|
کد‌خبر: 320615

ایران و غرب

آینده رابطه ایران و غرب چگونه خواهد بود؟ | خفگی دیپلماسی

روابط میان دولت‌ها در محیط بین‌المللی طیف متنوعی از همگرایی، همکاری، هماهنگی، انزوا تا منازعه و نهایتاً جنگ را دربر می‌گیرد. در این میان دیپلماسی تنها ابزار میان ابزارهای سیاست خارجی است که در تمامی طیف‌های روابط، کاربردی و مفید فایده است. دیپلماسی حتی در میان جنگ نیز از حیِّز انتفاع نمی‌افتد. در حالی که نظامیان دو طرف در جبهه نبرد خون می‌ریزند و خون می‌دهند، دیپلمات‌های دولت‌های متبوعشان می‌توانند پشت یک میز بنشینند و در حالی که به هم لبخند می‌زنند در مورد شرایط پایان دادن به منازعه با یکدیگر بده‌بستان کنند.

روابط میان دولت‌ها در محیط بین‌المللی طیف متنوعی از همگرایی، همکاری، هماهنگی، انزوا تا منازعه و نهایتاً جنگ را دربر می‌گیرد. در این میان دیپلماسی تنها ابزار میان ابزارهای سیاست خارجی است که در تمامی طیف‌های روابط، کاربردی و مفید فایده است. دیپلماسی حتی در میان جنگ نیز از حیِّز انتفاع نمی‌افتد. در حالی که نظامیان دو طرف در جبهه نبرد خون می‌ریزند و خون می‌دهند، دیپلمات‌های دولت‌های متبوعشان می‌توانند پشت یک میز بنشینند و در حالی که به هم لبخند می‌زنند در مورد شرایط پایان دادن به منازعه با یکدیگر بده‌بستان کنند. 

در تاریخ روابط بین‌الملل عموماً در انتهای مسیر هر جنگی یک میز مذاکره چیده شده است. حتی در نظام موازنه قوای سنتی که در طول قرن نوزدهم ثبات نسبی را در روابط بین‌الملل اروپایی به همراه داشت، این یک اصل پذیرفته‌شده بود که بازنده جنگ نمی‌بایست نابود یا از عرصه بازی حذف شود، بلکه پس از تضعیف یا نشانیدن بر سر جای خود باید در قالبی که دیپلماسی آن را هدایت می‌کند به جمع اعضای اجتماع دولت‌ها بازگردد.

تمامی راه‌ها در سیاست بین‌الملل به میز مذاکره ختم می‌شود؛ چرا که میز مذاکره جایی است که حواله‌های قدرت در ابعاد مختلف نظامی، امنیتی و اقتصادی به سکه رایج سیاست نقد می‌شوند. به راستی دیپلماسی همان‌جایی است که روابط بین‌الملل را به معنای حقیقیِ سیاست گره می‌زند. مگر نه اینکه سیاست، روش مشروعیت بخشیدن به زور و سلطه است؟ پس در محیط آنارشیک بین‌المللی که کاربرد زور مبتنی بر اصل خودیاری و ضرورت بقا، مجاز شمرده می‌شود تنها از طریق دیپلماسی است که کاربرد زور می‌تواند در نهایت به مشروعیت و اقتدار مبتنی بر قواعدِ حاصل از توافق منجر شود. از این منظر هر آنچه در محیط بین‌المللی از جنس کاربرد قوه قهریه، جنگ، بازدارندگی و تحریم اعمال می‌شود، به نوعی پیشاسیاست است.

