جامعه جهانی است. در کتاب «فوتبال و فلسفه»، نوشته «تد ریچاردز» آمده است: «فوتبال بازی عدالت نیست. به دفعات شاهد باختن تیم برتر بودهایم، مشاهدهگر اشتباه داوری و به دنبال آن پدیدارشدن بیعدالتی بوده و حتی توپ علیه عدالت چرخیده، این بیعدالتی را در جایجای جامعه جهانی شاهدیم. فوتبال بازی مردم است، بازی تنش و احساساتی که برمیانگیزد، کلیسا امروز جای خود را به ورزشگاه داده است، جوامع از راه ورزش است که داستانهای مشترک میسازند و در زمین بازی است که قهرمانان معاصر به وجود میآیند. فوتبال در دسترس همه است، فیلترهای اجتماعی را که در بسیاری از حوزههای دیگر حاکماند دور میزند.»
و حالا یک ویروس کوچک، فوتبال بزرگ و باعظمت را به مرخصی اجباری فرستاده است. آیا میتوانیم این حادثه را یک «تراژدی» بنامیم؟ در فوتبال تراژدی کم نبوده است؛ همان طور که فینال جام جهانی ۱۹۵۰ ریودوژانیرو، میتواند بزرگترین تراژدی تاریخ معاصر برزیل باشد؛ چراکه شکستی دستهجمعی بود و با خود بصیرتی همگانی به همراه آورد؛ بصیرتی که محصول از دست دادن فرصتی تاریخی بود!
آیا جهان بدون فوتبال به این بصیرت دست خواهد یافت؟ آیا ما در بازگشت فوتبال به زندگی به این درک دست مییابیم که بشریت تنها ویرگولی از کتاب قطور زندگی است؟ و آیا این بصیرت به ما میآموزد که فوتبال فقط آن نیست که در زمین مسابقه رخ میدهد؟
روزگار بدون فوتبال بر من سخت میگذرد. محمود دولتآبادی میگوید: «بت معنایی جز شکستن نمیدهد. بت یعنی شکستنی، از همان دمی که ساخته میشود جوهر شکستن را نیز در بطن خود حمل میکند. او دشمن خود را با خود همراه دارد.»
این ویروس چون آن بت، خواهد شکست.»
دیدگاه تان را بنویسید