یک جامعه شناس گفت: فروپاشی اجتماعی یعنی آمار آسیبهای متنوع اجتماعی شما از حد میانه فراتر برود و سیر شدید صعودی داشته باشد. این وضعیت مانند بهمنی شده است که از بالای کوه حرکت میکند و به جایی میرسد که دیگر قابل کنترل نیست.
مظاهر گودرزی: جامعه ایرانی با آسیبهای زیادی دست و پنجه نرم میکند، آسیبهایی که دیگر زیر پوست شهر نیستند، حالا عیان شدهاند و گاهی هم خودنمایی میکنند، خشونت دیگر حجاب ندارد، سرقت و خفتگیری بیپروا شده، سن مصرف مواد مخدر پایین آمده و آمارهای اقدام به خودکشی سیر صعودی پیدا کرده است . گاهی خانوادهها مجبور هستند برای تهیه سرپناه خانهای را اشتراکی اجاره کنند یا در مواردی آدمها شب را بدون سرپناه در پشتبامهای اجارهای سپری کنند.
احمد بخارایی، جامعه شناس در واکنش به همه این موارد فقر را علت العلل میداند، او معتقد است « همه اینها مانند دانههای تسبیح هستند که با رشته فقر بهم متصل شدهاند.»
مدیر گروه مسائل و آسیبهای اجتماعی انجمن جامعهشناسی ایران با اشاره به اینکه افزایش فقر یقه طبقه متوسط را هم گرفته، معتقد است «طبقه متوسط تبخیر شده و در دهکهای پایین تهنشین شده است.»
او علاوه بر سویه اقتصادی طبقه متوسط با اشاره به سویه فرهنگی و اجتماعی این طبقه بیان میکند: «دانشگاه و روشنفکران ما چه محلی از اعراب دارند؟ از هر دو زاویه اقتصادی و اجتماعی شما دیگر آنطورکه باید و شاید رنگ و بویی از طبقه متوسط نمیبینید.»
این جامعه شناس با اشاره به اینکه زمینههای حذف طبقه متوسط میزان مشارکت سیاسی و اجتماعی را کاهش میدهد معتقد است «امید اجتماعی» در جامعه امروز کمرنگ شده است ، بخارایی با تکیه به مفهوم امید اجتماعی بیان میکند: «اصلیترین مولفه «امید اجتماعی» میل به تغییر است، یعنی موافق نبودن با در جا زدن جامعه در فرهنگ، در شاخصهای اجتماعی، در روند تولید و توزیع در عرصه اقتصاد و در عالم سیاست و ذهن نامنعطف و متصلب سیاستگذاران. اگر «میل به تغییر» در یک انسان، پاسخ داده نشود دلسردی، نومیدی و انزوا شدت میگیرد.»
شما میتوانید این گفتوگو را در ادامه بخوانید.
آقای دکتر این مولفه میل به تغییر در همه موارد قابل بحث است، اما در حوزه فرهنگی چطور؟ ما سالها است با آسیبی بهنام قتل ناموسی مواجه هستیم که بسیاری معتقدند بنیاد فرهنگی دارد، مشخصاً یعنی همان احساس مالکیت مرد بر زن، اما با وجود دسترسی به آموزش یا ضدهنجار شدن این ایده، همچنان این قبیل از قتلها وجود دارند، چرا تغییر نمیکند؟
ببینید ما وقتی در سیاستگذاری فرهنگی درباره نظریههای فرهنگی بحث میکنیم، یکی همان بحث تحولگرایی فرهنگی است، یعنی فرهنگها در مواجه مثبت با یکدیگر رشد کنند و درجا نزنند، اما آن ویژگیهایی که برای تحول فرهنگی لازم است در جامه ما با مشکل همراه است، وقتی فرهنگ تحول نداشته باشد در سه سطح خرد، میانه و کلان شما آثار سوء آن را میبینید، این میشود که در «سطح خرد» و درخانوادهها ما همچنان شاهد کودک همسری و ناموس کشی هستیم، این عدم تحول فرهنگی در سطح خرد یک بازنمایی از درجا زدن فرهنگی در «سطح میانه» و متاثر از آن است، یعنی سازمانها و نهادهایی که باید کارکردهای فرهنگی داشتهباشند، مانند ارشاد، آموزش و پرورش، دانشگاهها و سازمانهای هنری و ادبی و رسانهای و غیره، کارکرد مناسب را ندارند و آنجا هم اصرار دارند فرهنگ درجا بزند، این درجا زدن فرهنگی در سطح میانه خودش یک بازنمایی از عدم تغییر الگوهای فرهنگی در «سطح کلان» است، یعنی نظام سیاسی اصرار دارد تحول فرهنگی رخ ندهد چرا که یک تفسیر خاص از یک ایدئولوژی با قدرت سیاسی پیوند خورده و فرهنگ ملازم این نوع اقتدار با فرهنگ تحول یافته، همسو نیست. فرهنگ در شرایطی متحول میشود که آزادی وجود داشته باشد اگر در یک جامعه آزادی نباشد، فرهنگ درجا میزند و به مرور فاقد کارکرد میشود زیرا در مواجهه با پدیدههای نوین جهانی پاسخی ندارد. بنابراین این تحول از ساختار شروع میشود و تسری پیدا میکند در سازمانها و بعد خانوادهها. در تحول فرهنگی، سطح خرد تابعی از سطح کلان است.
