احسان محمدی- مثل همۀ آنها که پیش از انقلاب 57 دارای نام و نشان بودند، دربارۀ او هم نگاهها سیاه و سفید است. تحسینِ تمام یا انکارِ مطلق. مرگ البته همیشه در این سرزمین با خودش نوعی خطاپوشی به همراه میآورد اما مردی که 93 عمر میکند، کارنامۀ بلندی دارد، لبریز از نقاط درخشان برای تحسینکنندگانش و پر از بهانه برای منتقدانش.
اسکندر فیروز درگذشت. او این بخت را یافت که در رسانههای رسمی جمهوری اسلامی نامش با تحسین بیاید. بسیاری از آنها که در روزگار پهلوی کنار او عکس یادگاری گرفتند، یا اعدام شدند یا در گوشه و کنار دنیا در گمنامی جان باختند و کسی برایشان دو خط هم نمینویسد. اسکندر فیروز اما به مدد وفاداری برخی دوستان قدیمی و البته فعالان رسانهای محیط زیست در یک دهۀ اخیر، کراواتش را گره زد، کت و شلوار مرتب پوشید، موهایش را با دقت شانه کرد، به صحنه برگشت، در محافل غیر دولتی از دوستان غیردولتی جایزه گرفت، تحسین شد، برایش مستند ساختند، احترام دید و با عزت رفت.
«داماد حسین علاء نخست وزیر و وزیر دربار، دوست گرمابه و گلستان غلامرضا پهلوی، عضو خانواده فرمانفرما، معاون هویدا، رئیس سازمان شکاربانی و و نظارت بر صید، دارای مراودۀ صمیمانه با خاندان پهلوی، عضویت در مجلس شورای ملی و ...» کسانی با نیمی از این عناوین در روزهای پر التهاب انقلاب بر پشت بام مدرسه رفاه تیرباران شدند اما او که 6 خرداد 1358 در آپارتمانش واقع در سامان ونک دستگیر شد، بعد از دو سال بازداشت و بازجویی ابتدا به اعدام محکوم شد و بعد با وساطت فردی در قم -که میگفت حتی نامش را نمیداند- به حبس ابد رفت و بالاخره در آبان 1364 بعد از گذراندن شش سال و هفت ماه زندان آزاد شد. یک نجات بزرگ. مثل رمیدن آهوی گرفتار از تلۀ صیاد.
اسکندر فیروز در کتاب خاطراتش که نزدیک به 500 صفحه است، همۀ این اتفاقات را در یک صفحه خلاصه میکند. در فیلم مستند «یک ساعت از یک عمر» که رخشان بنیاعتماد دربارهاش ساخت هم گفت علاقهای ندارد در مورد این ماجرا حرف بزند. اما حتی گفتن چند جمله از آن لحظات هم باعث شد همسرش ایران علاء چشمهایش را به نشانه رنج ببندد.
«پدر محیط زیست ایران»، «بنیانگذار سازمان حفاظت محیط زیست»، «پدر تالابها»، «ایدهپرداز کنوانسیون بینالمللی رامسر»، «چهرۀ ملی و ذخیره ارزشمند»، «مردی که در صحنۀ طبیعت ایران، بهترینها هم فرسنگها با او فاصله دارند»، «نگین فیروزگون خاطرات محیط زیست ایران» و ... گوشهای از تعریفها و تحسینهایی است که هنگام حیات هم نثار او شد. نمونههای کمنظیر دستکم در ایران.
در «شب اسکندر فیروز» که به همت علی دهباشی و مجلۀ بخارا برگزار شد، دوستدارانش برایش سنگ تمام گذاشتند تا پیرمرد اندکی از روزهای سختش در زندانهای اوین، لویزان، قزل حصار، گوهردشت و ... را از یاد ببرد. روزهایی که کسی علاقه ای به یادآوری آنها ندارد. همانطور که بسیاری از مدیران دولتی تلاش میکردند فاصلهشان با او را حفظ کنند و حتی وقتی دل شان میخواست مراقبت میکردند یک وقت در عکسهای رسمی کنارش نایستند!
