بهمن ۵۳ بودکه با دکترتوکل کوثری و مهدی وحدت و مرحوم شهیدحسین تقوی عازم خوزستان شدیم. شب در اهواز و ظهر روز بعد در آبادان و عصر در خرمشهر بودیم.
رفت و آمدخودروهای حامل کالا و بازار مسقف لبریز از موجودی نشان از رونق این شهر داشت. مردان عرب وقتی عبا را به دوش می اندازند هیکلشان صاف و راست قامت به نظر میرسد و اگر ناراحت نمیشوند باید بگویم که با تبختر بر زمین راه میروند و صلابت خاصی دارند.
بازاریان بر درحجره ها نشسته بودند و تا سقف چینی آلات و کریستال و.....چیده شده بود...
در سوم خرداد۶۲ سالگرد آزادی خرمشهر با چند همسنگر مجوز گرفتیم و از اهواز عازم خرمشهر شدیم. راه و جاده و دکل های فشار قوی و آب های ایستاده در کنار مسیر و ..... همه خاطرات سفر قبلی رادر من زنده میکردند.
وارد خرمشهر شدیم. نه از عرب خبر بود و نه از عبا!
بازار پوشیده از کریستال ها و چینی آلات شکسته و این فکر که صاحبان این حجره ها کجا هستند؟ آیا در ساختمان ویرانه شده هتل جنب سیدخندان ساکنند ؟ یا در کدام بیغوله در کدام شهرزندگی می کنند؟ کدام زنده اند و کدام در حیات نیستند؟
تکاپوی معلمین و فرهنگیان جنگ زده برای پیداکردن محل خدمت را دیده بودم برسر غیر کارمندان چه آمده است؟
خانه ها ویرانه و عروسک های کودکان نیم سوخته بر زمین لباس های سوخته و وسایل زندگی از بین رفته و سقف های ریخته با نوشته های عربی متجاوزان بر در و دیوارها و......
خدا را شکر که خونین شهر آزاد شده بود و دوباره می توانست خرمشهر بشود.
سال ۸۶ برای زیارت عتبات از مسیر خرمشهر به مرز می رفتیم و خاطرات دو سفر قبلی اما این دفعه خرمشهر زنده بود ولی نفس نداشت!
خرمشهربود ولی خرم نبود .... سالها شعار سازندگی این مناطق را شنیده بودیم ولی آنگونه که بایدخبری نبود.
حق خرمشهر بیش از این هاست. آیا کسی از عملکرد ستاد بازسازی خرمشهر خبر دارد؟ آیا فقط دولت باید برای خرمی این شهر بیندیشد؟ نقش مردم چیست؟ وظیفه ما کدام است؟ الان اگر جهانآرا زنده بود چه می گفت و چه می کرد؟
دیدگاه تان را بنویسید