این روزها سالگرد تأسیس فرهنگستان زبان فارسی است. در حقیقت از تأسیس اولین فرهنگستان فارسی چیزی نزدیک به 90 سال میگذرد و آنچه امروز بهعنوان فرهنگستان زبان و ادب فارسی میشناسیم، یک مجموعه علمیتر و تخصصیتر برای همان اهداف اولیهای است که برایش تأسیس شد؛ یعنی یک نوع پیراستن زبان فارسی که البته در کنارش به تألیف و ترجمه آثار ارزشمند درباره زبان فارسی هم بپردازد. درباره ضرورت وجود چنین مجموعهای البته چهبسا برای مردمی که –بهحق- درگیر مشغله روزمره و گذران زندگی هستند، جایی وجود نداشته و کار به همانجا بکشد که بگویند ای بابا، مگر صابون را با سین بنویسیم، کف نمیکند؟ ناگفته پیداست که در کفکردن چنین صابونی هیچ بحثی نیست و مشکل اصلی گویندگان چنین نقلقولی این است که مسئله مهمتر را بچسب که در روزگار فعلی جان بهدربردن از کرونا و چرخاندن چرخ معاش است؛ اما لابد همین گروه این را هم قبول دارند که برای حل همین مشکلات احتیاج به مدیریت و برنامهریزی است که از ساختاری برمیآید که در آن دولت و ملت مفهومی داشته باشد؛ یعنی جامعه مدرنی که هر گروه حقوق و وظایف قانونی خود را بشناسند و به آن عمل کنند. لازمه دولت و ملت بودن هم عوامل مختلفی است که از اتفاق یکیشان رسیدن به یک هویت و معنای مشترکی است که در زبان تجلی پیدا میکند. زبانم لال منظورم این نیست که ترک و کُرد و بلوچ جزء ملت به حساب نمیآیند؛ بلکه فقط میخواهم به این نکته اشاره کنم که یک زبان مشترک قراردادی امکان قانونگذاری و یک تعبیر گرفتن از مفاهیم را راحتتر میکند؛ وگرنه هر قومیت حق دارد که زبان بومی خودش را حفظ کند و آموزش دهد.
از بحث دولت و ملت و قانون و اینجور چیزها که بگذریم، اصلا خود ماجرای زبان محل اختلاف نظرهای فراوان است؛ مثلا عدهای عقیده دارند زبان مثل یک موجود زنده است که خودش، راه خودش را میرود، دیگر احتیاجی به ویرایش و پیرایش ندارد. گروه دیگری عقیده دارند زبان فارسی قابلیتهای فراوانی دارد و از این قابلیتها باید برای معادلسازی کلمات بیگانه استفاده کنیم. یک عده دیگر میگویند اگر علت اصلی پیدایش زبان این است که حرف و منظور یکدیگر را بفهمیم؛ پس تا وقتی که این کاربرد را برایمان دارد، کافی است. چرا بیخود شلوغش میکنیم؟ خلاصه یک گروه سینه چاک میکنند برای ارزش و اهمیت زبان فارسی، یک گروه دیگر طعنه میزنند به وسواس بیش از اندازه و عامه مردم هم نرخ مایحتاج روزانهشان را از کف بازار میگیرند. دراینمیان فرهنگستان زبان فارسی هرازگاهی با دادن بخشنامههایی برای کلمات بیگانه معادلسازیهایی میکند که تا مدتها نقل محافل و اسباب سرور و بهجت مردم میشود. امیدوارم مسئولان گرانقدر فرهنگستان از این حرف من دلخور نشوند. فقط کافی است خودشان سری به شبکههای اجتماعی بزنند تا بفهمند کلمات پیشنهادیشان چقدر بیقواره و ثقیل است که وقتی قرار باشد داخل گفتوگوهای امروزی بنشیند، جز اسباب خنده نمیشود؛ یعنی اگر از همین فردا بخشنامه شود که همه نفوس ملت باید این کلمات را به جای معادلهای غربی استفاده کنند، قول میدهم باز هم این کلمات در دهان مردم نخواهد چرخید؛ جز به شوخی. به گمان این عضو کوچک ملت طناز ایران، دلیل چنین اتفاقی این است که رواج یک کلمه و مأنوسشدنش با زبان و قلب و روح و زندگی یک مردم احتیاج به بسیاری زمینهها و روابط دیگر دارد که بدون آنها انجامش میسر نیست و بحث اصلا بر سر پادادن به زبانهای بیگانه هم نیست؛ بلکه بحث بر سر کمذوقی کارشناسان زبان داخلی است که به روح زمان و نوع روابط توجهی ندارند و اگر از زبان یک نوجوان امروز اصطلاح کابُل گرفتم را بشنوند، سراسیمه گمان میکنند که شهر کابل اشغال شده است و درنمییابند که ذهن شوخ و شنگ نوجوان امروزی این اصطلاح را جایگزین اصطلاح قدیمی خودم را به کوچه علیچپ زدم، کرده. لاجرم تا اطلاع فعلی با بخشنامههای فرهنگستان زبان فارسی چارهای نداریم؛ جز اینکه همگی کابُل بگیریم!
دیدگاه تان را بنویسید