ماقبلتر درباره نابهسامانی امر اقتصاد صحبت کردیم و الان درباره دلایل تغییر ناپذیر شدن فرهنگ، اینطورکه بهنظر میرسد نابهسامانی امر اقتصاد و اجتماعی در یک همکاری، علیه جامعه ایرانی شدهاند، اگر ما این را یک مسئله درنظر بگیریم راه حل مواجه شدن با آن چیست؟
ببینید، یکی از آخرین رویکردها در تحلیل مسائل اجتماعی در قرن بیستم رویکرد برساختگرایی است، بحث این است که مسائل اجتماعی باید وجود ذهنی پیدا کنند، اگر فقط در جامعه وجود عینی داشته باشند و جامعه درباره آن احساس درد نکند در حد مسئله عینی و بیرونی باقی میماند و چون وجود ذهنی در میان اعضای جامعه پیدا نکرده مسأله اجتماعی تلقی نمیشود پس تداوم مییابد و درمان نمیشود مانند یک فرد بیمار که بیماریش را متوجه نیست. اگر افراد از کنار کودک کار عادی عبور کنند و این وضعیت بهعنوان یک مسئله در ذهنشان تلقی نشود کودک کار همیشه وجود خواهد داشت، اما وقتی در صدد درمان برمیآیند که کودک کار در ذهنشان تبدیل به یک مسئله آسیبزا شود نه یک امر عادی از وضعیت جامعه، آن موقع است که میتوانند آن مسئله را حل کنند.
این آسیبها چطور از امر عینی باید به امر ذهنی تبدیل شود؟
مسئول آن رسانهها هستند، اما در جامعهای که رسانههای آن بدون رقیب و در مواردی فرمایشی هستند، مسائل اجتماعی در اولویت قرار نمیگیرد، اصلاً حرف من جامعهشناس چقدر اهمیت دارد، خیلی مواقع که درباره طلاق، گسست اجتماعی و غیره حرف میزنیم ممکن است به من برچسب تشویشگر بزنند، میگویند دارد سیاهنمایی میکند، اصلاً دوست ندارند بشنوند، آنها فقط دغدغههای ایدئولوژیک خودشان را دارند.
اما الان رسانهها خیلی درباره آسیبهای اجتماعی کار میکنند، اینطور نیست؟
شما خودتان را درنظر نگیرید، الان صدا و سیما چقدر درباره واقعیت آسیبهای اجتماعی برنامه دارد، اصلاً یک کسر تشکیل دهیم، در مخرج کسر تعداد کل ساعات تولید برنامههای رادیویی و تلویزیونی را بگذاریم، و در صورت کسر تعداد ساعت برنامهها درباره کودک کار را قرار دهیم، منظورم برنامههایی است که بهطور علمی و اثرگذار به مسئله بپردازند، نه اینکه یک نفر بیاید تحلیلِ تاریخ گذشته ارائه دهد، واقعاً چند ساعت برنامه مفید درباره آسیبها هست در برابر ساعتها برنامههای تلویزیونی؟ خیلی از روزنامهها هم همین هستند، تا یک قتل ناموسی اتفاق میافتد سراغ من جامعهشناس میآیند، اساساً رسانههای راست و چپ ما فقط حال و هوای سیاسی دارند، فقط اصولگرا و اصلاحطلب میکنند، انرژی خودشان را درگیر این مسائل میکنند، حتی فراتر بگویم اپوزیسیون هم درگیر مسائل سیاسی است، کجا مسائل اجتماعی در رسانههای داخلی و خارجی تحلیل عمیق میشوند؟ تحلیل عمیق یعنی اینکه استمرار داشته باشد، تضاربی و دیالکتیکی باشد و عمیق باشد، پس سه ویژگی مهم هستند: به لحاظ کمیت، تحلیل یک مسأله «مستمر» باشد، به لحاظ روشی، دیالکتیکی و چالشی باشد و به لحاظ کیفیت، دارای تحلیل عمیق و کلنگر و بین رشتهای باشد. واقعا کدام رسانه داخلی و خارجی را سراغ دارید که یک مسأله اجتماعی در ایران را اینگونه منعکس و تحلیل عمیق میکنند تا آگاهی در جامعه و در بین مخاطبین گسترانده شود و صرفا مسائل سیاسی تکراری موجب زدگی از رسانه نشده باشد؟
یعنی شما معتقدید رسانهها باید به مسائل اجتماعی طوری بپردازند که آنها تبدیل به دغدغه آدمها شوند؟
بله، طوریکه فرد احساس کند پیراموناش و در زندگی روزمرهاش دارد یک اتفاق بد میافتد، این آسیبزا بودن در ذهن فرد درونی شود، اینطور نباشد که اگر از کنار آدمی که تا کمر در سطل زباله خم شده است عبور کرد فقط سر تکان بدهد، باید کاری کنیم که کسی نتواند از کنار این صحنه راحت عبور کند، باید کاری کنیم که همانجا بایستد و دو دستی به سر خودش بزند، به خودش بگوید من مسئول هستم.