شاید به همین دلیل است که متفکران رئالیست تا این حد بر دوریِ دیپلماسی از جنگاوری و منازعات ایدئولوژیک تاکید دارند و به قول پدر کلاسیکشان «هانس مورگنتا»، «نظامیان را ابزار سیاست خارجی می‌دانند، نه ارباب آن». دیپلماسی سه ابزار بنیادین در اختیار دارد: مصالحه، اقناع و تهدید به کاربرد زور. هنر دیپلماسی در استفاده ‌بجا و به‌موقع از این ابزارهاست اما نظامیان فقط سومی، یعنی تهدید یا کاربرد زور را می‌شناسند، چون برای آن تربیت شده‌اند و عمدتاً اولی و دومی را یا بلد نیستند، یا مترادف با ذلت و خواری و تسلیم دانسته و مادون شأن حرفه‌ای خود قلمداد می‌کنند.

سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران به‌ویژه در سطح منطقه‌ای در خلال سه دهه اخیر به شکل فزاینده‌ای در مسیر مخالف توصیه مورگنتا پیش رفته است؛ میدان افسار دیپلماسی را در دست گرفته و به دنبال خویش کشانده است. شواهد در این مدعی آنقدر هست که دیگر نیازی به اقامه ادله باقی نمی‌گذارد. نه فقط نظامیان که اکنون دیپلمات‌ها نیز در کنش‌های کلامی خود صدق و اعتبار چنین مشی و سیاستی را واگویه می‌کنند. از سردار قالیباف انتظار نمی‌رفت که در مناظره‌های انتخاباتی بگوید، «دیپلماسی و میدان هر دو یک ابزارند. مذاکره روش مبارزه است!» چرا که او از میدان وارد سیاست شده بود، اما امروز وزیر خارجه و مسئول دستگاه دیپلماسی است که می‌گوید، «عملیات وعده صادق ۱ و ۲... به نظر من یک موتور پیشرانِ پیش‌برنده سیاست خارجه ماست و خواهد بود، ان‌شاءاللّه». اما از منظر تئوریک در سیاست خارجی چنین تعابیری نشان از وضعیتی دارد که در آن نظامیان سیاست خارجی را به دست گرفته‌اند. نگارنده در سال‌های اخیر بارها بر این تحلیل تاکید داشته است و اکنون در وضعیتی که منطقه در اوج تنش قرار گرفته صحت آن بیش از هر زمان دیگری برای ناظران آشکار شده است. دیپلماسی در حال خفه شدن است و دیپلمات‌هایی که هنرشان در این بود که سنجیده میان ابزارهای اقناع و مصالحه و تهدید به زور بازیگری کنند عملاً نمی‌توانند کاری از پیش ببرند.

اختلافات غرب با ایران

اما همان‌طور که پیشتر گفته شد، خواهی‌نخواهی تمامی مسیرها حتی از میانه جنگ نیز به میز مذاکرات ختم می‌شود؛ مگر در وضعیتی که در آن بازیگران برتر چاره را در نابودیِ کامل بازنده ببینند؛ شبیه آنچه بر سر صدام آمد. شرایط خاورمیانه نیز نشان می‌دهد دیگر امکانی برای وضعیت تعلیق و استراتژی نه جنگ، نه مذاکره وجود نخواهد داشت. دیپلماسی ابزاری برای رسیدن به توافق است؛ اما توافق بر سر چه چیزی؟ طبیعتاً آنچه موضوع اختلاف است و ضرورتی در تغییرش وجود دارد. اما موضوعات اختلاف چیست و در نهایت دستور کار روی میز مذاکرات چه خواهد بود؟ از نگاه دولت‌های هارتلند لاکی یا همان‌هایی که تحت عنوان «غرب» می‌شناسیم احتمالاً به ترتیب، اولویت موضوع اختلافات با جمهوری اسلامی ایران چنین هستند: کنترل برنامه هسته‌ای و جلوگیری کامل از پیشرفت نظامی آن، ممانعت از حمایت نظامی از روسیه در جنگ با اوکراین، پایان دادن به حمایت از آنچه آنها تروریسم می‌نامند و جمهوری اسلامی، محور مقاومت و نهایتاً در درجه‌ای کم‌اهمیت‌تر آنچه آنها نقض سازمان‌یافته حقوق بشر می‌نامند.