در مقابل اما کسانی هم تکرار نام فیروز و اعطای این القاب در سالهای اخیر را اغراقآمیز عنوان کردهاند. علی ساسانی - از کارشناسان سابق سازمان محیط زیست - در واکنش به انتشار سرمقالۀ «کاش فیروز چهره نبود» -منتشر شده در مجلۀ دانشنامه شماره مهر 94 - کتابچهای 27 صفحهای و بیپروایانه به نام «نقدی بر چهرهسازی از اسکندر فیروز» نوشت و اعطای عنوان «پدر محیط زیست» به او را «اغراق، زیادهخواهی و تندروی» قلمداد کرد و موفقیت این چهره را به رابطۀ صمیمانه با غلامرضا پهلوی و خاندان پرنفوذش مرتبط دانست که اگر دیگری هم از آن برخوردار بود همین راه را میرفت و چه بسا دست به دانشمندنمایی و قهرمانسازی از خود نمیزد.
علاقهمندی اسکندر فیروز به شکار و ثبت رکورد در داخل و خارج از کشور امر پنهانی نیست ولی هنوز هم منتقدین او با پررنگ کردن این سابقه از فیروز به عنوان «شکارچی شناختهشده» نام میبرند که سازمان شکاربانی و صید را با هدف ایجاد شکارگاه اختصاصی برای سران رژیم پهلوی تاسیس کرد و چنین تعاریفی را که امروز از او میشود، خاطرهسازی با هدف تطهیر توسط رفقای رسانهای تعبیر میکنند.
مهندس هوشنگ ضیایی که خود از پیشکسوتان محیط زیست و علاقهمندان فیروز به شمار میرود، در مستند «یک ساعت از یک عمر» با اشاره به وقایع پس از انقلاب میگوید: سازمان محیط زیست را سازمان لوسی که در خدمت دربار بود میدانستند. حتی همان سالها هم با سه وانت آمدند و هرچه که کتاب انگلیسی بود که کارشناسان خارجی نوشته بودند را بردند و مقوا کردند!
ضیایی در خصوص اخلاق فردی فیروز برخلاف آنها که او را مغرور معرفی میکنند، میگوید: بعد از دستگیری فیروز دادگاه انقلاب از کارکنان سازمان خواست هر کس علیه ایشان شکایتی دارد عنوان کند و جالب است که حتی یک شکایت هم علیه ایشان نشد.
نقد عملکرد اسکندر فیروز که تا سال 1356 رئیس سازمانی بود که خود آن را بنا نهاد با مترو و معیار 1398 البته که منصفانه نیست، همانطور که ساختن تندیس مقدس و غیرقابل نقد از افراد، جفا به آنها و البته تاریخ است، اما حتی اگر کسی با سلوک او موافق نباشد، ایراد بگیرد که چرا مردی که این همه مدعی عشق به ایران است، «همه چیزش در واشنگتن است»*، هم نمیتواند نامش را در تاریخ محیط زیست ایران انکار کند یا نقشاش را نادیده بگیرد.
اسکندر فیروز به اندازه توانش کوشید تا در داخل کشور، هموطنانش را که طبیعت مفهومی بیش از «شکارگاه» برایشان نداشت با «محیط زیست» آشنا کند و آشتی بدهد، سازمان محیط زیست و آموزشگاه عالی حفاظت محیط زیست (دانشکدۀ محیط زیست کرج فعلی) را بنا نهاد، در عرصه بینالملل نام ایران و شهر زیبای «رامسر» را به واسطۀ کنوانسیون بینالمللی حوزۀ تالابها ابدی کرد و در حوزه پژوهش هم چند جلد کتاب قابل اعتنا و منبع نوشته است.
دیگران که حریص و پر ولع حمله میکنند چه کردند و چه کارنامهای دارند؟ فراموش نکنیم که او بخشی از این کارها را زمانی انجام داد که 6 سال و 7 ماه از عمرش را در زندان گذراند اما به جای قهر با کشور و انتقامجویی از طریق فعالیتهای سیاسی در خارج از کشور، قلمی و قدمی برداشت. همین یک نکته شاید برای نشان دادن ارادت و عشق او به «ایران» کفایت کند....
روحش در آرامش و به قول حافظ: بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم!
دیدگاه تان را بنویسید