اما این سطح از توجه به مسائل اجتماعی مشخصاً از عهده طبقه متوسطی برمیآید که شما معتقدید خودش فروریخته است، اساساً باید طبقه متوسطی وجود داشته باشد که ذهنی کردن آسیبها امکان پذیر باشد، بنابراین بهنظر میرسد در وضعیت کنونی این امر از عهده رسانه هم خارج است؟
بله، وجود طبقه متوسط شرط لازم است؛ اجازه بدهید اینطور بگویم، ذهنی شدن مسائل اجتماعی نیاز به شرط لازم و کافی دارد، شرط لازم این است که حاکمیت در سطح کلان بسترها را فراهم کند، یعنی آزادی لازم وجود داشته باشد و شرط کافی این است که کسانیکه اهل فکر و اندیشه هستند، عمدتاً همان طبقه متوسط، یعنی هنرمند، اهالی رسانه، استاد دانشگاه و غیره در وضعیت اثرگذاری باشند. اما وقتی شرط لازم وجود ندارد و اوضاع و احوال اقتصادی سبب شده طبقه متوسط تبخیر شود، ما با جامعهای مواجه هستیم که پر مسئله است اما همه از کنار آن بیتفاوت عبور میکنند؛ انسانها دارند نابود میشوند ما ایستادیم و نگاه میکنیم، پوست ما کلفت شده است، هر کسی کلاه خودش را گرفته تا باد نبرد، در شرایطی که آدمها نان ندارند بخورند همه بیتفاوت هستند، فقط به این اختلاف طبقاتی ناجوانمردانه در شمال و جنوب تهران توجه کنید، متاسفانه ما جامعه نیستیم، بلکه مانند مجمعالجزایر هستیم، یک جامعه از هم پاشیده هستیم که هرکسی ساز خودش را میزند، خودخواهیها در اوج است و دیگرخواهی کم شده است.
سرنوشت این جامعهای که شما تصویرسازی کردید چیست؛ جامعهای که مسئلههای اجتماعی برایش درونی و دغدغه نشده و طبقه متوسط اثرگذاری ندارد، قرار است به کجا برسد؟
این جامعه به لحاظ اجتماعی عمر درازی نخواهد داشت.
منظورتان از عمر کوتاه جامعه چیست؟
ما با یک فروپاشی اجتماعی مواجه شدهایم و عمق آن دارد بیشتر میشود، فروپاشی اجتماعی یعنی آمار آسیبهای متنوع اجتماعی شما از حد میانه فراتر برود و سیر شدید صعودی داشته باشد. این وضعیت مانند بهمنی شده است که از بالای کوه حرکت میکند و به جایی میرسد که دیگر قابل کنترل نیست، دیگر موانع نمیتوانند این بهمن را کنترل کنند. فروپاشی اجتماعی در ایران به سرازیری رسیده است، خمیرمایه آن هم فقر است، وقتی که راه بیفتد ما دیگر چسب اجتماعی یا همان اعتماد اجتماعی نداریم که جامعه را سرپا نگه دارد. وضعیت کنونی جامعه ایرانی با همه دورههای تاریخی گذشته از انقلاب مشروطه گرفته تا انقلاب اسلامی فرق دارد. در سال ۵۷ یک انقلاب سیاسی رخ داد که خمیرمایهاش یک نگاه مذهبی بود اما جامعه سرجای خودش بود و در سالهای قبل از ۵۷ با فروپاشی اجتماعی مواجه نشده بود و حتی در برخی جنبهها قویتر هم بود اما امروز یعنی در سال ۱۴۰۱ ما با فروپاشی اجتماعی مواجه هستیم و سرمان را کردهایم زیر لحاف و دعوای سیاسی میکنیم. این جامعه نمیتواند به حالت طبیعی بازگردد. هر روز که میگذرد فرصتهای بازگشت به شرایط پایدار برای جامعه ما دشوارتر میشود و ریشه آن به سطح کلان برمیگردد.
دیدگاه تان را بنویسید