برنامه هسته‌ای از آن جهت در اولویت اول قرار دارد که مسئله اکثریت بازیگران بین‌المللی است و به ادعای آنها تهدیدی برای امنیت بین‌المللی ارزیابی می‌شود. نظامی شدن برنامه هسته‌ای ایران کمابیش به همان اندازه که برای اسرائیل و کشورهای عربی منطقه حیاتی است برای غرب و حتی برای چین و روسیه نیز دارای اهمیت است. 

حمایت نظامی از روسیه در جنگ با اوکراین آنقدر که برای اروپا مهم است، برای آمریکا اهمیت ندارد و حمایت از محور مقاومت آنقدر که برای اسرائیل و با واسطه برای آمریکا اهمیت دارد، چندان برای سایر بازیگران تهدید محسوب نمی‌شود.

در شرایط فعلی اگر برنامه هسته‌ای ایران نظامی شده و به نقطه آغاز بازدارندگی برسد، جدای از بر هم زدن موازنه قوا در سطح منطقه، رژیم منع گسترش تسلیحات و بازوی اجرایی آن یعنی سازمان بین‌المللی انرژی اتمی را ناکارآمد کرده و در آستانه فروپاشی قرار خواهد داد و این امنیت بین‌المللی را با چالشی جدی مواجه خواهد کرد. بنابراین کمابیش تمامی بازیگران تلاش می‌کنند مانع بروز چنین وضعیتی شوند و در این راه، دیپلماسی کم‌هزینه‌ترین و امن‌ترین ابزار است، اگرچه تنها ابزار موجود نیست. شکست مذاکرات در این مورد خطر استفاده از دیگر ابزارها را به شکل چشمگیری علیه ایران افزایش خواهد داد. استفاده از مکانیسم ماشه اهرم فشاری است علیه جمهوری اسلامی ایران و به منزله آن است که مجدداً ذیل فصل هفت منشور تعریف شده و تهدیدی برای امنیت بین‌المللی قلمداد شود. در این صورت مسئله هسته‌ای ایران نه یک موضوع سیاسی، بلکه موضوعی امنیتی خواهد بود که استفاده از قوه قهریه برای حل آن مشروعیت خواهد یافت. هدف طرف‌های مقابل جمهوری اسلامی در این موضوع، وادار کردن جمهوری اسلامی به پذیرش کنترل و نظارت کامل سازمان انرژی اتمی بر تمامی فعالیت‌های هسته‌ای‌اش به شکلی تضمین‌شده و غیرقابل بازگشت است که باید از طریق توافقی جدید -توافقی محکم‌تر و محدودکننده‌تر از برجام- حاصل شود.

ادعای اروپایی‌ها مبنی بر حمایت ایران از روسیه در جنگ با اوکراین برای دولت‌های اروپایی که در شرایط کنونی از این جنگ بیشترین تهدید را دریافت می‌کنند عملکردی ماهیتاً تهاجمی قلمداد شده است. اقدام جمهوری اسلامی ایران در این زمینه دولت‌های اروپایی را در تقابل کامل با ایران قرار داده است و این وضعیتی است که از آغاز انقلاب تاکنون بی‌سابقه بوده است؛ حمایت بی‌سابقه اتحادیه اروپا از ادعای شورای همکاری خلیج فارس در مورد جزایر ایرانی گواهی بر این مدعاست. اگرچه این حمایت تاکنون عملیاتی شده و طرف اروپایی بابت آن آسیب‌هایی دیده است و آن را در فرآِیند مذاکره و زمان تصفیه کامل حساب‌ها برای جمهوری اسلامی ایران فاکتور خواهد کرد، اما توقف و جلوگیری از تداوم چنین حمایتی یکی از اهداف طرف‌های غربی در مذاکرات احتمالی آتی خواهد بود.

