معرفی کتاب مزرعهی حیوانات
رمان مزرعه حیوانات اوضاع سیاسی نابسامان شوروی دوران ژوزف استالین را با بیانی قدرتمند نقد کرده است.در سرتاسر رمان مزرعهی حیوانات، باید به سه عبارت کلیدی که گشایندهی کد مورد نظر اورول است توجه کرد: «حیوانیسم»، «همهی حیوانات برابرند»، و «چهارپا خوب، دوپا بد».
کتاب مزرعهی حیوانات شاهکار جورج اورول که در ایران به نام قلعهی حیوانات نیز شناخته میشود، رمانی کوتاه و تمثیلی دربارهی گروهی از جانوران اهلی است که در اقدامی آرمانگرایانه و انقلابی، انسانها را از مزرعهشان فراری میدهند تا خود، ادارهی مزرعه را به دست گیرند و برابری و رفاه را در جامعهی خویش برقرار سازند.
سرپرستی این جنبش را گروهی از خوکها به عهده دارند، اما پس از مدتی این گروه جدید نیز به سرپرستی خوکی به نام ناپلئون، به گروهی خودکامه تبدیل شده و به بهرهکشی از سایر حیوانات پرداخته و هرگونه مخالفتی را سرکوب میکنند.
رمان مزرعه حیوانات (Animal Farm)، اوضاع سیاسی نابسامان شوروی دوران ژوزف استالین را با بیانی قدرتمند نقد کرده است. این اثر اشارهای روشن و بسیار هنرمندانه به روند تغییر رفتاری و دیدگاهی استالین از جامعهگرایی به سرمایهداری و پشت کردن به آرمانهای اولیهی جامعهخواهی است.
جورج اورول (George Orwell)، در کتاب مزرعه حیوانات به عنوان مهمترین اثر خود، انقلاب 1917 روسیه و به فساد کشیده شدن آن توسط نخبگان شیاد و بیرحم حکومت استالینی را به تصویر کشیده است. تغییر شعار کلیدی نهضت از «همهی حیوانات برابرند» به «همه حیوانات برابرند اما بعضی از حیوانات برابرترند» را میتوان شاهکلید رمان مزرعهی حیوانات و نگاه اورول به یک حکومت خودکامه دانست.
در سرتاسر رمان مزرعهی حیوانات، باید به سه عبارت کلیدی که گشایندهی کد مورد نظر اورول است توجه کرد: «حیوانیسم»، «همهی حیوانات برابرند»، و «چهارپا خوب، دوپا بد». اما خوکها که مغز متفکر جامعهی جدید و سردمداران حکومت هستند، پس از شوراندن سایر حیوانات به قیام و به نتیجه رسیدن آن، به عنوان نخبگان تصمیمساز حکومتی، دست به کنترل افکار و پاکسازی سایر حیوانات میزنند.
در بخشی از کتاب مزرعهی حیوانات میخوانیم:
در یک سوی اصطبل بزرگ، بر روی جایی سکو مانند، میجر روی تختی از کاه، زیر فانوسی آویزان از یک تیر چوبی لم داده بود. او، خوکی دوازده ساله بود که این اواخر کمی چاق و چله هم شده بود ولی هنوز با ابهت به نظر میرسید و هرچند که دندانهای نیشاش را هرگز نکنده بودند، اما ظاهری خردمند و خیرخواه داشت. چندان طول نکشید که سر و کلهی بقیهی حیوانات هم پیدا شد که هرکدام به روشی خاص، جای راحتی برای خودشان پیدا کردند. اول از همه، سه سگ مزرعه آمدند. بلوبِل، جِسی و پینِچر. بعد، خوکها جلوی سکو و روی کاهها جا خوش کردند. مرغها بر لبهی پنجره و کبوترها بالبالزنان بر روی تیرهای سقف نشستند و گوسفندها و گاوها هم پشت سر خوکها جا گرفتند و مشغول نشخوارشان شدند. دو اسب گاری، باکسر و کلاوِر، با هم آمدند؛ آنها، به آرامی قدم بر میداشتند و با هر گام احتیاط میکردند که مبادا حیوانی کوچک لابهلای کاهها باشد و زیر سمهای بزرگ و پرموی آنها له شود. کلاور، مادیانی تنومند و میانسال با رفتاری مادرانه بود که بعد از زاییدن چهارمین کُرّهاش، ترکیب اندام اولیهاش را از دست داده بود. باکسر، حیوان بسیار درشتی بود به ارتفاع حدوداً دو متر و با قدرتی به اندازهی دو اسب معمولی. نوار سفید رنگی که از روی پوزهاش پایین میآمد، به او ظاهری ابلهانه داده بود و در واقع جزو حیوانات خیلی باهوش هم نبود، اما به خاطر شخصیت باثبات و نیروی فوقالعادهای که برای کار خرج میکرد، همه حیوانات مزرعه به او احترام میگذاشتند. بعد از اسبها، «موریِل» - بز سفید- و «بنجامین» - الاغ - آمدند. بنجامین، پیرترین و بداخلاقترین حیوان مزرعه بود. او به ندرت حرفی میزد و وقتی هم که چیزی میگفت، معمولاً اظهار نظری بدبینانه و پرازکنایه بود. مثلاً میگفت : "خدا به من دُم داده تا مگسها را از خود دورکنم. ولی بهتر بود که نه دُم داشتم و نه مگسی بود". او، تنها حیوان مزرعه بود که هرگز نمیخندید. اگر از او میپرسیدند که چرا نمیخندد، میگفت چیز خندهداری نمیبیند. با این وجود، بدون آن که به رویش بیاورد، ارادت زیادی به باکسر داشت؛ دو تایی، معمولاً یکشنبههایشان را با هم میگذراندند و در سکوت، در چمنزار پشتِ باغ میچریدند.
دربارهی جرج اورول
اریک آرتور بلر با نام مستعار جورج اورول در ۲۵ ژوئن ۱۹۰۳ در شهر موتیهاری، بیهار در هند متولد شد. او داستاننویس، روزنامهنگار، منتقدِ ادبی و شاعر انگلیسی بود که بیشتر برای دو رمان سرشناس و پرفروشش مزرعه حیوانات و رمان ۱۹۸۴ میشناسند. هر دوی این کتابها به وضعیت حکومتهای دیکتاتوری میپردازند. جرج اورول مدتی به عنوان پلیس سلطنتی هند در برمه فعالیت میکرد اما زندگی در هند و انگلیس سبب شد تا با فقر آشنا شود و این آشنایی دیدگاهی جدید به او و کارهایش بخشید. کتابهای آس و پاس در لندن و پاریس و دختر کشیش حاصل همین تجربیات او هستند. اورول در در دهه ۱۹۳۰ به اسپانیا رفت تا علیه ارتش فاشیست ژنرال فرانکو بجنگد. کمی بعدتر به دلیل بیماری مزمن ریوی که به آن مبتلا بود در بیمارستان بستری شد و هفت ماه پس از چاپِ کتابِ ۱۹۸۴، در ۲۱ ژانویه ۱۹۵۰ از دنیا رفت.
دیدگاه تان را بنویسید