تصمیم برای تغییر، برای بزرگشدن و رسیدن به قلهی آرزوها تصمیمیست که هر فردی قادر به گرفتنش نیست؛ مسیریست پر از مشقت و سختی که باید با تمام قوا تحملش کرد وگرنه هیچگاه بزرگ نخواهی شد. بزرگشدن و منحصربهفرد بودن همیشه گوشهای از ذهنم را پر کردهبود. موانعی وجود داشت که اجازه جلو آمدنش را گرفته بود و مَنی که مردد بودم برای قدم گذاشتن در این راه...
زندگی است و هزار، فراز و نشیب، زندگی است و هزار راه نرفته و به قول شاعر "بسی گردش کند گردون، بسی لیل و نهار آرد". من هم از این قاعده زندگی، مستثنی نبودم. بعد از اتفاقات مختلف، تصمیمم را گرفتم؛ اتفاقاتی که باعث بینایی چشم دلم شد. من با چشم دلم، دنیایِ زیبایی که آنسوی “روزنه امید” بود را دیدم، اما برای رسیدن به آن روزنه باید از مسیر پیشِ رو آگاهی پیدا میکردم و نیاز به قدرتی شگرف داشتم تا مرا برساند به دنیایی که در آنسوی روزنه، انتظار مرا میکشید.
حالا من در این مسیر قرار گرفتهام؛ مسیری که سختیهایش با طلوع آفتاب زندگانی برای من شروع میشود و تا پایان شب ادامه دارد. شروع کردهام به “کسب آگاهی“؛ تنها توشهای که برای طول مسیر و رسیدن به مقصد به آن نیاز دارم. من میدانم که راه دراز و پُرمشقتی پیشِرو دارم و برای ماندن در این راه، “قدرتی شگرف” میخواهم که این قدرت را همین موجودات انساننما به من دادهاند آنهم با نامهربانیهایشان. من میخواهم قلهای که در همان سرزمین رویاییست را فتح کنم؛ قلهای که دیگر هیچکس تلاشی برای فتح آن نمیکند؛ قلهای که خدا مرا برای رسیدن به آن فراخواندهاست؛ قلهای بهنام اشرف مخلوقات، به نام کمال.
میپرسی مسیر درست برای رسیدن به روزنه امید چیست؟ میپرسی از کجا پی به آن برده ام؟ هرگاه گامی مطمئن، درست و محکم و پرقدرت در مسیر درست برمیداری، چشمهای سَرت را ببند، آنگاه با چشمِ دِلت خدا را در بالای سرت بهعنوان نظارهگر، درکنارت بهعنوان همراه، پشت سرت بهعنوان حامی و تکیهگاه و در مقابلت بهعنوان امید، خواهی دید. نمیدانم تاکنون این حس را تجربه کردهای یا نه؟!
حال، من در این نقطهام. خدا تمام مرا احاطه کردهاست. من در “آغوش خدا“ بودن را دوست دارم. خدا کند که قدمهایم سست نشود...، که خطا نرود...! خداکند که قدر در”آغوش خدا بودن“ را بدانم!
دیدگاه تان را بنویسید