حمایت از محور مقاومت بیش از هر بازیگری اسرائیل را موضوع تهدید وجودی قرار داده است. اما با توجه به اینکه سیاست خارجی ایالات‌متحده در خاورمیانه را بیش از هر منفعتی، لابی قدرتمند یهودیان تعیین می‌کند به شکلی باواسطه این تهدید متوجه ایالات‌متحده نیز قلمداد می‌شود و البته در سطحی پایین‌تر معدود نیروهای نظامی آمریکا در منطقه نیز موضوع این تهدید قرار دارند. اگر دولت‌های اروپا تا پیش از این صرفاً به دلیل پیوندهای سیاسی با اسرائیل و مشارکت در منافع هارتلند لاکی، منتقد‌ محور مقاومت بوده‌اند، اما بعد از بحران مهاجران سوری و مهم‌تر از آن پس از تهدید امنیت تجارت بین‌الملل از سوی حوثی‌ها و البته بالا گرفتن تنش پس از 7 اکتبر که سایه جنگ و ناامنی را در جهان گسترده است، بیش از پیش و فعالانه‌تر برای مهار محور مقاومت اقدام خواهند کرد. 

هدف طرف‌های مقابل جمهوری اسلامی در مورد آنچه آنها حمایت از تروریسم می‌نامند، پس از آنکه اسرائیل ظرفیت‌های عملیاتی محور مقاومت را تا سرحد ممکن تضعیف کرد، ایجاد ممانعتی تضمین‌شده بر سر راه جمهوری اسلامی ایران برای احیای آن خواهد بود.

سیاست خارجی پاندولی

اما در مقابل جمهوری اسلامی از مذاکره چه می‌خواهد و برای به دست آوردن آن چه ابزارهایی در اختیار دارد. مرور مسیر سیاست خارجی جمهوری اسلامی در چهار دهه اخیر نشان می‌دهد که این سیاست خارجی همواره مسیری پاندولی را میان تنش‌زدایی و تنش‌زایی طی کرده است. سیاست خارجی تنش‌زا هزینه‌بر است، پس کارگزار سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران آن را تا آخرین رمق یعنی تا جایی که می‌تواند هزینه‌های آن را بپردازد ادامه می‌دهد و وقتی کفگیر به ته دیگ خورد در مسیر تنش‌زدایی، بازگشتی موقتی را در پیش می‌گیرد. هر چه سهم نظامیان در سیاست‌گذاری و اجرای سیاست خارجی به‌تدریج طی این سه دهه بیشتر شده، هم هزینه‌های سیاست خارجی تنش‌زا افزایش یافته و هم دقیقه 90، بیشتر به وقت‌های اضافی کشیده است. آشکارا در چنین فرآِیندی جمهوری اسلامی ایران هر چه بیشتر از نقد کردن ابعاد مختلف قدرتش به سکه سیاست در میز مذاکره باز مانده است. انگار نه اینکه قدرت نظامی صرفاً ابزاری است برای تحقق اهداف و منافع ملی؛ انگار نه اینکه قدرتی که نتواند به امنیت، ثبات، ثروت و توسعه بینجامد به ابزاری بر ضد خود بدل می‌شود. در این فرآیند فرساینده جمهوری اسلامی ایران از منابع قدرت خود نه برای بازیگری در محیط بین‌المللی، بلکه آشکارا برای بر هم زدن بازی استفاده کرده است. 

در تمامی مواردی که فهرست شد کمابیش خواسته‌های طرف‌های مقابل و ابزارهای تحت اختیارشان روشن است، اما خواسته‌های متقابل جمهوری اسلامی ایران در هیچ یک از آنها مشخص نیست. از نظر مورگنتا، دیپلماسی باید مبتنی بر فهرستی از اولویت‌های سیاست خارجی هدایت شود تا مشخص باشد چه چیزی امتیازی حیاتی و چه چیزی مسئله‌ای کم‌اهمیت است و دیپلمات بداند که چه چیزی با چه چیز قابل مبادله است. اما برای کارگزار سیاست خارجی جمهوری اسلامی هیچ‌کدام از موارد بالا قابل مبادله با امتیاز دیگری نیستند. تنها چیزی که مدنظر کارگزار سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است، این است که در دقیقه 90 چگونه امکانی برای تنفس‌ کردن بیابد تا بتواند به همان مسیر قبلی ادامه دهد. از این‌رو است که در صدر فهرست دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران موضوع «لغو تحریم‌ها» قرار می‌گیرد؛ تحریم‌هایی که آشکارا به هدف مهار همان سیاست‌ها اعمال شده‌اند.

برای تحقق چنین هدفی -لغو یا کاهش تحریم‌ها- ابزاری که در اختیار جمهوری اسلامی است دقیقاً همان سیاست‌هایی است که به خاطر آنها تحریم شده است. هر چه تحریم‌ها سنگین‌تر شدند اصرار جمهوری اسلامی ایران بر ادامه روند گذشته بیشتر شد. نکته جالب اما آنجاست که تحریم به عنوان ابزار سیاست خارجی در حقیقت ابزاری است که در قرن بیستم به عنوان جایگزینی برای جنگ معرفی و اجرا شد و منطقاً ناکارآمد کردن آن به معنای استقبال از جنگ است. از دیگرسو ابزارهای تهدید جمهوری اسلامی ایران به احتمال فراوان متاثر از عملکرد نظامی اسرائیل کُند شده و برندگی خود را از دست خواهند داد. وقتی ابعاد قدرت خود را محدود به یک حوزه کردید و دامنه قدرت خود را محدود به منطقه‌ای که فاقد ظرفیت‌های مولد است و بیشتر هزینه‌زاست تا سرمایه‌آفرین، وقتی به وزن قدرت که حاصل اعتبار و پرستیژ و پذیرش دیگران است وقعی ننهادید آنگاه است که برد قدرت شما بسیار محدود خواهد شد. وقتی جمهوری اسلامی ایران در اقتصاد جهانی فاقد نقش است، وقتی روابطش محدود شده است با دولت‌هایی معدود که فاقد اعتبارند یا حاضر به هزینه کردن اعتبارشان برای ایران نیستند؛ آنگاه وقتی ابزارهای تهدید سخت‌افزاری شما کُند شوند دیگر چیزی برای مبادله روی میز مذاکره نخواهید داشت.

جهان در حال تغییرات بزرگ است. نظم بین‌المللی جدید در حال شکل‌گیری است و کنش کنونی بازیگران است که ساختار آتی آن را برخواهد ساخت. در نقطه اوج افول هژمونیک، ایالات‌متحده ناگزیر از انقباض و حرکت از چندجانبه‌گرایی به سوی یکجانبه‌گرایی به هدف تجمیع و تمرکز بر منافع ملی خود است. ایالات‌متحده دیگر حاضر به پرداخت هزینه‌های همکاری و سواری مجانی دادن به رقبا نیست. آمریکا مبتنی بر چنین منطقی باید از منطقه خاورمیانه خارج شود. برای چنین خروجی برنامه‌ریزی‌های بلندمدت خود را نیز انجام داده است. 

اکنون سهم ایالات‌متحده از سبد انرژی خاورمیانه رقمی در نوسان زیر پنج درصد است، در حالی که سهم رقیبش چین چیزی بالای 40 درصد؛ پس چرا آمریکا باید هزینه‌های امنیت در خاورمیانه را بدهد؟! هدف اعلانی کارگزار سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران خروج آمریکا از منطقه است، اما کنش عملی آن مانع چنین خروجی است. چه چیزی مانع خروج آمریکا از منطقه شده است؟ مشخصاً امنیت اسرائیل؛ و البته اراده چین و روسیه که از درگیری آمریکا در خاورمیانه سود می‌برند و این هدف را با هزینه جمهوری اسلامی پیش می‌برند. غلامرضا حداد 

 

source: تجارت فردا